• اینک شاهزادهای دیگر، پس از چندسالی بازی با دموکراسی و سخن گفتن از این که او شهروند سادهای بیش نیست، شرم و آزرم را یکسر به کنار نهاده است و خویشتن را «پادشاه قانونی ایران» خوانده، که در سودای براندازی جمهوری اسلامی و بازگرداندن خاندان پهلوی به تخت شاهی چشم بر یاری «دموکراسی»هایی مانند عربستان، کویت و قطر دوخته است …
در دوم تیرماه ۱۲۸٧ خورشیدی، قزاقان روس به فرمان محمدعلی شاه قاجار، مجلس مشروطه را به توپ بستند. یک سال پس از آن، مشروطه خواهان بر تهران چیره شدند و «مجلس عالی» که موقتاً به جای مجلس شورای ملی نشسته بود، محمدعلی شاه را از پادشاهی برکنار کرد و فرزند خردسالش را به جای او بر تخت شاهی نشاند. اما محمدعلی قاجار و برادران خودکامه و فاسدش، از سودای بازگشت به شاهی و براندازی مشروطه دل برنکردند. دوسال پس از برکناری از پادشاهی، محمدعلی میرزا به همراه برادرش، ملک منصور میرزا شعاعالسطنه، با پشتیبانی و تحریک روسها و با جنگافزاری انبوه، از راه ترکمان صحرا به ایران تاختند. گرگان، شاهرود و بابل به دست محمدعلی میرزا افتاد و برادرش، ابوالفتح میرزا سالارالدوله، به یاری گروهی از عشایر غرب و با پشتیبانی برخی از روحانیان شیعی، بر کرمانشاه چیره شد. بخت و تاریخ با مشروطه خواهان همراه بود و کوشش شاه خودکامه قاجار و برادرانش به جایی نرسید.
اینک که بیش از یکسد سال از آن هنگام میگذرد، شاهزادهای دیگر، پس از چندسالی بازی با دموکراسی و سخن گفتن از این که او شهروند سادهای بیش نیست، شرم و آزرم را یکسر به کنار نهاده است و نه تنها خویشتن را «پادشاه قانونی ایران» خوانده، که در سودای براندازی جمهوری اسلامی و بازگرداندن خاندان پهلوی به تخت شاهی، در ستایش از دخالت نظامی دولتهای خارجی در ایران و به پیشباز رفتن ایرانیان «از مهاجمان خارجی»، زبان گشوده وچشم بر یاری «دموکراسی»هایی مانند عربستان، کویت و قطر دوخته است.
اشاره من، از جمله، به تازهترین سخنان رضا پهلوی در گفتگو با یک روزنامه نگار آلمانی است.* کمآزارترین بخش گفت و گوی ایشان، پیچیدن خویش در ردای یک حقوق دان و قانون شناس است و سخن گفتن از این که چون در بیستمین سالروز زندگیشان، در کشور مصر سوگند شاهی خوردهاند، «بنا به قانون»، پادشاه ایراناند!
«این مراسم در بیستمین زادروز من برگزار شد. طبق قانون اساسی ما میبایستی به این سن رسیده باشم تا بتوانم شاه شوم. البته بعد میبایست در مجلس ایران [که دیگر در میان نمیبوده] هم سوگند پادشاهی یاد میکردم. بنابراین میتوان گفت که “بنا به قانون” شاه ایرانم.»
بنا بر کدام قانون؟ قانون اساسی مشروطه ایران که در راهش جانفشانیها شد و خاندان ایشان به آن جفا کردند؟ در کجای آن قانون اساسی آمده است که میتوان در مراسمی در یک کشور خارجی، شاه قانونی ایران شد و هرآینه بخت و اقبال یاری نمود، «بعد میبایست در مجلس ایران هم سوگند» خورد؟ مجلسی که دیگر درمیان نبوده و نیست و در آینده هم، دست کم برپایه قوانین یکسد سال پیش، در میان نخواهد بود؟ اصل سی و نهم متمم قانون اساسی چنین است:
«هیچ پادشاهی بر تخت سلطنت نمیتواند جلوس کند مگر این که قبل از تاج گذاری، در مجلس شورای ملی حاضر شود و با حضور اعضای مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هیئت وزراء به قرار ذیل قسم یاد نماید.»
آقای رضا پهلوی، برپایه کدام اصل نانوشتهی دیگری در قانون اساسی مشروطه، به یکباره به این اندیشه افتادهاند که «بنا به قانون، شاه ایرانم»؟ اگر پایان یافتن پادشاهی احمدشاه به زور ماده واحده و در پناه بیم و هراس نمایندگان از واکنش حضرت اشرف رئیس الوزراء، قانونی بوده باشد، که به داوری من بوده، چرا رای میلیونها مردم به پایان پادشاهی قانونی نیست؟
گفتم که این بیآزار و کمهزینهترین بخش سخنان آقای رضا پهلوی است. ایشان سخنانی را درباره شاه بودن خویش گفتهاند که نه پیامدی دارد و نه هزینهای. احمدشاه و پس از او برادرش محمدحسن میرزا هم پس از آغاز پادشاهی رضاشاه و تا هنگام مرگ، خویشتن را همچنان شاه و ولیعهد قانونی ایران میخواندند. سد سال پس از انقلاب فرانسه، هنری پنجم یا کنت دو شامبورد، خویشتن را پادشاه فرانسه میخواند! ای بسا آرزو که خاک شده.
سخنان زیانبار و نادرست، در بخشهای دیگری از گفت و گوی مدعی تاج و تخت از دست رفته پهلوی نمایان میشوند:
– در این که آقای رضا پهلوی، در وجود دولتهای قرون وسطایی و واپس مانده عربستان، بحرین و قطر، همپیمانانی برای براندازی جمهوری اسلامی مییابند و شادمانی خود را از این که آن دولتها، بیش از غربیها، هوادار قیام مردم ایران برای دستیابی به دموکراسی و حقوق بشراند، پنهان نمیسازند؛
– در این که آقای رضا پهلوی، ناراستگویانه چنین مینمایانند که گروه گستردهای از مردم ایران، برای ورود «مهاجمان خارجی»، دوچشم به راه و دوگوش بر پیغام بستهاند و برای مداخله نظامی در سرزمین شان، روزشماری میکنند.
ایشان، از این هم فراتر رفته و درایت عربستان سعودی و کشورهای زیردستش را میستایند که دریافتهاند «مسئله اصلی نه برنامه اتمی که حکومت است. سعودیها و بحرینیها و قطریها این را میدانند. چنین مینماید که فقط غرب فراموش کرده است.»
آیا ایشان به راستی براین باوراند که دلمشغولی شیوخ عربستان سعودی که هنوز پروانه رانندگی را هم به زنان کشور خود نمیدهند و سلطان بحرین که راهپیماییهای مردم کشور خویش را به یاری سربازان عربستان به خون کشید، دموکراسی و حقوق بشر در ایران است؟ آیا ایشان برآنند که دولتهایی از این دست، همپیمانان اپوزیسیون دموکرات ایران برای دستیابی به دموکراسی و حقوق بشر به شمار میآیند و مخالفان تبعیض و خودکامگی در ایران، باید با چنین نیروهایی همپیمان شوند؟ چنین سخنان نادرست و به دور از خرد، شاید کمکهای مالی برای آقای رضا پهلوی را درپی داشته باشد، که گویا داشته است؛ اما هیچ یک از آن دولتهای یاد شده را، دلبند و وارسته دموکراسی و سکولاریسم در ایران نمیسازد. “ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی بخش؟”
در بخشهای دیگری از گفت و گوی آقای رضا پهلوی، دم خروس بیش از پیش آشکار میشود. ایشان میگویند که با نگاه به آزمون سوریه و لیبی و «اینکه غرب با توجه به گسیختگی مخالفان، طرف صحبتی نداشت»، به این داوری رسیدهاند که باید شورای ملی از گروههای خارج ایجاد کرد تا «از این اجتناب کنیم… با یک صدا حرف بزنیم». این راهم به آگاهی رساندهاند که چنان شورایی از پانزده گروه هم اکنون پدیدار شده و آماده رهبری مردم ایران است. رضا پهلوی برای این که گسترده و فراگیر بودن شورای ملی براندازی را به رخ بکشد، خودستایانه و بی پروا از پیامد سخنانش، به پرسشگر میگوید که با رهبران جنبش سبز «تماس دارم» و «گرچه با موسوی شخصاً تلفنی صحبت نکردهام، اما شبکههایی وجود دارد که از طریق آنها گفتگو میکنیم». ایشان سپس چنین میافزایند:
«آنچه مشخص است: مادام که این حکومت برسرکار است نمیتوان انتخابات آزاد برگزار کرد. از این رو در گام اول هر اقدامی را انجام میدهیم تا از دست حکومت راحت شویم. بعد مرحلهی گذار است که در این مرحله دولت موقت ضروری خواهد بود.»
هیچ رهبر فرهیخته و جدی، به یک خبرنگار نمیگوید که رهبران جنبش سبز در ایران هم با او در پیونداند و از شورای ملی او که گام نخستش راحت شدن از حکومت از راه دست زدن به هر اقدامی است، پشتیبانی میکنند. از این خودستایی بیپایه و کمهزینه برای ایشان اگر بگذریم، پرسشی که هر انسان خردمندی میتواند از آقای رضا پهلوی بکند، این است که به هم پیوستن پانزده گروه خارج از کشوری که بنا است هر یک، نمایندهای به کمیته مرکزی شورای زیر رهبری ایشان بفرستد، در شرایطی که میدانیم بیشتر این گروهها دارای پایه و هواداران بسیاری در خارج هم نیستند تا چه رسد به داخل کشور، چگونه نمایندهی جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران خواهد بود؟ آقای رضا پهلوی، پاسخ را از راه یک بررسی بسیار علمی به پرسشگر و از آن راه به مردم ایران دادهاند:
«نام مرا هرکس در ایران میشناسد. اگر من از شما خواهش کنم با موبایل خود شمارهای را در ایران بگیرید، مردم آن سوی خط من را میشناسند… من رهبری ملی هستم. میتوانم نلسون ماندلایی باشم، مهاتما گاندیای باشم»!
دست مریزاد! مردم در ایران نام ایشان را میشناسند، باور نمیکنید به هرکس که میخواهید در ایران زنگ بزنید و بپرسید که آیا آنها فرزند شاه پیشین را میشناسند و هرآینه پاسخ آری بود، همین برای پذیرش رهبری ایشان کافی است. گستاخانهتر هم این است که آقای رضا پهلوی که تا به امروز هزینهای متحمل نشده و از برکت داراک پدری که گزارشی از آن را کسی ندیده زندگی کردهاند، خویشتن را با قهرمانانی مانند ماندلا و گاندی مقایسه میکنند که تا پای جان و به بهای از دست دادن همه چیز، در راه سربلندی و آزادی مردمشان کوشیدند. آیا اندکی فروتنی برازنده کسی نیست که ساعتی را در زندان به سر نبرده، روزی را بیمناک از زندگی خانوادهاش نبوده، پاسی را بدون داراک بسیار نگذرانده و شبی را در تبعید و دربه دری سر بربالین ننهاده است؟ اگر ایشان، اینک که هنوز به جایی نرسیدهاند، دیوار ادعایشان به کیوان برسد و خویشتن را تالی گاندی و ماندلا بدانند، فردا که زبانم لال به جایی برسند چه خواهند کرد و کدام سخن خودستایانه از زبانشان جاری خواهد گردید و چگونه درباره وجود نازنین خویش داوری خواهند کرد؟ مگر مردم ایران پیامد آن خودبزرگ بینی بیمارگونه پدرشان را فراموش کردهاند که خویشتن را بزرگترین رهبر سیاسی و اقتصادی جهان میدانست و در آستانه آغاز انقلاب، در اندیشه یاری رسانی به گرفتاریهای کشورهای بزرگ غربی بود؟
آقای رضا پهلوی اگرچه نگفتهاند که شورای زیر رهبری او با کدام نیرو و از چه راهی بنا است به «هر اقدامی» دست بزند «تا از دست حکومت راحت شویم»، پاسخ را در جای دیگری دادهاند: برگرده نیروهای نظامی خارجی. پرسش گر آلمانی میگوید که مداخله نظامی غرب در ایران میتواند به شکست بیانجامد و جمهوری اسلامی را تقویت کند. او به جای این که پاسخ دهد که با دخالت نظامی درایران از بنیاد مخالف است (چیزی که پیشتر گفته بود)، این بار در پاسخ به این ارزیابی روزنامهنویس، حرف دل خود را میزند:
«خیلی این حرف درست نیست. بسیاری از ایرانیها حتی برای خلاصی از حکومت طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت.»
نیک بنگرید که در هیچ کجای این گفت و گو، رضا پهلوی و یا شاید گاندی ایرانی، نمیگوید که او مخالف دخالت نظامی در ایران است. او پس از ستایش از دموکراسیهای حقوق بشری عربستان، بحرین و قطر که آشکارا هوادار حمله نظامی به ایراناند، میگوید که «بسیاری از ایرانیها حتی برای خلاصی از حکومت طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت»! گستاخی را هم مرزی بایستی و بیپروایی را میزانی. ایشان به دولتهای خارجی اعلام میکنند که از پیامد دخالت نظامی در ایران بیمناک نباشند زیرا ایرانیها هم با آغوش باز به استقبال نیروهای نظامی شان خواهند آمد. همان سخن نادرستی که آقای چینی، معاون رییس جمهور پیشین ایالات متحد، برای پشتیبانی از لشکرکشی به عراق میزدند. بسیاری چونان من، پیشتر هم باور داشتند که چشمانداز و امید شورای ملی آقای رضا پهلوی برای «راحت شدن از حکومت با هر اقدامی»، دخالت نظامی خارجی درایران است و تنها در پیامد چنان رویداد ویرانگری و بر خرابه بمباران ایران است که «دولت موقت» ایشان پدیدار خواهد شد و به «انتخابات آزاد» روی خواهد آورد. اینک آقای رضا پهلوی، همه تردیدها را از میان برده و همه پردهها را افکندهاند.
این گفت و گو را نمیتوان خواند و به بازنویسی تاریخ از سوی آقای رضا پهلوی اشارهای نکرد. راستی این است که چگونگی ارزیابی او از کارهای پدرش، گواه چشمانداز آیندهای است که او در سر دارد. پرسشگر، با خودداری بسیار، به رضا پهلوی یادآوری میکند که «ایران در زمان پدر شما کشور چندان دموکراتیکی نبود». رضا پهلوی به جای آن که بیپروا و بدون درنگ پاسخ دهد، او که اینک سخت هوادار حقوق بشر است، از رفتار خودکامانه پدرش و سازمان پلیسی دوران او پشتیبانی نمیکند و بیافزاید که با ارزیابی پرسشگر همسو و همرای است، کاسه کوزه را بر سر مردم ایران میشکند و به سان همه پاسداران خودکامگی و زور، میگوید، ایران آمادگی دموکراسی را نداشته است! میگوید که چشم انداز پدرش برای ایران یک کشور دموکراتیک بوده، اما مردم هنوز شایستگی دستیابی به آن را نیافته بودند:
«پدرم براین باور بود که باید ابتدا به مردم تا حدی آموزش بدهد تا دمکراسی امکان پذیر شود. میخواست ابتدا جامعه مدنی ایجاد کند.»
سخنی از این بیپایهتر در توجیه و پاسداری از دوران گذشته نمیتوان برزبان آورد. به راستی که تباهی و جور و جنایت در این سی و سه سال جمهوری اسلامی به جایی رسیده که اینک فرزند محمدرضاشاه میتواند در باره کوشش پدرش برای بنای زمینههای دموکراسی داستان سرایی کند. مگر پدر ایشان قیم گروهی یتیم و نادان بودند که برای آموزش دموکراسی و ساختن نهادهای مدنی، چفت بر دهان مردم بزنند و قانون اساسی را یک سر پایمال کنند؟ پدر ایشان، هر نهاد مدنی را که سرسپردهی فرمانروایی او نبود، از میان میبرد و هرکوشنده حقوق شهروندی را خاموش میکرد. روزنامه و کتابی بدون پروانه ساواک به چاپ نمیرسید و داشتن و خواندن رمانهایی که در سیاهه کتابهای ممنوعه بود، پیگرد و زندان به دنبال داشت. والاترین نهاد مشروطه که مجلس شورای ملی بود، تیول خصوصی دربار شد و همان دو حزب دولتی هم که نمونه رام شده و خانگی «نهادهای مدنی» بودند، به فرمان آریامهر منحل شدند و دستور داده شد که همه مردم ایران، وابستگان و سرسپردگان حزب رستاخیز گردند. این سخن درست که اینک، با تبهکاریهایی بس گستردهتر روبروییم، نباید کسانی را به این باور خندهدار و شاید هم گریهآور اندازد که پیش از جمهوری اسلامی، ایران سرزمین پرورش مردم برای آمادهسازی دموکراسی و ساختن نهادهای مدنی بوده است. پادشاهی که کمترین وفاداری به قانون و حقوق شهروندی نداشت، چگونه میخواست «ابتدا به مردم تا حدی آموزش بدهد تا دمکراسی امکان پذیر شود»؟ اگر رفتار سازمان امنیت و دیگر کارهای ناشایست گذشته، گواه وفاداری پادشاه به آموزش دموکراسی و ساختن نهادهای مدنی باشد، نیک است که تندیس هیتلر زینت بخش دفتر حقوق بشر سازمان ملل متحد شود که به یاری سازمان پرمهر گشتاپو، برای آموزش دموکراسی و بنای نهادهای دموکراتیک چنان خدمات ارزندهای را به جامعه بشری کرد. دست مریزاد آقای رضا پهلوی، از این آزمون پس دادنتان پس از سالها زندگی در دموکراسیهای غربی و آشنایی با نهادهای مدنی.
درپایان به جا است که به یک درافشانی دیگر هم اشارهای بکنم. آقای رضا پهلوی میگویند که پدرشان با چنان درایتی و «بدون این که به قدرت بچسبد»، ایران را ترک کرد که «بسیاری از انقلابیهای آن موقع امروز نزد من میآیند و میگویند: بهتر بود پدرت ما را بازداشت و اعدام میکرد. ما که خبر نداشتیم چه پیش خواهد آمد!» نخستین سفارش من به آقای رضا پهلوی این است که هر آینه یکی دیگر از آن انقلابیها به سراغ ایشان آمد و با پشیمانی از این که اعلیحضرت ایشان را اعدام نکرده، مراتب نارضایتی خویش را به آگاهی رساند، آن دیوانه زنجیری را به نزدیکترین بیمارستان روانی راهنمایی کنند که جهان از گزند چنین پریشان احوالانی آسوده گردد. شاید هم اگر صداقتی در این سخنان ایشان باشد، نیک است که نام آن انقلابیهای پشیمان از اعدام نشدن را آشکار سازند تا دیگران نیز از نزدیکی با چنین بیمارانی، دوری جویند.
اما، از شوخی گذشته، راستی تلخی در این سخن آقای رضا پهلوی نهفته است. ایشان سربسته میگویند که پدرشان بهتر میبود شماری بیشتر از «انقلابیهای آن موقع» را اعدام میکردند تا شاید انقلابی در نمیگرفت و ایشان به جای آن که دل به سودای شاهی بر سبیل محمدعلی میرزایی بسته باشند، اینک برتخت نادری نشسته و شاه شاهانی دیگر میبودند. من خوانشی دیگر از سخن ایشان نتوانم کرد. این راهم بیافزایم که داوطلبانه ترک کردن کشور از سوی محمدرضاشاه، شاید افسانهای باشد که خویشان و بستگان آقای رضا پهلوی به او گفته و او باور کرده باشد. محمد رضا شاه از ایران رفت، زیرا میلیونها مردم به خیابانها ریخته و رفتن او را میخواستند و دو دیگر این که نمایندگان دولت ایالات متحد، مانند ژنرال هایزر که بلندپایگان ارتش و نیروهای امنیتی ایران در کف با کفایتشان بودند، آمدند و به شاه دستور دادند که ایران را ترک کند. هیچ کار داوطلبانهای در میان نبود.
هرآینه شاه، هنگامی که از میزان بیماری خویش آگاهی یافته بود که میدانیم سالیانی پیش از انقلاب است، پادشاهی را به سود پسرش رها میکرد و به راستی داوطلبانه کناره میگرفت و هرآینه، دولت مردان و آزادزنان رژیم پادشاهی، پیش از آن که کار به تنگناهای ماههای پایانی برسد، «صدای انقلاب» و نارضایتی مردم را از فساد و خودکامگی شنیده بودند، عوام فریبانی مانند آیت الله خمینی و دیگر رهبران انقلاب اسلامی نمیتوانستند جامه از تن مردم هشیار بربایند و چه بسا که اینک، هنوز هم نظام شاهی بر ایران چیره بود و آقای رضا پهلوی را نیازی نمیبود که در سودای شاهی، چشم امید بندان به ارتش آزادیبخش ناتو، اسراییل و عربستان باشند.
محمد امینی
آدینه ۲ تیر ۱٣۹۱ – ۲۲ ژوئن ۲۰۱۲
* گفت و گوی رضاپهلوی با Andrea-Claudia Hoffmann با نام „Ob ich die Krone tragen werde, hängt vom Willen des Volkes ab“ در تارنمای هفته نامه آلمانی فوکوس آنلاین در روز هفتم ژوئن ۲۰۱۲ به چاپ رسیده و برگردان فارسی آن، در تارنمای ایران در جهان که دربرگیرنده برگردان فارسی نوشتارهای آلمانی است، در تاریخ ۱۰ ژوئن آمده است.
برگرفته از: اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه ٣ تير ۱٣۹۱ – ۲٣ ژوئن ۲۰۱۲
One Response to آرزوهای محمدعلیشاهی