شاعران این شماره: حامد ابراهیمپور، هوشنگ رئوف، حبیب شوکتی، خیراله فرخی، مجید نفیسی، مجید نصار یوسفی
____________________
………………………………………………………از: صورتکتاب شاعر
در تو هزار خاطره پنهان بود
در تو هزار مردهی بیتابوت
از کوچههای یخ زدهی برلین
تا خانههای گم شدهی بیروت
**
تاریخ چون غروب غمانگیزی
در روح زخمیات سپری میشد
سهمات اسید و آتش و سرنیزه
در انقلاب کارگری میشد
**
دنیا شبیه نقشهی بیمرزی
درخود مچاله میشد و تنگت بود
از کودکی همیشه پُرَت کردند
اسباب بازی تو تفنگت بود
**
چون پرچم مچالهی بیرنگی
در آرزوی باد تو را کشتند
خوابت گرفته بود…که نازیها
در استالینگراد تو را کشتند …
**
قلبات سرودِ ملیی غمگینی
در کوچههای قرمز لیبی بود
درچشمهای گم شدهات هربار
آغاز جنگهای صلیبی بود
**
با روی باز ، باز پذیرفتی
تلخی فحش و سردی سیلی را
آواز خواندن تو به هم میریخت
استادیوم خونی شیلی را…
**
حق تو از ترانهی آزادی
این بغض گیرکردهی سنگین بود
از انقلاب گم شده در پاریس
سهم تو گریه بود، گیوتین بود…
**
در دادگاه متهمات کردند
جرمت وطن فروشی و جاسوسی
مغزت دوباره روی زمین پاشید
در دور آخرِ رولت روسی…
**
هربار جان زخمی بیزارت
درگیر جنگهای سیاسی شد
در کوچههای خونی خرمشهر
سهم سر تو تیر خلاصی شد
**
یک مشت استخوانِ تو جزئی از
تابوت بیقواره ی چوبی بود
نعشت همیشه قسمت کرکسها
در خاک ایرلند جنوبی بود
**
در خاک غرق میشدی و بلعید
جنگ خلیج فارس دوپایت را…
از درد ناله کردی و با چاقو
همسنگرت برید صدایت را…
**
دارت زدند…مثل خودت مُردی
هر روز در محوطهی زندان
بیرون شهر منفجرت کردند
سربازهای ارتش صربستان
**
کُشتی برادران مریضت را
وقتی وظیفهی تو اطاعت بود
سهم جنازهی تو ازین بازی
هربار یک مدال شجاعت بود
**
نعش تو از دهان وطن هرروز
بر روی نقشههای جهان تف شد
تسلیم میشدی و تنت هربار
سهم گلولهی کلاشینکف شد
**
زخمی شدی و باز عقب رفتی
یک بمب در برابرت افتاد و…
تنها شدی ، فشنگ کم آوردی
نارنجکی به سنگرت افتاد و…
**
دست هزار واحدِ مینیابی
میچید سیمهای حیاتت را
هربار یک گلوله سرگردان
سوراخ کرد چتر نجاتت را…
**
روح تو مثل بردهی خوشبختی
جا ماند زیر ذرت و شالیها
در جنگ انفصال زمین خوردی
دارت زدند باز شمالیها
**
…
دنیا ، هزار تکه و خون آلود
مانند خاک ، پر شده در مشتت
مشتی گلوله در کمرت خشکید
مثل نشان صلح بر انگشتت…
یک شعر: از هوشنگ رئوف
……………………………………..از: صورتکتاب شاعر
بیمارستانی بزرگام
با تمام بخشها
و در تمام بخشها
بستریام
لطفأ
آمبولانسی را سریع (پیج ) کنید
تا این بیمارستان را
به نزدیکترین (اورژانس) برساند.
یک شعر: از حبیب شوکتی
مخروطات
خیام یک شاعر حسابیست
هندسهاش اما بهتر است
در مثلث خیام
او
بالای مرگ و زندگی
رباعی مینویسد.
مطلوبست
ارتفاع یک برج حقوق حیوانات؟
یک شعر از: خیراله فرخی
انفجار بزرگ
گوی که می چرخ اد دور سرم
می چرخ ام دور خودم
و چرخ را می چرخان ام
انفجاری بزرگ گویی در سرم
چرخ ام نمی چرخ اد
به رقص ام نمی آی اد
رقاصه ای که دور خودش می چرخ اد
از تن پوشی که بر تن دارد
بر تن اش می رقص اد
تن اش می رقص اد
و دور سرم می چرخ اد.
انفجاری بزرگ در تن ام
رقاصه هایی که از من کنده می شوند
و رقاصه ای که در من می چرخ اد
تن ام می لرزد.
خودم را دور می زنم
رقاصه هایی که از من کنده نمی شوند
کنده می شوم از خودم
و می رقص ام در تن ام
و تن ام در انفجاری بزرگ
پاره های اش را می رقص اد
و چرخ هم چنان می چرخ اد.
نه! ما جنگ پدرانمان را
ادامه نخواهيم داد.
تيمور لنگ قرنها پيش مرده است
و خواجهی شيراز نيز، كه به خالی
سمرقند و بخارا را میبخشيد.
دختر اُزبك در كاليفرنيا
خالی به پيشانی ندارد
و اُزبكی را به لهجهی روسی حرف میزند.
با اين همه در كلامش عطریست
كه او را از پس اعصار
به من پيوند میدهد.
زيرا واژهی گُل را “گُل”
و سبزه را “سبزه”
و بهار را “بهار” میخواند
و چون من
“نوروز” را جشن میگيرد.
به او میگويم كه نيايم “نفيس”
از كرمان به سمرقند رفت
تا پزشك اُلغ بيگ شود.
او كاسهی خالیی “بُرش“* را
از روی ميز برمیدارد
و چايی خوشرنگ را
با شاخهای نبات، كنار دستم میگذارد
و من نمیدانم كه در برابر
لسآنجلس را به او ببخشم
يا سانفرانسيسكو را.
– آش چغندر به روسی
یک شعر: از سعید نصاریوسفی