خواهش
شير مادر، بوي ادكلن میداد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچهام نمیفهمم)
نان، بوی نفت میداد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمیفهمم)
حالا كه بازنشسته شدهام
هر چيز، بوی هر چيز میدهد، بدهد
فقط پارك، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی كتاب ندهد!
ظرفيت
پدر كه رفت
حياط خانه ورم كرد
درخت توت پريد
حوض، عكس يادگاری شد
و ما، يك پرايد خريديم
و مجبور شديم
ششمين عضو خانواده خود را
به خانة سالمندان ببريم!
نکته
من تعجب میکنم
چطور روز روشن
دو هیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب میشوند
وآب ازآب تکان نمیخورد!