شاعران این شماره: ناهید عرجونی، فاتمه فرهادی، معصومه یگانه، عابدین پاپی، منصور خورشیدی، غلامحسین نصیریپور، علیرضا نوری و رسول یونان
_____________________________
……………………………..از: مجموعهی (کسی از شنبههای ما عکس نمیگیرد)
جنگ
جنگ تمام نشده است هنوز
همرزمانت که ماندهاند
باید برای زندهماندنشان
عذر بیاورند
از کوچهای به نام تو
باید
طوری عبور کنم که مادرت
دستهایم را نبیند
در دست دخترم!
.
8
………………………………از مجموعه شعر: کلاغها را بپران
با این قدمها که تند تند رد میشوم از خودم
فراموشکار شدهام
میبایست برای کبوترهای عصر دانه میخریدم
کتابی برای تنهاییام
و از داروخانه چسب زخم
برای زخم زبانهایت
در رنگهایشان،
درنگهایشان
و بیخیالی غصههای دور
طعنه میزدی به سربههوائیام؟
دنج میشوم این گوشه
زل میزنم به چشمها
دستها
و تجسم خالی تو
جشن میگیرم غمگنانگیات را
تهی میشوم از صدایم
که عاشق بود
و حرفها را جویدهتر میگویم ازاین پس
شاید بشنوی
…………………………از: صورتکتاب شاعر
رد انگشت کشیده شود
روی جلد کتاب
روی قفسههای فلزی
صدای عطسه بپیچد
در حجم معلق کاغذها
و یک جفت شانهی خمیده
پیدا شود در عمق نمور اتاق
ما با گچ و مداد رنگی
برای تمام مربعهای لیلی
برای تمام شمعدانیهای مادربزرگ
شعر کشیدیم اما
باز باران تمام ترانهها را شست
از حیاط مادربزرگ
تمام خطها را
خطهای افق ترقوهات
که همسایه را شاعر کرد
که کوچهباغ را
و در خاطرم نیست
که در کدام باران
خمید!
عمق تاریکتر از زهدان اتاق
یک جفت شانهی خمیده
و تعلیق آخرین کاغذ:
که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی..
فصل ترنم داس است
و علف در امتداد برهنگی
قدم میزند
این باد
پای پیاده میآید
و به ملاقات برگی میرود
که در کهنگیی سال
بستری است!
……………………………..از: صورتکتاب شاعر
در گذرگاه آب
تکثیر میشوی
چون شقایق وحشی
تا باران بلندیها
تمام فاصله را
از آب وآینه
پر میسازد
خاکستر قبیله
به باد میدهی
با گرییان چاک
+
از کنارهی کدام سو
عریانی وقت
به آرامش حضور
بوسه میزند
روی وسعت ویرانهها
سلطنت چشم
با چرخش مدام
روی هزار نقطه
در سیاهی آسمان
گم میشود
+
شب ، نمای ماه
بی آفتاب رابطه
گل میدهد
درکتف کوه
و نبض ستاره
با تفکر دریا
خیلی ساده
روی جلد هوا میتپد
هزار خطابه ی ناگاه
برای چشمان منتظر
فریاد میشود
در شیب تند علفها
.
یک شعراز: غلامحسین نصیریپور..اد ناصری
……………………….از: مجموعه شعر صبح بنفشه
گنجشک
دانهایست شیرین
در چشم سپیدهدمان کرکس
و آدمی
لقمهای گزنده
در غروب دهان مرگ
…………………………از کتاب: دلقکها گریه میکنند
جای تو در شاهنامه خالیست
لابهلای بیتها
دنبال مرگ بگردی
زیباییهای زندگی را نشاناش دهی
اگر شد دلش را ببری
خلاصه سرش را گرم کنی
تا نوشدارو برسد.
.
هیچ
گاهی وقتها
در پیادهرو که قدم میزنم
شعرها هجوم میآورند
دوست دارم
زود به خانه برسم
آنها را بنویسم
امّا وقتی به خانه میرسم
هیچ اتفاقی نمیافتد
فقط
پیادهرو
در
خانهام چرخی میزند و
از پنجره به خیابان میریزد!