- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18745
-
واژگان خانگی
یک شعر از: بکتاش آبتین
در قنداقی سفید
دست و پا میزدم
لای ملافههایی سفید
عشقبازی میكردم
و در كفنی سفید
آرام خواهم گرفت
در دنیایی سیاه
خاطرات سفید میدرخشند.
یک شعر: از شیرکو بیکس
بید مجنون
زنی است
لگدکوب خواهش مرد
گیس کشیده دست مرد
فرمانبردار مرد مست
این است
دلیل گوژپشتیی
بید مجنون
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
شاملو و پاپسکشیدن از داوریاش در مورد فردوسی
احمد افرادی
—————————————————————————————–
سخنرانی احمد شاملو در مورد فردوسی (در دانشگاه برکلی)، نه تنها غوغائیان را به واکنش خصمانه واداشت، بلکه اهل اندیشه و تحقیق (از ملیون و ایران دوستان) را هم نگران کرد، تا (در سخنانی نه چندان سنجیده و متین) واکنش نشان دهند.
شاملو(در سخنرانی دیگری درهمان دانشگاه ۱) درمقام پاسخگویی به معترضان و خردهگیران بر میآید که بخشی از آن را (در حوصلهی یک پست فیسبوکی) در اینجا باز نویسی میکنم. جالب اینجاست که ادبیات گفتاری شاملو در پاسخگویی، در بستر طنز خاص او پیش میرود. طنزی که توانمندی شگفتآور او را در به کارگیری مصطلحات زبان کوچه و بازار نشان میدهد.
گرچه تردید شاملو در مورد ابیات ِ زن ستیز ِ «الحاقی ِ» منتسب به فردوسی، به نوعی از مسئولیت شانه خالیکردن است ، با وجود این، فعلاً از ورود به بحث «ابیات الحاقی» در شاهنامه میپرهیزم، مگر آن که در کامنتهای احتمالی به توضیح نیاز باشد:
شاملو : « …این حکایت، حکایت من هست: اینجا، تو همین دانشگاه، اواسط بهار امسال [۱۳۶۹] عنوان کردم، که اگر برای خودم آب نشد در عوض نان خشک جماعتی را حسابی کره مال کرد، من عادتاً علاقه به پاسخگویی ایرادها ندارم. اگر طرف حق داشته باشد حرفش را میپذیرم و اگر یاوه میگوید که، از قدیم ندیمها گفتهاند جوابش خاموشی است.اما اینجا قضیه فرق میکند.اینجا کوشش شد با جنجال و هیاهو و عوام فریبی و عمده کردن پاره ای جزییات و از گوشتش زدن و به آبش افزودند. اصل مطلب من … ، با بیاعتبار کردن من (که هیچ وقت هیچ ادعایی در هیچ زمینهای نداشتهام و هر گزهیچ تعارفی را به ریش نگرفتهام ) خودشان را مطرح کنند…
یک آقای بسیار محترم، برداشت روزنامهاش نوشت که خودِ خودش مرا دیده و با گوشهای مبارک خود از دهان من شنیده با وزیر یا فلان معاون وزارتخانه بابت سَربَهای سناریویی که قرار بوده در دفاع از انقلاب سفید شاه بنوسیم، تا ازِش سریال تلویزیونی تهیه کنند، چانه میزدم. خوب حرفی ندارم. سال ۱۳۴۸ یا ۱۳۴۹ (گمان کنم بعد از چاپ ابراهیم در آتش) یکی دیگر از جیره خوارهای رژیم، برای بیاعتبار کردن من برداشت تو مجلهای نوشت که من بچههایم را لباس کهنه میپوشانم، می فرستم این ورو آن ور، به گدایی. این هم قبول. به قول حافظ:
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
آن امیرکبیر، این امیری نیست که به خورد ما دادهاند
نقل از صورتکتاب دوست فرهیخته ام منوچهر برومند
آن امیرکبیر، این امیری نیست که به خورد ما دادهاند
گفتوگو با جمشید کیان فر
فهیمه نظری
تاریخ ایرانی: … از دیگر خصلتهایمان کلینگری است… همه چیز به صورت مطلق یا سفید است و یا سیاه، یا خوب خوب است و یا بد بد. دوست و رفیقمان در رفاقت یا بینظیر است و یا کلاً غیرقابل اعتماد. رهبران سیاسیمان هم همینطور… یا تقریباً پرستششان میکنیم و یا از آنها نفرت داریم… حتی شخصیتهای تاریخیمان را هم به دو دسته سیاه و سفید قسمت میکنیم و درباره آنها به قضاوت مینشینیم. قوامالسلطنه را یکسره نفی میکنیم و در مقابل امیرکبیر و دکتر مصدق را تا حدود یک افسانه بالا میبریم…» با همه انتقاداتی که به محمدعلی جمالزاده وارد میکنند، اما او در «خلقیات ما ایرانیان» در مورد نوع نگاه ما به شخصیتهای تاریخی، چندان هم به بیراهه نرفته است. ما ایرانیان، امروز، پس از گذشت سالهای طولانی از انتشار این کتاب، همچنان شخصیتهای تاریخی را جز در قالب این دو رنگ نمیبینیم، آنها یا برای ما سفید، مقدس و غیرقابل نقدند و یا سیاه و هر نقدی بر ایشان وارد است. امیرکبیر نیز در این میان یکی از برجستهترینهاست، تندیسی مقدس که اجازه تعدی به او را به احدی نمیدهیم. در مقابل آن ناصرالدین شاه، پادشاه ظالمی است که از خط قرمز اخلاقیات عبور و حکم قتل وزیر خویش را صادر کرده است. حاج میرزا آقاسی، وزیری ابله و خرافاتی است که خزانه را با جهالتهایش خالی کرده است. مهدعلیا، زنی فاسد و دسیسهجوست و میرزا آقاخان نوری عنصری خودفروخته است. اما این نگاهها تا چه حد با واقعیت منطبق است؟ آیا واقعاً امیرکبیر، وزیری عاری از هرگونه خطا بود؟ آیا بر اساس باور رایج، اقدامات اصلاحی امیر پس از وی توسط مخالفانش متوقف شد؟ آیا ناصرالدین شاه، پادشاهی ناآگاه بود که بعد از امیرکبیر در تدبیر امور اصلاحی مملکت واماند؟ آیا مخالفان امیرکبیر، چهرههای تاریک عصر خود بودند؟ و… همه اینها پرسشهایی است که «تاریخ ایرانی» کوشیده است تا در گفتوگو با جمشید کیانفر، مصحح نسخههای خطی و پژوهشگر تاریخ، به پاسخهای مناسبی برای آنها دست باید؛ پاسخهایی که شاید تلنگری باشد، برای پس زدن کلیشههای رایج و دست و پنجه نرم کردن با آنچه با واقعیت انطباق بخردانهتری دارد.
***
آیا میتوان امیرکبیر را به خاطر بنای دارالفنون و دیگر اقدامات فرهنگی مثل دایر کردن اداره ترجمه همانگونه که ناظمالاسلام کرمانی مینویسد، «سرآغاز بیداری ایرانیان» یا به نوعی تجددخواهی رسمی، در ایران دانست؟
پایان جنگ اول ایران و روس آغاز فصل تجدد یا تجددخواهی در ایران است و معتقدم ما به اجبار به سراغ تجدد و تجددخواهی رفتیم، دقیقاً هم زعمای قوم ما به دنبال آن رفتند. آنها پس از جنگ اول ایران و روس متوجه شدند که نیروی نظامی ما با همه رشادتها و شجاعتهایش، نمیتواند در مقابل یک ارتش منسجم و منظم پایداری کند. ما در طی این جنگها بسیاری از شهرها را برای ده بار تصرف کردیم اما نتوانستیم نگه داریم؛ چراکه ارتش ایلیاتی و عشیرهای توان مقابله با ارتش سازمانیافته روسیه را نداشت، علاوه بر این ایلات و عشایر شش ماه میآمدند و شش ماه دیگر میخواستند به سر خانه و زندگیشان برگردند و فرصت ایستادگی و مقاومت نداشتند؛ بنابراین افرادی چون عباس میرزا و قائممقام فراهانی به این فکر افتادند که باید در ارتش تغییر و تحولی به وجود آید. جنگ دوم هشدار بسیار سنگینتری بود و نشان داد که باید این تجدید نظر و تجددخواهی در ارتش حتماً به وجود بیاید، پس به افسران انگلیسی روی آوردیم، چون دیگر هیأت گاردان رفته بود. برخی از افسران انگلیسی را استخدام کردیم و از آنها خواستیم به ارتش ما آموزش دهند.
همچنین اعزام محصل به فرنگ آغاز شد. یک بار دو نفر و بار دوم پنج نفر اعزام شدند. همه آنها موظف بودند در زمینه ارتش درس بخوانند، مثلاً میرزا صالح شیرازی زبان آموخت، میرزا رضا مهندسباشی مهندسی نظام خواند، دیگران هم تقریباً به همین ترتیب بودند. هنگامی که این افراد به ایران بازگشتند، میرزاصالح با خود یک چاپخانه آورد و با آن بعداً در تهران اولین روزنامه یعنی «کاغذ خبر» را منتشر کرد. میرزا رضا مهندسباشی، بعدها سد کارون را ـ که در آن زمان به سد ناصری مشهور بود ـ ساخت. او همچنین مدرسه دارالفنون را از عمارت نظامی بلیچ در انگلستان، یعنی جایی که در آن درس خوانده بود، اقتباس کرد. آثاری را نیز ترجمه کرد که بخشی از آنها مثل «تاریخ ناپلئون» جنبه تاریخی دارد؛ اما بخش عمده آن مثل «رساله فشنگ»، «صوائقالنظام»، رساله در چگونگی حمل و استقرار توپ و چگونگی محاصره قلعه نظامی، در حوزه نظام نگاشته شده است.
پس با این تعریف میتوان امیرکبیر را به نوعی ادامهدهنده راه عباس میرزا و قائممقام خواند.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
بررسی کوتاه «زندان سرودههای» بکتاش آبتین؛ آب در خوابگه مورچگان
بررسی کوتاه «زندان سرودههای» بکتاش آبتین؛ آب در خوابگه مورچگان
داریوش معمار – مجموعه شعر «مرثیهای برای گلهای پژمرده» شامل «زندان سرودههای» بکتاش آبتین، همزمان با چهارمین سالگرد قتل این شاعر، فیلمساز و عضو کانون نویسندگان ایران منتشر شده است.
امروز اما/ شیشهها کثیف و کدر بودند/ گوشی را برداشتم/ بیشک حرفهایمان شنود میشود/ و دوستت دارم/ جملهای سبک/ برای گوشهایی سنگین بود/ دستمان را/ رویهم گذاشتیم/ شیشههای بین دستانمان/ سرد و کثیف بود (شعر زمستان سرپوشیده)
زندان سرودههای آبتین را میتوان یک فصل مجزا در کارنامه شاعری او بهحساب آورد. فصلی که تفاوت آن نه در ساختار بیانی و تکنیکی شعرها که در معنای آزادی، عشق، امید و مرگ نهفته است. این مفاهیم در مجموعه جدید شاعر، استخوانبندی شعرها را شکل دادهاند.
کلاغهای سفید/ روی کاجهای سرماخورده/ بر سیاهی شب برف میبارید/ و من/ با خیال تو گرم میشدم/ از لای میلهها/ بیرون را نگاه کردم/ بیرون اما/ شبیه درون بود/ نه خیابان و نه عابری/ بهزودی اما/ صبح از راه میرسید/ و آزادی/ چون برفی سنگین/ زندان را تعطیل میکرد! (کلاغ سفید)
کلمات و معناهایی که در مجموعه زندان سرودههای بکتاش آبتین هر کدام چندین بار تکرار شدهاند، بهخوبی روشنگر محتوای حسی و روایی شعرهای این کتاب است. کلماتی مانند: خواب و بیداری، امیدواری، رنج جدایی، زندان و زندانبان، اعدام، اعتراض، شکنجه، مرگ، بند و زنجیر، دادگاه، بیمارستان و ملاقات و دیدار.
نکته مهم در استفاده از مفاهیم بالا بر میگردد به اینکه کمتر در شکل استعاره یا تشبیه به کار رفتهاند. زبان، عاطفه و تخیل شاعر با واقعیتی بیواسطه، گاه تکاندهنده، عاطفی و عمیق در زندان گرهخورده است و بر مرز باریکِ خیال و واقعیت پیش میرود.
منتشرشده در نقد شعر, نقد کتاب
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهای موسیقیی ایرانی «نامهی سیو دوم»
آزادى تنها ارزش جاودانه تاريخ است.
اگر كسى نان شما را بگيرد،. آزادى شما را هم گرفته،
و اگر كسى آزادى شما را بگيرد مطمئن باشيد كه نان شما هم در معرض خطر است.
آلبركامو نويسنده و فيلسوف فرانسوى
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور پرداختهاند میپردازد که از نظرتان میگذرد.
فصل بیست وهشتم
هلن شوکتی
در اين شماره از زنان تأثيرگذار ايران و عاشق موسيقى میپردازيم، خصوصآ زنانى كه در دوران انقلاب اسلامى متولد شده و با تمامى مشكلات و ممنوعيت صداى زن و در شرايط سخت و بدون حمايت از سمت نهادهاى هنرى و تنها با همت خود پا به عرصه ى هنر گذاشتند و از تمامى خطوط قرمزى كه آداب و رسوم و هنجارهاى قبيلهاى و طايفهاى ترسيم كردهاند عبور كرده و به آموزش و يادگيرى موسيقى در نزد اساتيد بزرگ موسيقى، همت گماشته و از مبارزه در اين راه دست نكشيده و با ارائه هنر خود چون ستارهاى درخشيدند. اين زنان جوان توانستند، بسيارى از علاقمندان هنر آواز و شعر و موسيقى را شيفته خود كنند.
با توجه به اينكه بسيارى از اين زنان براحتى مىتوانستند براى فعاليت هنرى خود از ايران خارج شوند،. همچنان به زندگى در ايران با هزاران مشقت و ممنوعيت ادامه داده و مشغول تدريس آوازهاى ايرانى شدند.
گاهى شرايط سخت و ممنوعيت طاقت فرسا در ايران، عرصه را چنان بر آنان تنگ کرد که مجبور به ترك يار و ديار شده و تن به غربت غم انگيز دادند.
مهسا وحدت
زاده ١٣٥٢ در تهران
مهسا وحدت هنرمند برجسته و سرشناس موسيقى آوازى ايران، موسيقيدان و مدافع آزادى بيان در موسيقى است. كار او برگرفته از موسيقى سنتى و بومى ايران با نگرشى نو و تازه است. او در انتخاب تصنيفها،. ديالوگ محور بوده و شيوه و بيانى متفاوت دارد و اغلب ترانههايش را از شعرهاى حافظ، مولانا، خيام و ديگر شعراى كلاسيك ايرانى انتخاب مىكند.
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
شیجموتو یاسوهیکو شاعر هیروشیما درگذشت
شیجموتو یاسوهیکو
از: مجید نفیسی
امروز نوهی شیجموتو یاسوهیکو شاعر ژاپنی به من ایمیل زد کهپدربزرگش درگذشته است. من این شاعر شاهد فاجعهی هیروشیما را هجده سال پیش در کنفرانس “پایداری روح انسانی” دیدم. هر دوی ما در فیلمی که کاتجا اسن در بارهی “شعر پایداری” ساخته است ظاهر میشویم. در زیر گزارشی را که من پس از پایان آن کنفرانس نوشتم میخوانید با این امید که پیام صلح این شاعر هایکو پایدار بماند.
۲۵ ژانویه ۲۰۲۴
در روزهای شانزدهم و هفدهم سپتامبر ۲۰۰۶ در نزدیكی شهر گریت بارینگتون، ایالت ماساچوست نشستهایی تحت عنوان “همایش كمانه پذیری روح انسانی” تشكیل شد كه من نیز در كنار دوازده شاعر دیگر در آن شركت داشتم. تركیب “كمانه پذیری” را من در برابر واژه انگلیسی “رزیلینس” ساختهام كه منظور از آن “كمانه كردن و برجهیدن” میباشد، قابلیتی كه در كمان و فنر دیده میشود. برگزاركنندگان این كنفرانس، آلیسن گرانوسی بانی “هنرهای گل آبی” و دوستش شاعر صاحب سرمایه جن وارنر هستند. آنها هدف از این نشستها را گرد آوردن و بهره بردن از تجربهی شاعرانی اعلام كردهاند كه بنابه موقعیت سیاسی خود شاهد تجربههای دردناك همه سوزی، انفجار بمب هستهای، قتل عامهای خونین و تیربارانهای گروهی یا برآمده از كانونهای بحران جهانی بودهاند. كارولین فورشه شاعر و مترجم آمریكایی یكی از الهام دهندگان برگزاری این همایش، نوع شعر این شاعران را “شعر گواه”(poetry of witness) مینامد و در تعریف آن در مقدمهی گلچین بزرگ خود “در برابر فراموشی: شعر گواه در سدهی بیستم” كه در سال ۱۹۹۳ منتشر شد مینویسد كه شعر گواه شعر شاعرانی است كه شخصا و مستقیما شرایط فشار شدید اجتماعی را گذراندهاند: تبعید، سانسور دولتی، سركوب سیاسی، شكنجه، زندان، اشغال نظامی، جنگ و سوءقصد. در گذشته بیشتر شعرهایی كه در گلچین فورشه آمده به سادگی “شعر جنگ” نامیده میشد، اما این نوع شعر كار بسیاری از شاعرانی را كه در شرایط فشار طاقت فرسای سانسور، زندان، تیرباران و تبعید از سوی حكومتهای خود قرار دارند دربر نمیگرفت. بدین دلیل “شعرگواه” نسبت به “شعر جنگ” دایرهی وسیعتری را در برمیگیرد. بدبختانه خانم كارولین فورشه(Carolyn Forche) به دلیل ابتلا به سرطان پستان و آغاز شیمی درمانی نتوانست در این كنفرانس شركت كند.
منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
روزی روزگاری رشت «آدمها»
نوشته: بانو مهکامه رحیم زاده
نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان
«روزی روزگاری رشت» نوشته خانم مهکامه رحیم زاده که بدوستان دهه چهل رشت و گیلان تقدیم کردهاند
این داستان: «آدم»ها
قبل ار اینکه ننهجان بخانه ما بیاید آدمهای زیادی آمدند و هر کدام بدلائلی نماندند و رفتند. مامان و خاله دوست نداشتند دختران جوان و مجرد را بیاورند و همیشه میگفتند «اشن جز دردسر هیچی نییدی»۱
چند بیوه آمدند که فوری شوهر برایشان پیدا شد که مامان و خاله با لحنی مسخره میگفتند:«خدای شکر هر کی امه خانه ئیه، ئنه بخت واوه»۲
چند زن مسن آمدند که مریض و ناتوان شدند و برگشتند به دهاتشان که مامان و خاله بهقنبر گفتند:«د اجور مریض پریض امیره ناور»۳
میان سالان سرحال هم همهاش در فکر پیدا کردن خانههای کم جمعیتترک و کار کمتر و درآمد بیشتر بودند، گاهی هم خلق و خویشان با مامان و خاله همخوانی نداشت و بعد از چند ماه دعوا میشد و یا خودشان قهر میکردند و میرفتند و یا مامان و خاله بیرونشان میکردند
ده ساله بودم که ننه جان آمد، قنبر او را آورده بود، قنبر لاغر بود و ریزه و رنگ پریده و همیشه بوی دود هیزم میداد، او قبل از اصلاحات ارضی رعیت خانواده مامان اینا بود که در لشتٍ نشا زمین داشتند، قنبر هر وقت میآمد رشت، سری به همه فامیل میزد و جیبش را پر میکرد و میرفت
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
تنکیو. نگهدار برای خودت!
این مطلب را در سپتامبر ۲۰۲۳ در فیسبوکم آورده بودم حالا که بعد از شش ماه دوستی روی آن لایک کرده بود یادم انداخت که دوباره بخوانمش فکر کردم اینرا در رسانه بیاورم که دیگران هم از آن با خبر شوند آدم میماند که………!!؟؟ رسانه
اگر روزی من عاشق مردی باشم و نامههایی برایش بنویسم، نه شبیه، اما از جنس نامههای فروغ، بعد، آن مرد پس از مرگ من در برنامههای تلویزیونی بنشیند و ده درصد حرفهایی را در بارهی من بزند که ابراهیم گلستان در باره رابطهاش با فروغ زد، خاکسترم را دوباره جمع میکنم، نفسی عمیق و جنازهام را سرپا میکنم، از درون ان کوزه مسی روی صاقچه فرزندانم، بیرون میپرم، بدو بدو میروم هر جایی بود پیدایش میکنم، اول نامههایم را پس میگیرم، بده بیاد عوضی! در حال نشان دادن انگشت وسط. بعد عشقم را پس میگیرم و دست آخر از آن تفهای سپیده قلیانی توی صورتش میکنم. ماموریتم که تمام شد، بیرون میزنم، دستهایم را به نشانه پیروزی به هم میمالم و میگویم الان دیگر، ای دنیا! حساب بی حساب شدیم. الان دیگر ترک تو برای من راحت است. خاطر جمع پس از این انتقام سخت، دوباره به درون کوزه خاکسترم برمیگردم! ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
یک شعر از: آرمان میرزانژاد
علی رغم همه چیز
به پایان جهان فکر میکنم،
علی رغم همه چیز
به روزنامههای صبح تهران تردید میکنم!
علیرغم همه چیز
مخالفخوانِ موجهای دستساز ِ مردمی هیجان دوستم!
علیرغم همه چیز،
حرمت آن را که کار میکند و از آن آینده است، حفظ میکنم
و با جماعت فحاش و شتاب زده کنار نمیآیم!
علیرغم همه چیز
هنوز رویابین ِ دشتهای پر چلچلهی بهاری روشنم در گوشه اتاق!
علیرغم همه چیز
هنوز «هدایت» را خواب میبینم
که با تاش قلمویش در اوین درکه،
روی نقشهی گربه دارد پیرمرد خنزرپنزری را
دوباره تمدید میکند برای آيندهی ما
و بعد میآید حاشیهی «خفیهنگاری خشونت»
با خط درهمی شکسته مینویسد
چرا «فرزاد منفرد» را نمیبینند نویسندگان عالی مقام تهران!؟
و میپرسد«چرا صادق هدایت نمیمیرد»
مسالهی مردههای متحرک «سرزمین آدم لتیها» نیست؟!
و علیرغم همه چیز
فکر میکنم که بارت
زندهتر از «نقد و حقیقت»
است!
و هنوز در سرزمین من
نقد مولف بخت برگشته
از نقد تالیفش
خواندنیتر است برای مخاطب!
مولف نمرده، در موارد خاص اما
مؤلف میرانده میشود!
علیرغم همه چیز
فکر میکنم که ویتگنشتاین که
پرخاشگرتر از براهنی بود
اما در خلوتم، رنجارنج مصیبتی مکررم
که چرا رضا براهنی
رگبارِ فحاشیِ متوسطها و بی سوادها را بیشتر برانگیخت؟
علیرغم همه چیز
نشخوار ذهنی موروث،
مرا به سنت پدر وصل میکند
تا به تدریج دق کنم
زیر آوار صلح دوستیاش تا مرز مکتوم خود ویرانگری
یا نه سرنوشت ِ دیگری را رقم بزنم از نو
علیرغم همه چیز
خستهام از نشخوار ذهنی موروث
و تکرار سهرابکشی زخم عمیق روانم را
تشدید میکند
و دلم خون است از حکایت رستمها
علیرغم همه چیز
منتظرم که هنوز
آفتاب پیر مشروطه از کاسهی سر چموشترین شاعران
طلوع کند جسور
تا مردههای این مغاک صد ساله
یکباره دهان شوند که ما هم
روزی برای وطن مبارزه کردهایم!
علیرغم همه چیز
دوست دارم نیما را در تجسمی عینی
یک بار دیگر در آخرین صندلی حضار
در کانون نویسندگان ببینم
که تریبون را ازو گرفتهاند بیاعتنا به او
و ناگهان فریاد میزند آی آدمها
من با تمامی معیارهای داوری شعر امروز مخالفم!
علیرغم همه چیز
قاه قاه می زنم به تقسیم ِ احمقانهی زندگی
که نامنصفانه توزیع میکند میان خلق
و برای هر کداممان فقط به تساوی
یک متر قبر در انتها کنار میگذارد…
منتشرشده در یک شعر از یک شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
زبان فارسی در پاکستان
محمدابراهیم باستانی پاریزی
یادداشتی از: ابراهیم باستانی پاریزی
ابراهیم باستانی پاریزی: در پاكستان نام خيابانها و محلات، اغلب بصورت فارسی اصيل و كلمات قديم است. خيابانهای بزرگ دوطرفه را شاهراه مینامند، همان كه ما امروز «اتوبان» میگوييم! بنده برای نمونه و محض تفريح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را كه در آنجاها به كار میبرند و واقعاً برای ما تازگی دارد در اينجا ذكر میكنم كه ببينيد لغات فارسی در زبان اردو چه جایگاهی دارد.
نخستين چيزی كه در سر بعضی كوچهها میبينيد تابلوهای رانندگی است. در ايران اداره راهنمايی و رانندگی بر سر كوچهای كه نبايد از آن اتومبيل بگذرد مینويسد « عبور ممنوع» و اين هر دو كلمه عربی است، اما در پاكستان گمان میكنيد تابلو چه باشد: «راه بند»!
تاكسیای كه مرا به کنسولگری ايران در كراچی میبرد كمی از کنسولگری گذشت، خواست به عقب بازگردد، يكی از پشت سر به او فرمان میداد، در چنين مواقعی ما میگوييم: عقب، عقب، عقب، خوب! اما آن پاكستانی میگفت: واپس، واپس، بس!
اين مغازههایی را كه ما قنادی میگوييم و معلوم نيست چگونه كلمه قند صيغه مبالغه و صفت شغلی قناد برايش پيدا شده و بعد محل آن را قنادی گفتهاند! آری اين دكانها را در آنجا «شيرينكده» نامند. آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب و اثاثيه» میخوانيم، در آنجا «سامان» گويند.
سلام البته در هر دو كشور سلام است. اما وقتی كسی به ما لطف میكند و چيزی میدهد يا محبتی ابراز میدارد، ما اگر خودمانی باشيم میگوييم: ممنونم، متشكرم، اگر فرنگی مآب باشيم میگوييم «مرسی» اما در آنجا كوچک و بزرگ، همه در چنين موردی میگويند « مهربانی»
آنچه ما شلوار گوييم در آنجا «پاجامه» خوانده میشود. قطار سريع السير را در آنجا «تيز خرام» میخوانند! جالبترين و زیباترین اصطلاح را در آنجا من برای مادر زن ديدم، آنها اين موجودی را كه ما مترادف با ديو و غول درآوردهايم «خوش دامن» میگویند.
واقعاً چقدر دلپذير و زيباست. اضافه کنم در پاکستان و افغانستان به بازنشسته هم «سبک دوش» میگویند. واقعاً بهتر از این تعابیری میشناسید که معنای لغات را چنین به زیبایی منتقل کند.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
یادی از جلیل ضیاءپور پدر نقاشی مدرن ایران
جلیل ضیاءپور نقاش، پژوهشگر، روزنامهنگار و استاد دانشگاه
جلیل ضیاءپور (۵ اردیبهشت ۱۲۹۹–۳۰ آذر ۱۳۷۸) نقاش، استاد دانشگاه، پژوهشگر و مؤلف ایرانی بود که از او به عنوان «پدر نقاشی مدرن ایران» یاد میشود. او جدا از آن که نقاشی پیشرو و پرچمدار نهضت نوگرایی بوده است، فعالیتهای پژوهشی گستردهای را نیز در زمینه مردمشناسی، بررسی و شناخت زبان، فرهنگ عامه، پوشاک و نقشهای زینتی مناطق گوناگون ایران داشتهاست که نتایج آنها به عنوان کتاب مرجع این رشته از علوم هم اینک در دانشگاهها مورد استفاده قرار میگیرد. ضیاءپور در طول فعالیت هنری و فرهنگی خود، به ایراد بیش از ۸۵ سخنرانی، ارائه بیش از ۷۰ مقاله فرهنگی و هنری، تألیف ۲۸ جلد کتاب در زمینههای پوشاک ایرانیان، هنر، تاریخ و همچنین خلق نزدیک به ۴۰ اثر نقاشی و دو مجسمه پرداخته است. او از پایهگذاران انجمن هنری خروس جنگی بود.
جلیل ضیاءپور، در سال ۱۲۹۹ در بندر انزلی زاده شد. از علایق دوران کودکیش، مجسمهسازی با گل مرداب انزلی و شنیدن موسیقی بود. او تحصیلات هنری خود را از نوجوانی آغاز کرد، پس از به پایان رساندن مقدمات تحصیل، در سال ۱۳۱۷ به تهران آمد و برای آهنگسازی، به هنرستان موسیقی که در آن وقت ریاست آن با آقای «مینباشیان» بود وارد شد و از عهده آزمایشهای ورودی برآمد؛ ولی در همانزمان، استادان خارجی هنرستان به کشور خود بازگشتند و او نتوانست نظرش را دنبال کند. پس به پیگیری تحصیلات و آشنایی کامل با هنرهای سنتی در مدرسه صنایع مستظرفه قدیمه پرداخت. در سال ۱۳۲۰ وارد دانشکده هنرهای زیبا شد، اولین دوره هنرکده (۱۳۲۴–۱۳۲۰) سه دانشآموخته در رشته نقاشی معرفی کرد که ضیاءپور با احراز مقام اول و دریافت مدال درجه یک فرهنگی از طرف دانشکده با بورس اهدائی دولت فرانسه رهسپار آن کشور شد و در دانشسرای عالی ملی هنرهای زیبای پاریس در رشته هنرهای تجسمی به ادامهٔ تحصیل پرداخت.
در سال ۱۳۲۷ پس از اولین بازگشت او به ایران، نقاشان آکادمی از جمله: جواد حمیدی، حسین کاظمی و… گرد هم میآیند و فعالیت جدی نقاشی معاصر ایران شکل میگیرد. در سال ۱۳۲۸، ضیاءپور با همفکرانش به پایهگذاری انجمن هنری «خروس جنگی» که مجمعی پیشرو در زمینه طرح عرصههای هنر نو خاصه ادبیات، تئاتر، موسیقی و نقاشی بود و نیز چاپ مجلهای با همین نام اقدام کرد و در همین سال نظریهاش را در مورد هنر تجسمی (نقاشی) به نام «لغو نظریههای مکاتب گذشته و معاصر – از پریمیتیو تا سوررئالیسم-» عرضه نمود. وی در طول فعالیت هنری خود به عنوان نقاش، همواره به عنوان سردمدار نوگرایی و اشاعه دهندهٔ هنر مدرن مطرح بوده و آغازکنندهٔ نقد هنری در ایران است. ضیاءپور در چهار جبهه به مبارزه پرداخت: مقلدان شیوههای گذشته، مدرنیستهای بیریشهٔ برگشته از خارج، واپسگرایان تودهای، پیگیران روش کهنه اروپایی. سعی او بر این بود که با تکیه بر ظرفیت فرهنگ بومی، هویت ایرانی را حفظ کند اما با زبان جهانی سخن بگوید و آن را عرضه دارد و در نهایت فرهنگ ایرانی خویش را تعالی بخشد.
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز
از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعهی گویـــاییست از سختکـوشی و عشق بیپایان مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند. در هرشماره یکی از این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور» وام گرفتهایم برایتان میآوریم.
شماره ۲۴
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: