این نامه در پاسخ به نگاه ناقد محترم مسعود هزارجریبی به یک شعر شاعر گرامی حافظ موسوی تحت عنوان وسوسههای ابزار که پیشتر در رسانه آمده بود بود نوشته شده است.
……….حافظ موسوی ———— مسعود هزارجریبی
آقای هزارجریبی عزیز سلام
نوشتهی زیبا و سرشار از تفکر و باریکبینی هوشمندانهی شما را چند بار خواندم و لذت بردم. برای گنگِ خواب دیدهای چون من، با این زبان الکن چه موهبتی بالاتر از اینکه ببیند تیرش حداقل در یک مورد به هدف نشسته است و دوست نادیدهی مهربانی را بر آن داشته است که بنوازدم. نواختنی از آن گونه که حکیمی، دیوانهای را. یا دست مهربانی، شوریدهای را.
اینها را از باب تعارف نمیگویم . شما فضای آن شعر را با زبان نقد و استدلال، دوباره به خودم برگرداندید. مرکز اصلی شعر دقیقا همان فضای تردیدی بود که شما بر آن انگشت گذاشته بودید. من آن فضا را بی آنکه اندیشیده باشم، نوشته بودم. تنها بر اثر یک تجربهی شخصی، تجربهای که از دیدار مجدد یک روستای ویران شده – دیداری بعد از حدود بیست سال در من ایجاد شده بود … من در ابتدا نمیخواستم این را بگویم. شعر، خود بخود همانطور نوشته شد که شما خواندهاید. خواهش میکنم این را به حساب ادا اطوار های شاعرانه نگذارید … من این را به شما میگویم. چون بعد از خواندن نامهی محبت آمیزتان، شما را در تجربهی درونی خودم سهیم یافتم.
بحث شما درباره شعر و اشیاء و ساده دیدن و ساده گفتن دقیقا مورد قبول من است. نه اینکه بگویم دنیا را فقط از این دریچه باید دید. نه! من خود، این نوع دیدن را صمیمانهتر و دلخواهتر میدانم.
بدون تعارف عرض میکنم که شما لطف بزرگی به من کردهاید که به یک قطعه شعر کوتاه با ان همه دقت و حوصله نگاه کردهاید و نگاهتان را برای من فرستادهاید.
چقدر خوشحال خواهم شد اگر نظر شما را درباره دفتر شعری که بعد ها تقدیمتان خواهم کرد بدانم. احساس خود من این است که در این سن چهل سالگی تازه در آغاز راه هستم. و چه دیر! آقای هزارجریبی عزیز!
من همچنان چشم به راه شما خواهم بود. امیدوارم در اولین مسافرتی که به تهران تشریف میآورید، فرصتی را هم به بنده اختصاص بدهید تا گپی بزنیم و شعری بخوانیم.
به امید دیدار – با احترام
حافظ موسوی
آمده در: پیادهرو