حاجی ِ الله بختکی ( نگاهی به سفرنامهی حج مرتضی نگاهی) ـ بخش نخست
احمد افرادی
مرتضی نگاهی، چهارم شهریور ۱۳۶۱ به سفر حج میرود. رفتن به حج، با تصمیم قبل نیست، بلکه کاملاً تصادفی است. روزی از روزهای داغ خرداد ۱۳۶۱، جلوی بانک ملی در خیابان تخت جمشید، با صف کوتاهی رو به رو میشود. گیر و دار جنگ ایران و عراق بود و بسیاری از مایحتاج مردم سهمیهبندی شده بود. با تمهیدات رژیم انقلابی، مردم مجبور بودند برای دریافت سهمیهی برخی نیازمندیهای زندگی، مثل سیگار، پودر رختشویی، یا حواله.ی اتومبیل پیکان و … به مکانهایی که دولت آدرسش را اعلام میکرد، بروند و در صفهایی که غالباً طولانی بود، به انتظار دریافت کوپن مواد غذایی و یا دیگر نیازمندیهای زندگی، ساعتهای کسل کننده و آزار دهندهای را سپری کنند. نگاهی نمیداند، در صفی که ایستاده است، کدام کوپُن و در ربط با کدام نیازمندیهای زندگی توزیع میشود. با پرسش از نفر جلویی معلوم میشود که در صف واریز کردن پول برای سفرحج ایستاده است، تا بعد، از طریق قرعه کشی، امکان رفتن به خانهی خدا فراهم شود. برخی از کسانی که در صف بودند، با شنیدن این خبر، دلخور و غرولندکنان، صف را ترک میکنند. برخی هم در صف میمانند. یکی از کسانی که در صف مانده بود، میگوید: «فوقش مثل حواله پیکان در بازار آزاد میفروشم!»
آخرین رقم حوالهی بانکی نگاهی، صفراست، که به گمان او، برنده شدنش محتمل نیست.
نگاهی، پس از گرفتن حوالهی بانکی به منزل برمیگردد. سفرنامهی حج و کتابهای درسی فرانسهاش را برمیدارد و در غروب همان روز، با اتوبوس عازم زادگاهش «سراب» میشود. در طول راه، «تمام شب، زیر نور اندک چراغ بالای صندلی اتوبوس، سفر نامهی ناصر خسرو را میخواند.»
بخش آغازین سفرنامهی حج نگاهی، باز نویسی اجمالی ِ کتاب «سفر نامهی ناصرخسرو» است.
نگاهی، صبح روز بعد، به سراب میرسد و در «آغوش گرم پدر و مادر و خواهر و برادرانش»، خستگی راه را، از تن به در میکند. « پدر میپرسد: پس پاریس چه شد؟ تو که رفته بودی تهران بروی پاریس.» میگوید: « به جایش شاید بروم مکه» پدر میگوید: «با مکّه شوخی نکن».
بعد از دیدار خانواده و چاق سلامتی و رد و بدل شدن ِ درد دلها، به رختخواب پناه میبرد واز خستگی ، بلا فاصله به خواب میرود. خواب میبیند که «حوالههای بانکی که رقم آخرشان صفر است برنده شدهاند.»
نگاهی، همهی تابستان آن سال را، در هوای خنک «سراب» سر میکند و در همین اوقات، حاجیهای فامیل (که از قصد او برای رفته به سفر حج باخبر میشوند)هر شب به خانهی پدریاش میآیند و گوش تا گوش مینشینند، تا از تجربهی سفرشان به حج بگویند. نگاهی، در همین نشستها (هنوز به مکّه نرفته) «حاجی مورتوز» لقب میگیرد. گفتنی است که مرتضی نگاهی، درهنگام سفر به حجّ فقط سی سال داشت.
نگاهی که دانش آموختهی رشتهی فیزیک دانشگاه تبریزاست، در پاریس در رشتهی «مدیریت بینالمللی» ادامهی تحصیل میدهد.با وجود این، به خاطر ظاهر و تیپ متفاوت و امروزیاش،همسفرانش او را« حاجی مهندس» خطاب میکنند و او هم ظاهراً به این نام تن میدهد. گفتنی است که حتی یکی ازهمسفرهایش (عطف به این گمان که او مهندس است و در نتیجه، به امور فنی وارد) از او میخواهد که برای خرید تلویزیون در کنارش باشد و راهنماییاش کند.
مرتضی نگاهی، بعد از«انقلاب»، برای دیداری چند روزه از خانوادهاش، به ایران برمیگردد، اما از آنجا که با وقوع جنگ ایران و عراق، پرواز به خارج متوقف میشود، ناچار در وطن میماند واقامت چند روزهاش در ایران به دو سال میکشد، اما میل مفرط بازگشت به پاریس و ادامهی تحصیل، لحظهای رهایش نمیکند.
نگاهی، برای خروج قانونی از ایران، با معرفی دکتر اسدالله مبشّری (وزیر دادگستری وقت)، بارها به وزارت علوم و امور دانشجویان خارج از کشور میرود، تا جلال الدین فارسی (که در آن روزها، مدیریت آنجا را به عهده داشت) گرهی کارش را باز کند، اماموفق به دیدار او نمیشود.
در همین روزها، هراز گاهی، موقعیتی پیش میآید تا در هیئت مترجم ِ خبرنگاران ِ سوئدی و فرانسوی(که برای تهیهی گزارش جنگ به ایران آمده بودند) زندگی ملالت بارش را اندکْ رنگ و جلایی بدهد و البته، در قبال ِ ترجمه، حق الزحمهی خوبی(به ریال و دلار) از آن خبرنگاران میگیرد.
سفرنامهی نگاهی ( که «از رَمی ِجَمَرات» نام دارد) با آن که در سی سالگی نوشته شده، از نثری پخته، روان و به قاعده بهره برده است و خودِ سفرنامه ، بسیارجذّاب و خواندنی است؛ به خصوص آنجا که روایت نگاهی از دیدهها و شنیده به طنز میزند و موجب انبساط خاطر خواننده میشود.
مورد بسیار مهم در این سفرنامه، نگاه جوینده و پرسشگر نویسندهی کتاب است. مرتضی نگاهی، در این سفر به هرجا میرود، خود را به اطلاعاتی در ربط با محیط پیرامونش مجهز میکند. این اطلاعات، که گاه نتیجهی پرسش از این و آن است ،عموماً حاصل جست و جو در منابع و کتابها است.در ربط با اعمال حج و مناسک دینی که به جا میآوَرَد، تاریخچهی اماکن مذهبی، رویدادهای مهم دینی درصدر اسلام و مهمتر از همه، شخصیتهای برجسته ی اسلامی و… نیز همین گونه است. به این موارد، در ادامهی نوشتهی پیش رو خواهم پرداخت.
سفرنامه، تصویری اجمالی از حال و هوا و فضای سیاسی و اجتماعی سالهای نخست انقلاب ۵۷ به دست میدهد.
نکتهی مهم دیگر، خُلق و خو و جاذبهی رفتاری نگاهی است که سبب میشود حلقهای از دوست و رفیق و، گاه همدم (از آخوند گروه بگیریم ، تا برخی مأموران امنیتی و جاسازی شده در گروه، تا همسفران و … ) او را در میان بگیرند. این جاذبهی رفتاری، حتی در ربط با کسبهی بازار مکّه و مدینه و کارمندان ادارات نیز، همینگونه کارسازاست.
سفر حج نگاهی، مقارن است با فراخوان معروف آیتالله خمینی، برای تظاهرات حجّاج علیه آمریکا و اسرائیل ، که به «برائت از مشرکین»معروف است.
نگاهی، معمولاً، در پایان هر روز، رویدادهایی را که از سر گذرانده، همین طور دیدهها و شنیدههایش در آن روز را، در دفتری ثبت میکرد، که گزیده و ویرایش شدهاش همین سفر نامه است.
در ادامهی این نوشته، به مناسبت خواهیم دید که چشمان نگاهی، همچون دوربین فیلمبرداری، تصاویری زنده از مشاهدات و محیط پیرامونش به دست میدهد. در واقع، نگاهی، از «سالن آشیانهی حجّ فرودگاه مهرآباد ِ» تهران گرفته، تا « سالن ترانزیت فرودگاه بزرگ و مدرن جدّه » و… از هر آنچه میبیند و در اطرافش رُخ میدهد، غافل نمی ماند. نمونه بدهم:
« پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۶۱، ۱:۳۰ دقیقهی بامداد…داخل سالن انتطار آشیانهی حجّ فرودگاه مهرآباد نشستهام، روی مبلی که خیلی راحت است… ظاهراً این سالن و تمام تأسیسات اشیانهی حج نوساز است و بیرون ترمینال پاره آجرها و سیمانهای خیس و آهک و گچ و… نشان میدهد که این قسمت از فرودگاه ” در دست ساختمان” است. ص ۲۸
در گوشهی سالن، نمایشگاه عکسی دایر است، با موضوع جنگ، انقلاب، مرگ بر آمریکا و اسرائیل و پرچم لهشدهی آمریکا زیر پوتین پاسداران سپاه. کسی حال تماشای نمایشگاه ندارد.» ۲۹
وارد ترانزیت میشویم. اینجا را اندکی آراستهاند. به جای شعارهای خط خطی ِ دست نویس ِ «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» روی دیوارهای سیمانی ِ رنگ نشده، همان شعارها، به خط نستعلیق ِ زیبا روی پارچههای تر و تمیز ِ سفید و آبی و سبز نگاشتهاند؛ به فارسی و انگلیسی و گاه به فرانسه. عکسهای بزرگ «امام» همه جا به چشم میخورد. تصاویر تنهای آش و لاش شهدای جنگ هم هست. جای جای سالن ترانزیت این شعارها و عکسها قطار شدهاند: مرگ بر شیطان بزرگ، ما سیلی میزنیم، ما توی دهن ضد انقلاب میزنیم، قلمهای مسموم را میشکنیم، ما انقلاب صادر میکنیم …۳۲
در گرگ و میش هوا، مسافران سوار هواپیمای جمبوجت بینام و نشان میشوند. تعداد زائران کعبه، در مجموع ۵۰۰ نفرند. برای «چپاندن» مسافر بیشتر، صندلیها را با فاصلهی کم از هم و غیر استاندارد، چیدهاند. هواپیما، همان روز، ساعت ده و سی دقیقه صبح (به وقت تهران) به جدّه میرسد.
نویسنده در این جا، اطلاعات جالبی از «عملیات» ویژهی!! مأموران مستقر در فرودگاه جده به دست میدهد:
مأموران مستقر در فرودگاه جدّه، در مورد کتاب و مجله و ترجمهی فارسی قرآن و به ویژه، پوسترهای آیتالله خمینی شدیداً حساساند. از این رو سیاههای از این موارد ممنوعه، به زبانهای انگلیسی، عربی و فارسی، در جای جای فرودگاه نصب شده است.
کتابها و حتی جزوههای فارسی مربوط به مناسک حج مسافران ایرانی، با دقت و وسواس ِ بالا کنترل میشود و گفتنی است که بیشتر آنها به داخل جعبههای بزرگ کتب و نشریات ضالّه ” انداخته میشود.
معمولاً تعداد قابل توجهی از زائران ایرانی حج، معتادند و یکی از مشکلاتشان، یافتن تدبیر و شیوهای برای جاسازی و رد کردن “شیره و تریاک” مصرفی است. معمولاً هر سال، تعداد بسیاری از زوّار ایرانی، به علت همراه داشتن مواد مخدّر، به ایران بازگردانده میشوند.
با رسیدن مسافران ایرانی به فرودگاه جده و در پیی تفتیش آنها، کوهی از پسته، بادام، فندق و گردو (با این گمان که مواد مخدّر در میانشان جاسازی شده است) در گوشهی سالن فرودگاه تلنبار میشود و مأموران فرودگاه، حتی به خود زحمت نمیدهند که این پستهها و فندقها و … را دانه دانه باز کنند تا ببینند چیزی در میانشان هست یا نه.
مسافران، پس از گُذر از این مراحل، به شعبهای از بانک ملی ایران راهنمایی میشوند، تا ارز و حواله ارزیشان را به ریال سعودی تبدیل کنند.
نگاهی، در ربط با میزان ارزی که هر زائر ایرانی میتواند همراه داشته باشد و این که این میزان ارز برای زائران ایرانی که حرص خرید دارند کافی نیست، اطلاعات دقیقی به دست میدهد:
افزون بر ۲۰۰۰ تومان ایرانی، ارز مجاز، ۲۵۰۰ ریال سعودی است.«این ۲۵۰۰ ریال سعودی که به نرخ دولتی به هر زائر فروخته شده، حتی کفاف خرید سوغاتی برای خویشاوندان درجه اول را نمیدهد، چه برسد به خویشاوندان درجه دوم و سوم و دیگر بستگان و آشنایان و همسایگان.»
هر زائر باید ۷۰۰ ریال از این مبلغ را برای خرید گوسفند قربانی ، کنار بگذارد.افزون بر این، حدود ۲۰۰
ریال هم برای خرجهای مبادا (از جمله، هزینهی احتمالی اضافه بار) باید نادیده گرفته شود.
«خلاصه میماند فقط ۱۶۰۰ ریال سعودی که به نرخ رسمی میشود ۳۵۰۰ تومان. [در حالی که] هر قوطی ” بیبسی یک ریال قیمت دارد، آبجو اسلامی توبورگ ۳ ریال، سیب زمینی هر کیلو ۴ ریال، ساعت سیکو از ۱۰۰ ریال تا ۳۰۰ ریال، ضبط صوت معمولی از۲۰۰ ریال تا ۴۵۰ ریال، خوبهاش تا ۱۵۰۰ ریال، ویدیو سونی ۲۶۵۰ ریال …» ۵۲-۵۳
کاهش ارزش تومان هم ( که در گرو عرضه و تقاضا و بازاراست) مزید بر علت است.
سفرنامه ی نگاهی، حاوی اطلاعاتی دقیق از کاروانهای حج و گروههای مشتمل است:
«در هر گروه ۹۰ تا ۱۲۰ نفری کاروانها، نهادهای انقلابی به طور رسمی سه نفر سهمیه دارند که خبرچینی و جاسوسی و پخش اعلامیه و پوستر و شعارنویسی روی دیوارها و … به عهدهی آنهاست. به اضافهی یک روحانی که پس از انقلاب باید نمایندهی رسمی دولت باشند. نومسلمانها و حزباللهیها هم هستند که در گروه ما هفت هشت نفری هستند. رفتار اسلامی ناشیانهشان و ریشهای نزدهشان داد میزند چه کارهاند. اینها در زمان شاه حتما کراوات میبستند و صورتها را پاک تراش میکردند. با یکی دو نفرشان آشنا میشوم. یکی کارمند میان رتبه، دیگری رئیس شعبهی بانک ملی، یکی هم عضو هیأت رئیسهی صنف قصابان است.»۴۴-۴۵
«گروه ما از ۵۷ زن و ۶۳ مرد تشکیل شده است. آدمهای مختلفی که هم از نظر سطح سواد و آگاهی، و هم از نظر سطح ثروت و دارایی، اختلاف زیادی بین شان وجود دارد. از پیرمرد ۷۵ سالی ساوهای، تا فارغالتحصیل دانشکدة نفت آبادان. با این مهندس نفت دربارهی حج و کارهای سیاسی صحبت میکنم. مرد ۴۰ سالة صمیمی و سادهای است که با خانمش اینجا آمده است. ظاهراً اوایل انقلاب به تب انقلاب دچاره شده که حالا فروکش کرده است. نه مکتبی مكتبی است و نه لیبرال ِ لیبرال. ۱۰۲
از عجایب، آخوند گروه، چندان هم انقلابی نیست:
«تا شب تقریبا خانه میمانم و با آخوند گپ میزنم. مرد جالبی است. چاق و تنومند است با قدی متوسط و چهرهای سرخ و سفید و شاداب. یک اتاق دو نفره دارد که با پسرش با هم هستند. پسرش هم یکی از سهمیه های نهادهای انقلابی است که الحق کار خبرچینی را با عشق انجام میدهد. پسر، آن اوایل، خیلی تو نخ من بود. بعد که دید با پدرش دوست شدهام دست از سرم برداشت. آخوند ما مردی است اهل مطالعه و باسواد و نه چندان انقلابی. با آنکه ضمن صحبتهایش به زندانی شدنش در رژیم شاه و هم بند بودنش با منتظری اشارههایی میکند، ولی در کل از آن انقلابیهای تازه به دوران رسیدهی دوآتشه نیست. چون آگاه میشود که مجردم، خیلی افسوس میخورد که چرا همان اول به او نگفتم تا یک حاجیه خانوم خوشگل برایم صیغه کند: «ثواب آخرت هم دارد!»
با هم کلی پسته می خوریم و او از خوانندگان مشهوردوره ی شاه، مثل عارف و عقیلی، خاطره تعریف میکند که با آنها دوست بوده و در عقدشان صیغة عقد جاری کرده و در مرگ عزیزانشان اشکشان را در آورده است. آخوند ِ ز گهواره تا گور! ۱۱۲
« در راه مدینه، اتوبوس (برای نماز و قضای حاجت) در مقابل یک قهوهخانهی بسیار کثیف ( که حتی مستراح و دستشویی هم ندارد) توقف میکند. تنها در بیرون کافه شیر آبی نصب شده که باریکهی آبی از آن جاری است و جماعت، برای وضو گرفتن، غرولند کنان منتظر نوبت میایستند. زائران، انگار از قرن بیستم به قرون وسطی پرتاب شده اند. «فرودگاه جدّه با آن سیستم الکترونیکی پیشرفتهاش کجا و این قهوهخانه با مگسها و کثافات و نجاسات کجا. مردم در گوشه و کنار اطراف قهوهخانه به قضای حاجت مشغول میشوند. موقع راه رفتن باید خیلی مواظب بود!» ۴۶-۴۷
اتوبوس، بعد ازگذشتن از یک محوطهی خرابه، به ” بیت علی هبویی” میرسد که منزل مدینهی زائران است: «ساختمان هفت هشت طبقهای که پیش پروازها، قبلاً آن را برایمان زنانه مردانه کردهاند. چهار طبقهی پایین به زنان اختصاص دارد و طبقات بالا به مردان. پشت بام هم شده محل برگزاری روضههای شبانه.»۴۷
در اینجا، نگاهی شرح مبسوطی در مورد شهر مدینه به دست میدهد:
« سطح شهر را روزی چند بار ضدعفونی میکنند. حتی بعضی از روزها، با هواپیما، همه جا را سمپاشی میکنند. به همین خاطر، مگس و پشه تقریباً ریشهکن شده و شهر خیلی تمیز است.
مدینه از یک نظر دیگر هم قابل توجه است و آن عدم وجود گداهاست.» ۵۱-۵۰
توصیف و توضیح نگاهی، در ربط با بناها و مساجد مدینه، بسیار جالب و خواندنی است:
« مدینه گردی هم عالمی دارد. اگر در معماریهای سمرقند و بخارا و تاج محل جا به جا نام معماران تبریزو اصفهان به چشم میخورد، در معماریهای مدینه، این خلفای عثمانی و ترک هستند که با عشقی آتشین به اسلام، به ساختن بناهای مدینه و دیگر شهرهای عربستان میپردازند.در تمام منارهها و گلدیتههای مساجد نقش معماران ترک دیده میشود. مسجد نبوی که آرامگاه حضرت محمد است یادگار سلطان سلیم است که در سال ۹۴۰ هجری نوسازی شده است.همین سلطان سلیم ” باب السلام ” را در ضلع جنوب غربی مسجد بنا کرد. کاشیهای زیبا به نام سلطان سلیم هنوز دیده میشود. کاشیهای آبی آن چشمنواز و دلانگیز است. کل مسجد نوعی رنگ گلبهی دارد. سال ۱۲۶۶ هجری حلیم معمار، ابراهیم بنا و شکرالله خطاط و هنرمندان دیگر به فرمان خلیفه عازم مدینه شدند تا مسجد پیامبر را بیارایند. قبل و بعد از این هنرمندان ، در زمان ممالیک و بعد ها با دلارهای نفتی، این مسجد جلوهی بیشتری یافت و حال چون نگین انگشتری در صحاری عربستان میدرخشد. این مساجد اغلب یادبود اصحاب پیامبر است. در اطراف هر مسجد بازارچهای با عطر ادویه و کباب و دکانهای پر مشتری قرار دارد.»۷۷
گفتنی است که در مدینه، هر گوشه و کناری مسجدی مخصوص دارد.
شمار بالای ترکهای مدینه، از مواردی است که توجه آقای نگاهی را (که خود از ترکان فارسی گو است) به خود جلب میکند:
«ترکهای مدینه که به اَتراک مشهوراند، با لهجهی شیرین و شمار زیادشان در این شهر، شهرت فراوان دارند. خیلی از مغازههای مدینه فروشندههای شان تُرکزبان استخدام کردهاند. اوایل گمان میکردم این تُرکهای از باقیماندههای تُرکان عثمانیاند که عربستان مدت مدیدی تحت سلطهشان بوده، اما بعد میفهمم که اصالت اکثرشان از ترکستان شرقی (چین) یا ترکستان غربی (روسیه) است که بعد از انقلابهای کمونیستی روسیه و چین، به عربستان مهاجرت کردهاند… برخی از ترکان مدینه از مناطق ترکنشین یا شهرهای دیگر افغانستان هم مهاجرت کردهاند. ترکان مدینه گاه مانند آذربایجانیها و ایرانیان هستند و گاه شبیه ترکمن ها و اُزبک ها. لهجه شان را میفهمم: ” سلمانی” را ” سرتراش خانه ” میگویند و ” وضو” را ” آب دست ” . با چند نفرشان دوست می شوم. برخی از مغازه داران یا فروشندگان ترک اندکی فارسی هم یادگرفته اند؛ به خاطر سر و کله زدن با مشتری.65 ـ 66
طبق برنامهی تنظیم شده، گروه باید 12 روز در مدینه اُتراق کند. آخوند گروه ، زوّار را دلخوش می کند که « مدینه قبل» شده اند. زیرا قیمت ها هنوز پایین است و با قیمت کم می توان بیشتر خرید کرد.
این دوازده روز برای نگاهی ( که اهل خرید نیست) عمری است کِسِل کننده.
نگاهی، با تیزبینی و بیانی زیبا و طنزآمیز، خرید زوّار ایرانی را به تصویر میکشد:
« مغازه ها و بازارها پُر است از مشتری های ایرانی. ایرانیان به روش مخصوص خرید می کنند.اولاً چون زبان نمی داننند، معمولاً مثل بچه ها برای تفهیم منظورشان داد می زنند. بعد از قیمت کردن، معمولاً چهره در هم می کشند، قهر می کنند، التماس می کنند، قسم می خورند، می روند و باز برمی گردند. گاهی فروشنده صدایشان می کند. بر می گردند، ناز می کنند وپسته تعارف می کنند، دلبری می کنند و با همان زبان شکسته بسته می گویند : ” مملکت الخراب… حَرب با عراق… ارز لاموجود …” تا شاید تخفیفی بگیرند…» 52
پیشتر گفتم که نگاهی، بی وقفه در جست و جوی منابع و امکاناتی است، تا بر دانستههایش در مورد اماکن دینی، مناسک مذهبی، تاریخ اسلام و … بیفزاید و در سفرنامهاش از آن ها بهره بَرَد. نویسنده اغلب به داستانها و قصههایی اشاره میکند که ، دست کم ایرانیان مسلمان از آنها بیخبرند:
«از یک کتاب فروشی اطراف حرم کتابی به انگلیسی می خرد در بارهی تاریخ اسلام و عربستان که کلی به معلوماتم اضافه می کند. مدینه یعنی شهر. نامش گره خورده به نام پیغمبر و شده ” مدینه النبی “. اصحاب پیغمبر که احتمالاً شهرهای شام و ایران و بین النهرین را دیده بودند، می خواسته اند یک ” شهر “اسلامی بسازند با یک فرهنگ شهری در برابر چادر نشینی و روستا نشینی. گفته می شود پیامبر و ابوبکر و دیگر یاران محمد برای آمدن از مکه به مدینه که هنوز مدینه یا شهر نشده بود و یثرب نام داشت، ده روز زجر دیدند و رنج کشیدند تا ناگهان دشتی دیدند با خاکی سرخ و مرطوب و نخلستانهای سبز. خبر رسیدن مسلمانان مکه به یثرب رسیده بود و اهالی یثرب نام پیامبر جوانی را که همراه ابوبکر سفر می کرد شنیده بودند. مردم کنجکاو هر روز به بلندای شهرها میرفتند تا مسافران مسلمان را ببینند ولی آفتاب داغ امان شان را می برید و چون میدیدند از محمد و اطرافیان خبری نیست به خانه برمی گشتند. یک یهودی که بر بلندای تپه ای خانه داشت بیشتر از مسلمانان به آمدن پیامبر علاقه داشت. وی هر روز انتظار میکشید تا نخستین کسی باشد که مژدهی آمدن گروه را به مردم بدهد. روزی پیکرهای لرزان کاروان از میان سراب کویر ظاهر شد و مرد یهودی به مردم مژده داد که مسافران میآیند. مردم یثرب به نشانی خوشامد گویی بر طبل ها کوبیدند. مهمانان رسیدند. از شترهای خود پیاده شدند و جایی نشستند تا دمی بیاسایند. ابوبکر سالخورده، نگین جمع بود و کسی به مرد جوانی که در سایه سار درختی نشسته بود و غرق در اندیشه بود اعتنایی نمی کرد. آن مرد جوان محمد بود….فکر ساختن مسجدی برای عبادت در همان لحظه به مخیّله ی محمد خطور می کند.” مسجد قُبا ” نخستی مسجد مسلمانان، این چنین در یک فرسنگی جنوب یثرب ساخته می شود. پیامبر خود با سرنیزه ای روی زمین مربعی رسم می کند که هر ضلع آن 66 ذرع است. سنگ ها را ار کوه های اطراف می آورند و پیامبر با سنگی جهت قبله را که بیت المقدس ( اورشلیم ) بود مشخص کرد.76 ـ 77
ادامه دارد
از رَمی ِ جَمَرات، سفرنامه حج The Accidental Haji(حاجیِ اتفاقی)
مرتضی نگاهی