از دفتر خاطرات*

یک شعر از: غلام‌رضا بلگوری


غلام‌رضا بلگوری

 

بعد از آن‌که دستت از دستم جدا شد،

سایه‌ام از من گریخت

و داشتم از راه دور چشمانت را رصد می‌کردم

که در انبان دل برایش ترانه‌ای بسرایم

 

اما ما گل‌های خندان نبودیم

حتی در کتاب‌های سال‌های دور و دراز

که به تقلید بر دفتر و دیوار مدرسه می‌نوشتیم

وزیرش طرح مختصری از خنده‌های تو

که سرانجام در آتش آفتاب کم رنگ شد

 

خُب فرض کن من خیلی خوش خیالم

و حافظه‌ام از جنس باران‌های نیامده بیش‌تر است

اما از تو چه پنهان هنوز قاب عکس دیواری‌ام

همان قاب عکسی است که تو بوسه می‌زدی

بر رخسار آهو

هو 

هو . . . 

 

نه خنده‌دار ست وَ نه چون شاخ نبات که ایستاده‌ای

در بَر من بر مزار

که بیایی از سر دستان مرا بدست بگیری

سایه‌ام را به من باز گردانی

ودر حول و حوش درختان جنگلی به جستجوی

 درخت گلابی برویم

تو سرا پا آدم خوبی بودی

و من نسبتأ آدمی بدوی و اهل ترس

ولی نترس که از زیر بوته‌ی گل ِسرخ سر برآورده‌ام

ودر سطرهای موازی کلمات را از عطر گیسوانت

ناخنک می‌زنم ولابلای سفیدی‌های دفتر شعرم

می‌گنجانم

وقتی که شعر معطر شد

عالم برای من زیباتر است.

عنوان شعر از: رسانه 

 

 

 

زیبایی

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در شعر دیگران ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید