مروری بر شعری از محمود فلکی

نگاه: جلال سرفراز

برلین – جولای ۲۰۲۲

 

«چمدان»

“چمدانِ پر از وقت‌های خمیده را باز می‌کنم

باز می‌شوم در هوا

و آسمان شکل مرا می‌گیرد

ابر خاموش

گفت و گوی من و زمین می‌شود

حروف شعرم را تغییر می‌دهم

و می‌بارم بر برج‌های پاره پاره

تا شعر من

دیگر از رنج، رنگِ سنگی نباشد

که در فاصلۀ میانِ دو شوق می‌بارد.

از برجِ خواب فرود می‌آیم

چمدانم را پر می‌کنم از باران

و پست می‌کنم به آسمان”

آوریل ۲۰۰۲

چیست این جعبۀ نامریی در گوشۀ ذهن انسانِ پادرهوایِ “تبعیدی”، که نه هوای گسستن از آن است و نه توانِ نگهداشتش؟ هزاران بار باز و بسته می‌شود و باز هم چه یادها و رازها و حرف‌های ناگفته و ناشنیده‌ای در درون خود دارد. تا چند؟ تا چند این نوستالژیِ بی پایان، این بارِ امانت، بردوش “شاعرتبعیدی” سنگینی خواهد کرد؟

چمدان در هنر برونمرز، بویزه‌ در شعر، نمادی از گریز و پادرهوایی ست. هر شاعر و هنرمندی، از جمله محمود فلکی، به نوعی با آن درگیر است. اما به نظر می‌رسد که او جرات کرده و این جعبۀ نامریی را در خود گشوده است. آن هم نه دیروز و امروز، بل بیست و اندی سالِ پیش، در شعری که محصول آرامش درونی شاعراست، در لحظه‌ای گذرا.

“چمدانِ پر از وقت‌های خمیده را باز می‌کنم

باز می‌شوم در هوا

و آسمان شکلِ مرا می‌گیرد “

نیازی به تفسیر و توضیح نیست. می‌بینیم که شاعر از چمدانِ درونِ “خود” بیرون زده، در هوای تازه بال گشوده، ابرِ خاموش درونش را گریسته، و آسمان شکل او را گرفته است. نکته این که حالا نه به زبانِ مادری، بل به زبانی دیگر می‌نویسد.

تصویری زیبا و بیاد ماندنی. همان که در یک شعر خوب باید اتفاق بیفتد. بشارتی از هویتی تازه. یعنی: من اینجایی‌ام. آسمانش از آنِ من است. و جای اما و اگری هم نیست.

فلکی در این شعر، و برخی شعرهای دیگر به زبان شسته رفته‌ای دست یافته، اما این زبان شسته رفته خالی از برخی نارسایی‌ها نیست.

حروف شعرم را تغییر می‌دهم

و می‌بارم بر برج‌های پاره پاره

تا شعر من

دیگر از رنج، رنگِ سنگی نباشد

که در فاصلۀ میانِ دو شوق می‌بارد

بارانی که جایگزین سنگبارانی ذهنی شده حکایت رنج شاعر است، پیش از گشایش چمدان. اما منظور شاعر از “فاصلۀ دو شوق” روشن نیست. شاید دلیلِ یکی از این دو “شوق” را بتوان حدس زد، که همان باز شدنِ چمدان است. دلیلِ آن شوقِ دیگر چیست؟ ” برج‌های پاره پاره” چه چیزی را یادآور می‌شوند؟ چنین ایماژهایی زمینه‌سازِ گسترشِ خیال نیست، بلکه روایت پیچیدگی‌هایِ شاید ناخواسته‌ای‌ست، که به شعرتحمیل شده.

در مجموع چمدان یکی از شعرهای به یادماندنیِ فلکی‌ست، که آغاز و پایانی خیال اگیز دارد.

از برجِ خواب فرود می‌آیم

چمدانم را پر می‌کنم از باران

و پست می‌کنم به آسمان

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید