محمود نائل سعید-اسکندری
نوشته: سعید اسکندری
درنگی بر مجموعه شعر «نهیب سنگ» اثر محمود نائل
نهیب سنگ گزینه اشعار محمود نائل از سری کتابهای کتاب پل است که نشر کلامی با همکاری نشر بن زیر نظر بهمن ساکی و علی یاری و به سفارش انجمن شعر اهواز منتشر کرده است. این کتاب با اشعاری مبتنی بر کشف و شهود و تصویرهایی گاه سورئالیستی، غریب و بهتآور مشحون از اشعار عاطفی، حسی و حکیمانه است و طبق روال معمول دهههای اخیر از سوی اهالی شعر و ادب مغفول مانده یا نادیده گرفته شده است. اشعاری مثل «شبنم» که در آن خطاب به همسرش میگوید با افسردگیهایش او را دریابد چراکه او شاعر است و روحی رنجور دارد چراکه در چشم او یا برای او ستاره که سمبل بخت است ستمی ابدی است نه حتی ستمگر خود ستم است: «با افسردگیهایم/ مرا دریاب! /با تلخی پلکهایی مات /بر پلکان نیلوفر/که ستاره ستمی ابدی است.» یا «پاییز» که در آن حبابها را فریادهای دلی در اعماق میداند و رنگین کمان را شمشیر رنگین آسمان میگوید تا بیاینکه نامی از باران و قطرات اشک بیاورد در چشم خود نگاه معشوق را خورشید و آفتاب دیده باشد باز بدون آنکه از آنها نام برده باشد: «حبابها می نالند /فریادهای دلی در اعماق را /و نگاه تو/ شمشیر رنگین آسمان را/ آهیخته میکند/ سر در قبای پاییز/ من بال میتکانم /و مشتی پرنده از شقیقههام/ پرواز میکنند» اما زیباترین شعر کتاب، شعر «معرکه» است و شاید زیباترین شعر نائل که به مطرحترین شاعر استان خوزستان «هوشنگ چالنگی» تقدیم شده است: «* چراغ اول را /چه کسی روشن میکند / تا من/ پشت دستان باد را/ داغ میکنم / در جیب کوچکم / پروانهای است/ که دامن تاریک خورشید را /بالا میزند* اولین چراغ را /چه کسی روشن می کند/ محبوبههای شب /بر شقیقههایم میرویند /و کفشهایم /از کثرت نیلوفر تنگ می شوند/ با نگاهم/چخماقها عطسه میکنند./و در خمیازه انگشتانم /انار نوبری/ زاده میشود /اولین چراغ را /چه کسی روشن میکند /کبوترباز شیرینی /بر بام سینههام ایستاده است /که کودکان بازیگوش /خنده هایش را نوک میزنند/ دستههای پرستو/به رگانم کوچ کردهاند /و نشاط گلویم/ فوارهایست /میان ستاره و صدف /چراغ اول را/ جرقه کدام قلب/ روشن میکند» معرکه -نام شعر- اشارهای به معرکهگیریی پهلوانان در خیابان دارد. پهلوانانی که زنجیر پاره میکردند و آتش میخوردند و با خرس کشتی میگرفتند و… از طرفی در فارسی عامیانه به چیز خیلی خوب و عالی اصطلاحا معرکه میگویند. مثلا میزبان میپرسد مزه غذا چطور است و مهمان میگوید معرکه است یعنی از عالی هم عالیتر. پهلوانانی که در خیابان معرکه راه میانداختند قبل از شروع کار نوچه خود را که برای شان بازار گرمی میکرد با کلاهی میفرستادند یا خود کلاهی، پارچهای روی زمین میانداختند تا از مردم تماشاچی پولی جمع کنند و در این لحظه بود که پهلوان دستها را به هم میکوفت و فریاد میکشید: «چراغ اولو کی روشن میکنه» یعنی چه کسی اولین سکه یا اسکناس را میاندازد تا بقیه هم دست در جیب کنند و پشیزی، چیزی روی پارچه یا در کلاه بیندازند و پهلوان نمایشش را شروع کند. در این شعر دوبار از این اصطلاح استفاده شده و شاعر که خورشیدی از نور و گرمی است حرکت پهلوانیاش را با داغ کردن پشت دستان باد آغاز میکند اما دو بار هم از اولین چراغ میگوید و بار اول بلافاصله از محبوبههای شب که بر شقیقههایش رشد کردهاند و از پس آن تصویرهای شاعرانه نابی پی درپی میآورد و به نظر میرسد در اینجا اولین چراغ به چراغی که تولید نور میکند نزدیک میشود و در پایان پهلوان- شاعر که پهلوانوار و شاعروار ناشدنی را شدنی کرده است و تصاویر ناب شعری ساخته که از عهده هر کسی و حتی هر شاعری بر نمیآید. میگوید چراغ اول را جرقه کدام قلب یعنی کدام مهربانی یا حتی کدام عشق روشن میکند. از طرفی پهلوان هم به پشیزی میرسد در کار خویش اما شاعر نه و از طرف دیگر شاید شاعر به دنبال همان پشیز و جیفه چرکین دنیا هم نباشد و در پی مهربانی و عشق آوازی سر داده است.
نقل از سایت: Magiran