دیدار با یک شاعر این شماره را به دوستم هوشنگ رئوف شاعر تقدیم میکنم.
«مرگ فاصلهها را
کوتاه میآید»
باید پناه بگیریم
(سقف خانهی ما همین کلمات است)
هوشنگ گلشیری
جای طناب
روی گردن ما
تا ابد نمیماند
حتا اگر فرصت نکرده باشی
پول خردهای پس گرفته از بقالی را
توی جیب بریزی
حتا اگر فرصت نداشته باشی
از ایرانشهر تا کریمخان بدوی
حتا اگر تلفنها به کار بیفتند
بوق…. بوق….بوق
-«بفرمایید! اینجا منرل محمد مختاری است»
بوق….بوق… بوق
-«برای جعفر اتفاقی افتاده؟!»
بوق…بوق…بوق
جای طناب
روی گردن ما
تا ابد نمیماند
حتا اگر هوشنگ گلشیری بوده باشی
خبر را گفته نگفته
گوشی را گذاشته باشی
دستها را پشت سر حلقه کرده باشی
چشمها را به سقف دوخته باشی
و مثل سیگار روی لبات
خاموش مانده باشی
و گفته باشی: «من باید میمردم»
جای طناب…
آخر مگر نه اینکه باران بیامان زمستان
و آفتاب بیملاحظهی تابستان
بر گورهای ما
همانقدر با احترام قدم برمیدارند
که برجنازهی گنجشکها
گرگها
گلابیها
جای گلوله روی شقیقه
جای آتش سیگار روی بدن
جای شکنجه در اعماق روح
جای طناب روی گردن
نه!
هوشنگ جان!
باید پناه بگیریم
زیر سقف خانهی خودمان
باید پناه بگیریم
زیر این کلمات
۸۴/۳/۱۶ .