نوشته: احمد افرادی
دکترشفیعی کدکنی،اخیراً، در یکی از «شبهای بخارا»، که به مناسبت ِ گرامیداشت یاد و خاطرهی هوشنگ ابتهاج (ه. ا . سایه) برگزار شده است، فرصتی مغتنم یافت، تا تتمهی خردهحسابهایش با شاملو را تسویه کند. البته، استاد، بهتجربه، صلاح را در این دید که نامی از شاملو نبرد، اما عطف به اشاراتی که میکند و «کُد»هایی که میدهد، مخاطب، بی هیچ دشواری، به آدرس مورد نظر ایشان هدایت میشود.
میگوید:
«بسیاری هستند که ممکن است درباره آنها اغراق شده باشد و برخی از شما هم شیفتهشان هستید اما تجربه نشان داده که آنها کمتر شاعر تاریخ ادبیات هستند و بیشتر شاعر تاریخ مطبوعاتاند ولی من به عنوان یک معلم درس ادبیات در دانشگاه، به عرضتان میرسانم، سایه، بدون تردید، بدون تردید، شاعر تاریخِ ادبیات ایران است.»
استاد که تاب خویشتنداری ندارد، شتابزده، حرف آخر را همان اول میزند و با دوبار تأکید، سایه را «شاعر تاریخ ادبیات ایران» ارزیابی میکند.
ناگفته پیداست که منظور جناب دکتر شفیعی از «کسانی که در بارهی آنها اغراق شده» و این که برخی از حضار «شیفته»شان هستند، نباید کسی جز شاملو (و احتمالا نیما) باشد.
استاد، در ادامهی خصومت توجیهناپذیرش با شاملو، میافزاید:
«همه شما به جز کسانی که غرض دارند میپذیرید که ما این دو نوع شاعر را در دویست سال اخیر داشتیم و با گسترش رسانهها و وسایل ارتباط جمعی، شاهد صفآرایی میان شاعران تاریخ ادبیات و شاعران تاریخ مطبوعات و رسانهها خواهیم بود.»
میبینم، جناب شفیعی کد کنی در تحمیل ادعای جانبدارانهاش، همهی کسانی را که با نگاه و نظر ایشان موافق نباشند، به «غرضورزی» متهم میکند!!
جناب استاد، پس از این خط و نشان کشیدن و دهان بستنها، در کلامی کلیشهای، هم دق دلش را سر شاملو خالی میکند و هم دوست دیرینهاش (هوشنگ ابتهاج) را در جایگاهی بسی برتر از مقام و موقع سزاوارش مینشاند:
«متاسفانه در مملکت ما گاهی مطبوعات و رسانهها نقش مخربی دارند. من قصد توهین به هیچ یک از رسانههای ارتباط جمعی یا شخص خاصی را ندارم ولی نگاهی که به شما درباره سایه گفتم درباره اینکه برخی مانند سایه در تراز شاعران تاریخ ادبیات ایران هستند و برخی از مشاهیر عصر ما شاعران تاریخ مطبوعات و رسانهها، وضعیت را برایتان روشن خواهد کرد.»
البته، آنچه که فرمایش سنجیدهی! استاد برای امثال من «روشن خواهد کرد»، کینهی نسبتاً دیرینه و دنبالهدار ایشان به شاملو و جایگزین کردن ژانر سنجشگری و نقد و نظر ادبی، به امکان و مکانی برای گزافهگویی در ربط با دوستان و خودیها و نان قرض دادن به آنها است.
یکی از مصادیق این «رفیق بازی» و جدا کردن حساب «خودی و غیر خودی»، تعبیری است اغراق آمیز که استاد، پیشتر، به زنده یاد اخوان ثالث و شعرش نسبت داده است.
جناب دکتر شفیعی، در مقالهای، شاعران را، در ربط با مقام وموقع شان در شعر و تأثیری که برخی شعرهایشان بر او گذاشتهاند، به صف میکنند. صفی که اخوان ثالث در آن قرار دارد، به گونهای حیرتآور، استثنایی است:
یک «صف ِ یکنفره» هم هست که ظاهراً در میان معاصران دومی ندارد و آن صف مهدی اخوان ثالث است، که از بعضی شعرهایش در شگفت میشوی. من از شعر بسیاری از این شاعران که نام بردم، لذت میبرم ولی در شگفت نمیشوم.
به هر حال، در این که « سایه» (در پیوند با شعر منظوم) شاعر بزرگی است، حرفی نیست. از سوی دیگر میدانیم که «سایه»، در حد سرسپردگی، وابسته به حزب توده بود.
میپرسم، آیا پشتوانهی تبلیغاتی این حزب و رسانههایش، در بزرگنمایی اغراقآمیز «سایه» دخیل نبوده است؟ مقالات و کتابهایی همچون «پیر پرنیاناندیش»، به جای خود.
یک بام و دو هوا که نمیشود. استاد (به تلویح و اشاره) مدعی است که شاملو را مطبوعات و رسانهها «بزرگ» کردهاند، اما در ربط با برجستهشدن «سایه»، حضور و عملکرد سالیان دراز ِ توپخانهی تبلیغاتی حزب توده را به روی خود نمیآورد.
جناب دکتر شفیعی از یاد برده است که در نوشتهی دیگری که علت وجودیاش «تخفیف» شاملو است، «سایه» را، درعرض شاملو، سپهری، اخوان و فروغ قرار داده است:
«شاملو از شعرای برجستهی نسل خویش است و معدلی دارد در حدود سپهری و اخوان و فروغ و اگر بعضی عوامل دیگر را هم دخالت دهیم، باید سایه و مشیری را هم بر این جمع بیفزائیم.»
حال چه معجزهای رخ داده است که «سایه»، در داوری ایشان، «شاعر ادبیات» میشود و شاملو «شاعر مطبوعات»؟!
استاد، در همان نوشته (نامهای خصوصی، که برای یکی از دوستانش مینویسد و بعد ها، پس از درگذشت شاملو، آن نامه در کتاب « چراغ و آینه» عمومی میشود) میگوید:
«ما در این سده غولهای گردن فرازتری از نوع شهریار و بهار و پروین و ایرج و نیما داشتهایم که هنور هم بعد از نیم قرن که از مرگ عدهای از ایشان میگذرد، در متن جامعهی ادبی ما حضور و فرمانروایی دارند. معلوم نیست داوری مردم پنجاه سال دیگر در مورد شاملو چه باشد؟ آنچه مسلم است این است که شاملو ــ بعد از صد و بیست سال دیگر که در میان ما نباشد ــ شخصیتش از نوع فروغ و سپهری و اخوان ــ که پیوسته در حال گسترشاند ــ نخواهد بود. چون تمام آن ضمائم [ منظور فراوردههای ادبی دیگر شاملو، غیر از شعر است] از میان می رود و تنها شعر او باقی می ماند. شعر او بدون آن « ضمائم» معلوم نیست که چه سرنوشتی داشته باشد؟»
و سپس (به قصد رد گم کردن)، ژست بیطرفی و حق به جانب به خود میگیرد و میگوید:
«ممکن است، حالا شُعرَای عرفای ِ بَلَغونی، برای بنده کف بزنند که چه نقدی از این نوزاد ِ زنازادهی شعر[!] کرده است، ولی این حرفها را نه برای انتشار در جایی گفتم [پس حضور این نامهی بلند، در کتاب « با چراغ و آینه» چه وجهی دارد؟] و نه برای راضی کردن آن سفیهان. خواستم پست و بلند کار او را بیپرده با تو در میان بگذارم که به این جوانهایی که دور و برت میپلکند بفهمانی که تمام شهرت شاملو به خاطر شعرش نیست، ولی تمام شهرت فروغ و اخوان و سپهری به خاطر هنر و شعرشان است. این نکته را گذشت زمان ثابت خواهد کرد.»
از استاد میپرسم،این چه داوری است که بزرگی فروغ و اخوان و سپهری را ، در امروز و فردای نیامده مسجل میبیند و تداوم اعتبار شعر شاملو را در گرو آینده و نظر آیندگان.
افزون بر این، میدانیم که شاملو، در نقد تاریخ و فرهنگ ایران داوریهایی کرده است که به ذائقهی بسیاری خوش نیامده و با انتقادهایی رو به رو شده است. اما ، بسیاری از کسانی که از این بابت شاملو را نقد و سرزنش کرده اند، حساب «شاملو شاع» را از « شاملو منتقد تاریخ و فرهنگ» جدا کرده و با تأکید بر برجستگی شعرهایش و این که شاملو شاعر بزرگی است، به برخی داوری های تاریخی و فرهنگیاش معترض شدند.
همانطوری که اخیراً (در یکی از کامنت ها) نقل کردهام ، شاملو، بعدها، از آن داوریها فاصله گرفته و دست کم آن را تعدیل کرده است.
کوتاه کنم:
به گمان من، «حرفهای جنجالی» از این دست، نه تنها از بزرگی زنده یاد شاملو کم نمیکند، بلکه تأثیرش برجامعهی ادبی ایران، چیزی نیست جز دلزدگی از دکتر شفیعی کدکنی و فاصله گرفتن روشنفکران و اهل ادب از جناب ایشان.