علیرضا نوری
گفتگوی امروزین ما با کتابی است که خواستگاه زمانیاش به هزارهی قبل میرسد، کتابی که همراه خود رُخی از روزگار خویش را حمل کرده و با جهان امروز در میان میگذارد. مواجهه با چنین متونی اگر واجد قرائتی دهنکَجانه به شکل و شیوههای تک بعدیِ مرسوم نباشد. قمار بر سر هیچ است. کلنجار رفتن با رخی که متن از گذشته میآورد یکی از اصلیترین سویههای واکاوی است که در مقابل قرائت رسمی میایستد. چنین قرائتی هویت یک متن را فارغ از هر آمیختگی، یک دست و سر راست به سود فرهنگی که خود بدان تعلق دارد مصادره میکند و صداهای نهفته در متن را از ریخت میاندازد. متونی که از دل تاریخ میآیند تلفیق و ترکیبی از عناصر و خصلتهای مختلف و گاه متضاد هستند که حافظهی تاریخی یک یا چند قوم، آنها را در یک بستر نشانده و زنده نگه داشته است. برای یافتن هویت واقعی هزارویک شب لااقل در این برهه از زمان نمیتوان با قاطعیت اظهار نظر کرد. امتزاج فرمهای مختلف که از دل فرهنگهای متفاوت بیرون آمده است، ریشهیابیِ مکانی را تا حد زیادی از درجهی اعتبار ساقط میکند. آنچه در مواجهه با این متون خود را از نظر دور نگه میدارد؛ بُعدِ آنتاگونیسمی آنها است. در هر دورهای نگرشهای مسلط تلاش کردهاند گفتگوی پنهان در متنهای چند وجهی را به نفع صدایی مسلط و یکه مصادره کنند و هر آنچه را که خلاف عرف و مصلحت خویش دیدهاند از دایرهی خوانش و تفسیر دور کردهاند. نمونهی چنین نگاهی، قرائت اخلاقی و اندرزگویانه از کلیلهودمنه است که با حذفِ خوانشهای سیاسی، متن را به موجودی اخته بدل کرده است. کلیله گزارشی از وضعیتِ دورانی از زیست انسان است که دارای چشم سیاسی شده و میخواهد در جدل با هژمونیها، هویت رخِ خود را تعریف کند. یا حافظ که قرائت عارفانه و صوفیانه از شعرش، او را تا شکل و شمایل عارفی دلسوخته عقب رانده و آن خصماگینی پنهان در شعرش را پس زده است. رخی که حافظ از لابلای قرون بیرون میکشد؛ رخی تا خرخره آلوده به فقاهت است. حافظ این رخ را با شراب میشوید و نمایی دیگر از آن رخ را به دوران بعد میفرستد. شباهت حافظ با مولانای بعد از شمس و شباهت شمس با حافظ هم در این شستشوی فقاهت با شراب است.
هزارویک شب چه ریشه ایرانی داشته باشد؛ آن گونه که بیضایی در هزار افسان بر آن تاکید میکند و چه ریشهی هندی همانطور که حکمت و جلال ستاری بر آن اصرار دارند، چیزی بر ارزش و اعتبار آن افزوده نمیشود. در نهایت آن چه اهمیت دارد فرم آن است که تلفیقی است از فضاسازی و قصه و روایت و داستانهای تودرتو. که همین تودرتو بودن باعث شده خیلیها ریشهی این داستانها را به هند نسبت دهند چرا که معتقدند داستانهای تودرتو از مشخصات داستانههای هندی است. تاکید بر وجه جغرافیایی و حتا فرهنگی هزارویک شب اگر کاری عبث نباشد لاقل چیزی به داشتههای ما اضافه نمیکند. چرا که اساسا تعریفی که ما الان از این دو منطقهی جغرافیایی داریم بسیار متفاوتتر از آن چیزی است که مثلا هزار سال پیش، از این دو ناحیه برداشت میشد. هر چقدر بخواهیم این ریشهیابی را ادامه دهیم دچار ناسیونالیسم مضحکی میشویم که در نهایت میخواهد هر امر بیرونی را ببلعد. متنهایی مانند هزارویک شب قبل از آنکه محصول جغرافیایی خاص باشند. زاییدهی زمانهای متفاوت و متناوب هستند. گاه یک داستان در جایی متولد میشود اما در فرهنگهای متفاوت صیقل میخورد و حتا بنمایهی آن شاید تغییر کند. هزارویک شب را افراد بسیاری در طول زمان نوشته اند. ( اگر محکوم به خبط و ارتداد ادبی نشوم همین حس را به دیوان حافظ دارم که دیوان حافظ در طول زمان نوشته شده است و شاعران بسیاری در آن دست دارند. هر دورهای نیازهای روانی خود را در آن گنجانده است. بگذریم)
برای اولین بار نام هزارویک شب در الفهرست ابنندیم و مروجالذهب مسعوی میآِید. اگر بخواهیم خیلی دقیق با این متن مواجهه شویم اول تاکید بر نام اصلی آن است که ” هزار افسان بود ” و مسعودی نیز از آن نام میبرد:” بسیار کسانی که از اخبار گذشتگان اطلاع دارند گفتهاند این اخبار مجعول و خرافی است و کسان ساختهاند تا بوسیلهی روایت آن بشاهان تقرب جویند و با حفظ و مذاکره آن بر مردم زمانه نفوذ یابند و از قبیل کتابهایی است که از فارسی و هندی و رومی نقل و ترجمه شده و ترتیب تالیف آن چون کتاب هزار افسانه یعنی هزار خرافه است که خرافه را به فارسی افسانه گویند و مردم این کتاب را الف لیله لیله یعنی هزار و یک شب گویند ” ( مروجالذهب، علیبنحسین مسعودی، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، 1390، جلد اول، صفحهی 610). سبقهی تاریخی بعضی از داستانهای هزار افسان را البته بعضی از غربیان به یونان هم نسبت داده اند. در اهمیت این متن علاوه بر ترجمههای زیاد و کتابهایی که دربارهی آن نوشته شده، نگاه بورخس است که انگشت بر نکتهی بسیار پر اهمیتی میگذارد: ” هزارویک شب به طرز اعجاب آوری ناگهان ظاهر میشود[ در اروپا ] . داستانها اثر هزاران نویسنده هستند که هیچ کدام آنها گمان نمیکردند که مشغول آفریدن کتاب مشهوری است. یکی از مشهورترین کتابهای تمام تاریخ ادبیات، کتابی که، میگویند، در غرب بیشتر بدان اهمیت میدهند تا شرق ” ( نُه مقاله دربارهی دانته، بورخس، ترجمهی کاوه سید حسینی/ محمدرضا راد نژاد، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، 1393، صفحهی 158). تاکید بورخس بر نویسندههای متعدد، از این حیث حائز اهمیت است که اساسا مقولهی ایرانی و هندی بودن را از درجهی اعتبار ساقط میکند. هزارویک شب میتواند تلفیقی از داستانهای ایرانی، هندی، عربی و یونانی باشد که گاهی از بافت اصلی خود جدا شدهاند و در یک کانتسکت دیگر به زندگی جدیدی ادامه میدهند. تلفیق زیستهای متفاوت است که از آن متنی مهم ساخته است. متنی که فارغ از هر مصادرهی قومی و ملیتی واجد خصلتها و افقهای گوناگون است و آمیزش این افقها است که دایرهی زندگی انسان در درون متن را در اغلب شئونات زندگی شامل میشود بدون اینکه حس کنیم این داستانها از زبانها و فرهنگهای دیگری میآیند که شاید قرابتی با زیست انسان امروز نداشته باشند. هزارویک شب بازنمایی اروتیسم در بستری مشروع است. کامجویی و تمتع برداشتن در کنار تبدل دو بستر روانی این متن است که انسان/ حیوان همواره در بین این دو در آمدورفت است. این تبدل ریشه در همهی فرهنگها دارد که نمونهی بارز و امروزینش مسخ کافکا است. در تعدادی از داستان های هزارویک شب گاهی زن تبدیل به غزال میشود مانند ” حکایت پیر و غزال” . شاید و شاید صبغهی تاریخی و روانی استعارهی غزال در شعر فارسی که جای زن/ معشوق مینشیند از همین جا نشات میگیرد؛
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را ( حافظ)
هر جا ذهن و زبان انسان ایرانی از آوردن زن در شعر بیم داشته، زن را پس زده و جایش حیوانی گذاشته است که این حیوان در مواردی غزال یا آهوست. و در مواردی هم انواع درخت است که در این زمینه در کتاب بوطیقای شب در بخش تحلیل شعر شاملو به آن پرداختهام.
اهمیت هزارویک شب را میتوان بعد از ترجمهی گالان به فرانسه در سال 1704 درک کرد. گالان دنیایی را به غرب معرفی کرد که سرمنشا بسیاری از تحقیقات و کتابهایی شد که هر کدام از زاویهای خاص به آن نگاه میکردند. خواندن هزارویک شب برای شاعران و داستاننویسان از نان شب هم واجبتر است. گلشیری داستان بلند حدیث دیو و ماهیگیر را با نگاهی به داستان صیادِ هزارویک شب مینویسد. هزارویک شب فرم ابتدایی و خام گونهاش در طول زمان پیراسته شده و قوارهی متنی عمیق به خود گرفته است. علاوه بر تکنیک و نوع روایت و قصه؛ شکل و شیوهی نگاه کردن به ذات زندگی، تلفیق جادو و خیانت و انتقام و انواع سمپتومها که سازندهی روان آدمی است، در دل هزار افسان نهفته است. اگر خیلی سر راست بخواهیم وجه تروماتیک هزارویک شب راتحلیل کنیم با چهار مفهوم اساسی روبرو هستیم:
1- خیانت
2- سفر یا همان مفهوم رفتن
3- انتقام
4- قصه و روایت.( به تعویق افتادگی و زندگی)
این تربیع در کل داستان هزارویک شب نقش تعین کننده دارد . و زن ( شهرزاد) در مرکز این زندگی است. تلفیق زن و روایت در اساس تلفیق گفتن و به تعویق افتادگی است. نوعی تعلیق که از دل آن زندگی سر بر میکند. و اتفاقا اینجا بر خلاف تثلیث مسیحی زن را حذف نمیکند. بلکه از حاشیه به متن میآورد ( در تثلیث مسیحی مریم از متن به حاشیه میرود ) و شهرزاد در فرهنگ مرد سالار، نمایندهی صدایی میشود که همیشه مطرود و حذف شده است. ولی اکنون صدایی است که پیش برنده است و تن به هژمونیِ رایج نمیدهد. قصهگویی زن و نقش یکهی شهرزاد از معدود مواردی در ادب فارسی است که تنِ زن فارغ از بیم و هراسهای فرهنگی نقش بازدارنده دارد. تنِ زن در اغلب موارد ابژهای است که راوی آن را پیش چشم میگذارد و قبح آن را میشکند.
شهرزاد، قصه گو و راوی نیست بلکه خود، واقعیت وهستیِ قصه و روایت است. شهرزاد خود تبدیل میشود به قصهای که راویاش خودش است. دوگانه قصه/ شهرزاد باهم به استحاله میرسند و در نهایت این وجه زنانگی روایت است که با وجه روایت گونگی زن درهم میآمیزد و مرگ را به تعویق میاندازند. چرا که هیچ کدام به تنهایی این توانایی را ندارند که از پسِ مرد / مرگ ( قدرت / مرگ) برآیند.
این مطلب در شماره 34 مجلهی نوشتا (زمستان 1396) چاپ شده است.