این روزها که به پایان تابستان نزدیک میشویم و پاییز سرخ و زرد اینجا و آنجا برگریزان نشو و نما میکند یاد طنزپرداز محجوب و محبوب عِمران صلاحی میافتم که در سه شنبه ۱۱مهر ماه ۱۳۸۶ به قول بیژن اسدیپور دوست نزدیک عِمران و یکی از سهتفنگداران طنز نوین ایران «به طور ناگهانی فوت شد»*.
به قول زندهیاد فریدون تنکابنی «عِمران هرچه دلاش میخواست میگفت، امّا طوری که دم به تله ندهد.»**
طنزشعر زیر را که آن گونه گفته شده که دُمی به تله داده نشود!! از نشریهی دفتر هنر ویژهی سه تفنگدار طنز ایران و از نامهی ارسالیی عِمران به دوست شاعر و طنزنویسمان حمیدرضا رحیمی برگرفته شده است به یاد روشن او برایتان نقل میکنیم.
چنین گفت
گل سرخ، روی چمن لخته شد
وخون، چتر فواره را باز کرد
زنی داشت در باجهای زرد با یک نفر
………………………..حرف میزد که پرواز کرد
و خون صدا از رگ پارهی سیم
……………………….بر خاک ریخت
در آن انفجار
به معراج رفتند پیغمبران کوپنهای بی خواربار
در آن ایستگاه
به مقصد رسیدند مردان کار
به مقصد رسیدند چندین زن خانهدار
به مقصد رسیدند چندین زن کارمند
و آن ماه،، شهریهی مهدکودک نپرداختند
ز گهواره تا گور
………………….یک خط کوتاه و سرخ
تهمتن کجاست
که آید جوانمردی آموزد از پهلوانان این روزگار
جوانمردی آموزد از پهلوانی که پیروز شد
بر آن کودک شیرخوار!
توانا بُود هر که همدست شیطان بُود
توانا بُود هر که نادان بُود
چنین گفت فردوسیی پاکزاد
برآن سنگپایه
………………….در آن بامداد
………………………تهران ۱-۶-۶۵
* نشریهی دفتر هنر ویژهی سه تفنگدار طنز ایران صفحه ۲۷۸۰
** نشریهی دفتر هنر ویژهی سه تفنگدار طنز ایران صفحه ۲۸۲۰