دیروز جمعه ششم مرداد ۱۴۰۲ از درگذشت شاپور جورکش باخبر شدم. اندوهی قلبم را در هم فشرد. مردن برای شاپور زود بود. ادبیات ما به او نیاز داشت. اما چه میتوان کرد؟ او رفته است و ما ماندهایم به دوره کردن این روزگار سیاه و تلخ.
هفده سال پیش محمد ولیزاده در سالروز تولد شاپور جورکش از من خواست مطلبی برای روزنامهی اعتماد ملی بنویسم. مطلبی با عنوان بالای این متن نوشتم که به تاریخ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۵ در آن روزنامه منتشر شد. حالا به یاد او آن مطلب را اینجا میگذارم و درگذشتاَش را به خانوادهاش و جامعهی ادبی و فرهنگی ایران تسلیت میگویم.
« یکی از آن خاطرهها با نام کوچک شاپور»
کارنامهی ادبیات ایران در بیست و پنج سال اخیر میتواند به چند نام مفتخر باشد؟ بیست؟ سی؟ صد؟… نمیدانم. اما میدانم که یکی از آن نامها “شاپور جورکش” است. نامی که در این سالها، هم در حوزهی شعر و هم در حوزهی پژوهش و نقد ادبی خوش درخشیده است. شعر جورکش شعر آسانی نیست. شعری است انباشته از شعور و فرهنگ، لا به لای زبان و تصاویر. و همین انباشتگی، خوانش شعر او را برای سلیقههای عام دشوار میکند. کتاب “نام دیگر دوزخ” ، همان که جایزهی شعر کارنامه را برد، از آن شعرهاست که برای خواندن آن، و خوب خواندن آن، باید همان صبر و حوصلهای را به کار بست که در خواندن “سرزمین بیحاصل” الیوت یا “آناباز” سن ژون پرس. از قضا ساختار نام دیگر دوزخ شباهتهایی هم با سرزمین بیحاصل الیوت دارد. رویکرد این هر دو اثر به اساطیر، تلمیحات، تاریخینگری و بینامتنیت، خواندن آنها را با آن همه توضیحات و پانوشتها دشوار کرده است. اما این دشواری چیزی از ارزش آنها نمیکاهد.
من گمان نمیکنم هرگز شعری به سبک و سیاق نام دیگر دوزخ بنویسم. نه این که بلد باشم و ننویسم. نه . نوشتن این نوع شعر اساسا با کارکرد ذهن من جور در نمیآید. اما این را میدانم که هر شعری را بر اساس قواعدی که در همان شعر هست ، یا راه و رسمی که آن شعر پیش پای خوانندهاش می گذارد، باید خواند. و این البته هنوز به معنای پذیرش یا عدم پذیرش آن شعر نیست. اما شرط ورود به آن هست. یعنی این که خواننده باید خودش را تسلیم شعر کند تا شعر راز خود را با او در میان بگذارد. وگرنه بر منِ خواننده یا ناقد همان خواهد رفت که بر بسیاری از خوانندگان و ناقدان ما رفته است. یعنی جستجوی الگوهای ذهنی خودمان در اثری که قرار است از قضا الگوهای ذهنی ما را به بازی بگیرد، یا درهم بشکند، یا در کنار آن بنشیند، یا هرچه. اما به هر حال نمیخواهد عین همان باشد.
من “نام دیگر دوزخ” را هم برای داوری در جایزهی شعر کارنامه، و هم بعدها برای پاسخ گفتن به وسوسههای درونی خودم، چند بار خواندهام و هر بار از وسعت اطلاعات و فرهنگ عظیمی که پشت آن است متحیر ماندهام و گنجایش و غنای فرهنگی ذهن شاعر آن را ستودهام. و نیز از حود پرسیدهام که آیا کار شاعر تا بدین پایه دشوار است؟ !… و یا به عبارت دیگر، به راستی آیا شعر نوشتن به همان آسانی است که برخیها میپندارند؟!…
شاپور جورکش از آن گروه شاعران و هنرمندانی است که نسبت نوشتههایشان با خوانندههایشان، نسبت یک به هزار است. در مصاحبهای از همینگوی خواندهام که میگفت باید اول به قدر کافی پر شویم تا بعد بتوانیم اندکی از آن را تخلیه کنیم.(نقل به مضمون) جورکش از این هم فراتر رفته و ظاهرا مدام در حال پر کردن خود است، و اینها که مینویسد- یا نوشته است- سرریز درون اوست بی دخالت دست یا پمپ یا هر وسیلۀ دیگری که به کار تخلیه میآید. (همشهری دیگر او مسعود طوفان هم همین طور است و همیشه ما را در حسرت نانوشتههایش میگذارد.)
من دورادور در جریان نوشته شدن کتاب “بوطیقای شعر نو” بودم و میدانستم که جورکش با چه وسواسی میراث ادبی نیما را جزء به جزء و لا به لای هر آنچه از او بر جای مانده است میکاود و آنها را خشت به خشت کنار هم میچیند تا به همان معمارییی برسد که نیما در ذهن خلاق خود به آن رسیده بود. از همان وقت میتوانستم حدس بزنم که کتاب مهمی در بارهی نیما و بوطیقای او در حال نوشته شدن است، و حالا خوشحالم، و بسیار خوشحالم که آن کتاب هم اکنون پیش روی من و پیش روی همهی آنهایی است که میخواهند نیما را، نه بر اساس احترامگزاریهای سطحی، نه بر اساس این که بله، او به هر حال نقش تاریخی مهمی برعهده داشته و به پاداش آن، لقب “پدر شعر نو” را هم از آن خود کرده است اما حالا دیگر حرفی برای گفتن ندارد، بلکه بر اساس معیارهای جهانی مدرنیسم، معیارهایی که دو قرن تجربۀ تاریخی پشت سر آن است، بشناسند.
کتاب بوطیقای شعر نو یکی از روشمندترین و منسجمترین تحلیلهایی است که تا به امروز در بارۀ نظریهی شعری نیما نوشته شده است. روی نظریه میخواهم تأکید کنم. هم از آن رو که نیما واقعأ و بدون هیچ تعارفی، هم اولین نظریهپرداز شعر فارسی است و هم هنوز بزرگترین نظریهپرداز ادبی در کشور ما است و هیچیک از مدعیان هنوز به قوزک پای او نرسیدهاند. و دیگر از این رو بر واژهی نظریه تأکید میکنم و به جای آن مثلا عبارت نظریههای شعری نیما را به کار نمیبرم که معتقدم نیما یک نظریهی شعری داشت و Snap آنچه گفته و نوشته است اجزاء همان یک نظریه است. و به همین دلیل است که جورکش میتواند از بوطیقای شعر نو یا بوطیقای نیما حرف بزند، و نه از مجموعۀ نظریههای پراکندهای که کسی در بارۀ شعر بیان کرده است. اهمیت کار جورکش این است که اجزاء پراکندۀ این نظریه را با مهارت تمام گرد آورده و در همان ساختار و نظامی که خود نیما آن را وضع کرده است، بر سر جای خود نشانده است. من پیش از این در بارۀ گرایشهای شعری دهۀ هفتاد نوشته و گفتهام که اصیل ترین گرایش در شعر دهۀ هفتاد، گرایشی بود که بار دیگر به کشف نیما رسید و بر این باور بود که تحول شعر فارسی از دهۀ شصت به بعد در امتداد بوطیقای نیما صورت گرفته است( یا باید بگیرد). جورکش در کتاب ارزشمند بوطیقای شعر نو این گرایش را به روشن ترین وجهی تبیین کرده است. او نشان داده است که نسل ما نیما را بهتر و عمیقتر از نسلهای قبلی شناخته است، و به خاطر همین شناخت است که میتواند جایگاه شاعرانی چون شاملو، اخوان، فروغ، سپهری و … را در مقایسه با نیما بسنجد. از این دیدگاه، نیما شاقول مدرنیسم در شعر فارسی است و همۀ آنهای دیگر با این شاقول سنجیده میشوند. و البته طبیعی است که در امتداد چنین دیدگاهی است که می توان مدرنیسم اوایل قرن بیستمی نیما را به مدرنیسم اکنون (که میتواند پست مدرنیسم باشد) وصل کرد. در حالی که برخی از آوانگاردهای نسل گذشته بعضأ بدون تعمق در بنیادیترین بخش بوطیقای نیما، نگاه ماقبلنیمایی را با رنگ و لعاب آوانگاردیسم در شعر پس از نیما رواج دادند(هرچند با حسن نیت کامل و توهم آوانگاردیسم)
من بیآنکه با همۀ اظهار نظرها و جمعبندیهای جورکش موافق باشم، انتشار کتاب بوطیقای شعر نو را یکی از افتخارات این نسل میدانم و بابت آن، بارها و بارها سپاس و شادمانیام را اعلام کردهام.
در این یادداشت حیفم میآید که از دقت و وسواس حرفهای شاپور جورکش در جمع داوران جایزۀ شعر کارنامه یاد نکنم. شاپور با این که دور از ما بود، انصافأ همیشه از همۀ ما جلوتر بود. هیچ کتاب که نه، حتی هیچ سطری را نمیتوانستی پیدا کنی که او در بارۀ آن تأمل نکرده باشد.
منوچهر آتشی – یادش به خیر – اگرچه در ابراز احساساتش گاه قدری زمخت بود، در گفتگوهایی که باهم داشتیم، در بارۀ علاقهاش به شاپور به من میگفت که او را مثل پسر خود می داند و دوست میدارد. من شاهد بودم که دورادور همیشه مراقب و کنجکاو کارهای او است. این رابطه البته رابطهای دوسویه بود. شاپور هم همیشه احترام استاد را به جا میآورد. چندی بعد در مقالهای وزین از او به شایستگی تجلیل کرد و با یادمان آورد که در بارۀ او تند نرویم و به یاد آوریم که بر او چه رفته است.
به هر حال کارنامه به تیر غیب دچار شد، آتشی رفت و انبوهی خیال و خاطره از خود برای ما گذاشت. از آن جمع که در هیئت داوران جایزۀ شعر کارنامه با هم بودیم، نازنین نظام شهیدی هم عجیب وَرپرید؛ به آنی، به طرفهالعینی. تو گویی در قالب یکی از آن شوخیها و شوخطبعیهایش به خواب رفت، و من گمان می کردم که برمیگردد، اما برنگشت. با این همه از آن روزها، خاطرههای خوش هم برای من بسیار مانده است که یکی از آنها شاپور جورکش است که از بس دیر به دیر میبینمش برای من به خاطره تبدیل شده است. ( حافظ موسوی۲۱/۱۴/۱۳۸۵)
(عوان این مطلب را از دوست عزیزم هرمز علیپور وام گرفتهام که گفته بود: با نام کوچک هرمز)