وقتی به شخصی گفت کجا میروی ؟ گفت به حجاز . گفت آنجا چه کنی؟ گفت خدای را طلب کنم. گفت خدای خراسان کجاست که به حجاز میباید شد؟
تذکره الاولیاء عطار، ذکر ابوالحسن خرقانی
*
شما از آن مصراع حافظ که عنوان این یادداشت است چه نتیجه میگیرید؟ آیا مقصود حافظ این بوده که حتی دیو هم از دست قومی که قرآن میخوانند فرار میکند؟ یا فکر میکنید من تعمدا مصراع اول بیت حافظ را نیاوردهام که چنین معنایی از آن به دست آید. بگذارید پس مصراع اول را هم بیاورم تا ببینیم بیت چه معنایی پیدا میکند:
زاهد از رندی حافظ نکند فهم مراد / دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند .
در واقع حافظ در نامهی جوابیهی سعدی به خواجه شمس الدین صاحبدیوان چشمش خورده به این دو بیت: ای که پرسیدیام از حال بنیآدم و دیو / این جوابیت بگویم که دل از کف ببرد — دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند/ آدمیزاده نگه دار که مصحف ببرد .این که سعدی در آن جوابیه به چه چیز اشاره کرده بود احتمالا مورد توجه حافظ نبوده و یقینا ما را با آن کاری نیست. حافظ همان یک مصراع سعدی را میخواسته که با تمثل به آن ، ” زاهد ” را در زیرگروه ” دیو ” بگذارد که طبق نص صریح قرآن ( نحل ، ۹۸ ) هرگاه که صوت قرآن را بشنود میگریزد،
و از همینجاست که شبه جملهی دعاییی اعوذ بالله منالشیطان الرجیم را در آغاز خواندن قرآن به کار میبرند. اما همهی حرف بیت در کلمه ” رندی ” نهفته است که پس از حافظ تلاش بسیار در فهم آن شده و هر کسی آن را نشانهی چیزی گرفته است که البته به نتیجهای نرسیدهاند، چرا که رندی منحصر به امر خاصی نیست بل که همهی آن چیزهایی را شامل است که زاهدان، عابدها، شیخها و کسانی که دین را دام تزویر خود کردهاند مثل دیو از آن میگریزند. اگر ” رندی ” در غزل این بیت نشانهی ” نظربازی “ست / در نظر بازیی ما بی خبران حیرانند / در بیش از یکصد بار که حافظ کلمات رند و رندی را در دیوان به کار برده با تعابیر گونهگونی چون عشق، وقت، طرب، شراب، شاهد، اسرار، علم، دردی کشی، دامن چاک، ترک توبه، بدنامی، خرابی، مستی و غیره روبرو هستیم که هیچ کدام مورد تایید شیخ و عابد و صاحب مذهب ظاهریی محمدی نیست، و حافظ تمام این صفات بد مذموم را چپ و راست توی سر روزه و نماز و مسجد و امام و از این قبیل کوبیده که با جسارت اعلام کند: چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را / سماع وعظ کجا، نغمهی رباب کجا ؟ و خورندگان مال اوقاف و شکمبارگان بیمصرف دین را دست بیندازد که اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز / پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن. شاعری که گفته است: آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست / عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی آیا مقصود او از این خالق عالم نو با آدمی که ” انسان” از آب در آید همین خدایی بوده است که حتی برای خطا پوشیی پیغمبرانش وقت کم میآورده است؟ خودش جواب میدهد: من لاف عقل میزنم این کار کی کنم ؟ حافظ عین همین مضمون بالا را جای دیگر هم آورده است. وقتی وزیر شاه شجاع سید حسن رکنالدین برای بر انداختن خواجه جلال الدین تورانشاه ممدوح حافظ که از نزدیکان شاه شجاع بود نامهای را به خط تورانشاه جعل کرد که متضمن خیانت به شاه بود و منجر به زندانی شدن او شد، با معلوم شدن دسیسهی همان وزیر که خود را از اعقاب پیغمبر میدانست تورانشاه آزاد و وزیر اهل تقدس به دست جلاد سپرده شد، که حتی پدرش حاضر به شرکت در تشییع و دفن پسر نشد، حافظ در غزلی خطاب به تورانشاه گفت: ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / وقت آن است که بدرود کنی زندان را و در مقطع خطاب به خود، در کنایه به آن وزیراین بیت را : حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
*
در حالی که فیلم محمد رسول الله مجید مجیدی را — که یکی از جمع هنرمندان چماق به دست و روسپیهای جدیدالاسلام است که به قول سعدی ” قحبهی پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند ” — برای آن که زیر دست و پای حاجیهای حکومتی و توریست ایران و انواع اشتران سرزمین وحی نرود، رژیم ایران برای دریافت جایزهی اسکار روانهی هالیوود میکرد، آمار نشان داد بیش از دوازده هزار نفر از سال ۱۹۹۸ تا امروز هنگام مراسم حج کشته و مفقود شدهاند که این آدمی را به شک میاندازد خدای رجز خوان و جبار و کینه توز اسلام حتی به دوستداران خود هم رحم نمیکند و رفتارش یادآور آن قزوینیست که در مقالات شمس تبریزی ذکرش چنین آمده که وقتی با یک ملحد روبرو شد مادرش را روی زمین خواباند و سرش را گوش تا گوش برید، و وقتی از او پرسیدند پس حق مادری چه شد جواب داد: ” تا ملحدان بدانند که محابا نیست . ملحد آن دید و گفت: او از من ملحد تر است، من هرگز این نکردمی ” . ( مقالات ، ۲۲۰ ) . به این قزوینی میتوان گفت خلیفهی بر حق خداوند در روی زمین ! و یا برعکس : رحمت خداوند شامل تمام مخلوقات خود میشود و مخصوص آدمی نیست، ومثلا این دفعه ارادهاش بر این قرار گرفته بود که به گوسفندان بیگناه رخصت دهد سالی را سر خود گیرند و با کودکان زیبای خود به گردش و تماشای فیلم ” سکوت برهها ” بگذرانند تا باری تعالی در ضمن ببیند این مفتخورهای عربستان و مفتی اعظمش – که حتی دیدن عکس او کفاره میخواهد و گفته با قضا و قدر کاری نمیشود کرد – با کمک حاجیهای آشوب طلب و دولتیهای ” انفجاری ” ی رافضی که در میان آنها حاجیهای توریست و سود جو نیز کم نیست در غیبت گوسفندان چگونه آن کار خطیر ذبح را خودشان به پایان م برند! این میان بی گناهانی زیر دست و پا رفتند که هنوز و تا زمانی که عقل جای خرافه و دین را نگیرد و آدمی بپذیرد این کعبه همان خانه ی اصنام عصر جاهلی بوده ، در گذشته آن را آتش زدهاند، سیل آن را برده است و حجاج بنیوسف این بنا را سنگباران و تخریب کرده بود که اگر عربستان امروز روزگاری جزو امپراتوریی عثمانی نبود و سلطان مراد چهارم همین کعبه را بر روی ویرانههای حجاج یوسف بنا نمیکرد – اگرچه دولت انگلستان برای اعراب بهترش را میساخت – اما تا نفت فوران کند معلوم نبود آنها چه میکردند . و شک نباید کرد با وجود نفرتی که آنها از جمهوری ی اسلامی دارند تا قیام قیامت اوضاع همین خواهد بود. بگذریم که این گونه آزمایشها میان انسان و جانوران نزد خداوند بیسابقه نبوده، چنان که در داستان نوح پیغمبر دیدیم که به همهی جانوران اذن ورود به کشتی داده شد مگر پسر نوح پیغمبربه گناه حضور در فیلم سینماییی ساخته شیطان بزرگ سابق و گناه روبوسیی غیر زنا با بازیگر زن فیلم! یا سگ اصحاب کهف که وقتی از خواب بیدار شد دید مثل گرگور زامزای کافکا مسخ شده و چون جزو بهشتیها بود واقواقاش به عربی تبدیل شده است. در عین حال باریتعالی در جاهای دیگر هم تعصب و غیرت و کینه توزی را به جایی رسانید که حقوق بشر را در جریان قوم لوط نبی زیر پا گذاشت و تلافیی همه را سر زن لوط درآورد. داستان قوم لوط داستان دراماتیکی از نوع فیلمفارسیهای اسماعیل کوشان و امثالهم است که منطق درست و حسابی ندارد. یعنی امت مؤمن و صالح لوط که زن و بچه دار و اهل خانه و خانواده بودند بیخودی یکمرتبه با غریبهای در شهر روبرو شدند که تا سر آنها را دور میدید میپرید و به زنهای آنها تجاوز میکرد. خب، آن بیچارهها از کجا خبر داشتند که این غریبه که هرچه بیرونش میکنند دوباره سر و کلهاش پیدا می شود ابلیس است! تا این که همگی نشستند و خود شیطان هم کمکشان کرد و به یک نتیجهی عاقلانه رسیدند که در ممالک مترقیی غرب در همین قرون اخیر کشف شده است، که قید زنان خود را بزنند و از آن به بعد با لواط امورات خود را بگذرانند! همین کار را هم کردند و گفتند حالا هر که میخواهد سر ما را دور ببیند بسم الله! دیدند امن و امان شد و دیگرهیچ تهدیدی متوجه زنان و دختران نبود و آنها هم خود کفا شده بودند. اما لوط که در زمان “نبی الطوایفی” جزو دست نشاندههای ابراهیم و گویا عمو زادهی او بود از او چاره خواست و آن پیغمبر اولوالعزم که خودش هزار درد سر با هووها در خانه داشت گفت بهترین راه همیشه گریه و زاری است پیش خدا. برو تا میتوانی زاری کن و بگو در آینده هر کس تو را ببیند زیر لب میخندد و در گوش بغل دستیاش میگوید این شخص همان پیغمبر لواط کاران است. و لوط هم انقدر گریه و استغاثه به خداوند کرد تا شاه تعالی که دید این ” قضا ” با آن ” قدر “های قبلی فرق میکند یک فکر بکر فیلمفارسی ی دیگر را به اجرا گذاشت: جبرئیل را با چهار تا فرشته که به شکل نوجوانیهای “التون جان” در آورده بود به کمک لوط فرستاد تا حساب قوم او را که از هول هلیم توی دیگ میافتادند و همچنین حساب خود ابلیس را برسند . اما زن لوط بی کار ننشست و رفت و قوم را خبر کرد که چه نشستهاید که لوط برای شما جانماز آب میکشد اما خودش این کاره است و چند تا تر و تمیز و عطر زدهاش را همین الان در خانه مهمان کرده. خب، لابد چیزی هم دیده بود چون به هر حال تجربه نشان داده زن شوهرش را بهتر از همه میشناسد و جبرئیل هم که با همهی زن ها مثل مریم و عایشه ندار نبود و ” کرد آن چه کرد لوطی و لاتی بهانه بود” . در عوض تمام چارپایان شریف را که این فعل حرام را اصلا نمیشناختند با لوط و قومش سالم به شام فرستاد که در کنار پیغمبر اصلی یعنی ابراهیم نقش مشابه عبدالله عبدالله را در افغانستان بازی کند. مگر زن لوط را که عمدا به او نگفته بودند نباید پشت سرش را نگاه کند، که کرد و ستون نمک شد. چون پروندهی لوط مثل حجج جمهوری ی اسلامی جای سفید ندارد فقط اشاره میکنیم که او یکبار غیرت را به جایی رساند که برای نجات بچه خوشگلهای آسمانی دختران خود را به مردان قوم تقدیم کرد که آنها گفتند به دردشان نمیخورند و وقتی در حین فرار از شهر شبی را با همان دو دخترش در غار مخفی شده بودند پس از نوشیدن شراب آنها را صاحب دو پسر کاکل زری کرد به نامهای ” موآب ” و ” بن عمی ” که به گفتهی صاحب قاموس کتاب مقدس این دومی پسر لوط از دختر کوچکاش بود که عموعیان از نسل او میباشند. اما پسر لوط از دختر بزرگترش با نوهاش مو ابیان قومی بزرگ را تشکیل دادند که ذکر آنها در داستان “بلعم باعور” نیز آمده که پیشگو بود و اسرائیلیان را که قرار بود نفرین کند الاغ او به امر خداوند از جاده خارج شد و در عوض آنها را تبرک کرد! شاعر به دلیل همین معجزات خدا ( = شاه / شه ) فرموده است: این همه آوازها از شه بود / گرچه از حلقوم عبدالله بود