غلامحسین نصیریپور در همین حوالی و در یک روز تاریک ما را ترک کرد. من او را اولین بار وقتی که در سال پنجم دبیرستان پهلویی خرمآباد لرستان بودم ملاقات کردم. بانی این امر خیر هم دبیر درس انقلاب سفید ما بود که در کلاساش همه رنگ انقلابی را درس میداد مگر انقلاب سفید!
دوستی بزرگ و شاعری دوستداشتنی که معلم من بود و تمام سیاه مشقهایم را میخواند و تصحیح میکرد و ساعتها برایم وقت صرف میکرد.
برای ادای دین و حق دوستیهایم با این شاعر شریف (که عمران صلاحی او را «شاعر شاعران» خوانده بود) که چون شعر خودش خالص و پاک بود در هر شماره مطالبی را در ارتباط با او که در اختیار دارم و یا برایم برسد زیر عنوان «خورشیدی بر پیشانیی فلکالافلاک» (به یاد اولین کار ادبییاش «جنگ فلکالافلاک» که حاصل تلاش فراوان او برای تشویق شاعران جوان خرمآبادی بود) در اینجا خواهم آورد.
نصیریپور میگوید:
« تخمِ بادند این خیلِ خزندهای که، زندهترین کلامشان
مرگ بَر است…»
بخش چهارم
.