بخش دوم
قسمت پنجم
در صورت نگاری هند، زن هندی وقتی كه میخواهد دست به شرمگاه خود برد تا پوشش آن را نگه دارد، دست چپش را میبرد، بچهاش در سمت چپ بدن به بر میگیرد، روی تكه ستونی از ماتورا مادری با پستان چپ به بچه شیر میدهد، به چشم هندی هر سمت بدن استعارهای داشت، به چشم یونانی و مصری قدیم هم، زن ایرانی چپ و راست را نمیفهمد، نباید میان خودمان دنبال آن معانی بگردیم.
برآمدگی بام حوضخانه تكهای بود از یك تمام. روی این تكه، قیدی نداشتم. دستپاچه نبودم، نگاهی مرا نمیپایید، من بودم و كاهگل خواهشناك. چیزی بر این خلوت پاك مشرف نبود، مگر آبی آسمان.
شبهای داغ تابستان، وقتی كه خود آگاهی آدم ذوب میشد. روی بام میخوابیدیم. و در پشه بند، دور و ور آب میپاشیدیم، بروی كاهگل تا ته خوابهایم میدوید، غرائزی را گیج میكرد.
كف اطاق آبی، گفتم، از كاهگل زرد پوشیده بود، مربع زرد بود، در شوبها كاراسیما كاراكتر a مربع است و زرد است. در چین، قربانگاه خاك كه تلی مربع بود. از خاك زرد پوشیده بود. و زرد در آن دیار رنگ زمین است. رنگ زرد و زمین آسان كنار هم نشستهاند . بزرگی از میان دوگنها در گفتوگویی ماندنی میگوید:
” در ابتدا، لباسها سفید بود، رنگ پنبه بود، پس، آدمها از پریده رنگی و شبیه پارچه بودن به هراس آمدند، پارچه را به رنگ زعفرانی درآوردند. به رنگ خاك ، تا با خاك خود همانند شوند.” در شرح زندگی پاتریك مقدس، نوشته قرن پنجم میلادی، اشارهای است به این كه موسی هشت رنگ در لباس روحانی هارون نهاد، باید این هشت رنگ را، كه رمز و نقشاند، در جامههای روحانی ما پیدا كنند. پس آمده است: ” چون كشیش به رنگ زرد نگاه كند، در مییابد كه جسمش چیزی جز خاك و غبار نیست: هیچ غرورری نباید در دلش پدید آید ” بنا به اساطیر Musica مردها را با خاك زرد آفریدند ( و زن ها را با یك گیاه )، راتناسامبهاوا
(Ratnasambhava) با زمین تطابق دارد، رنگ سنتی و تمثیلی زمین زرد است. كه در صفای كامل خود در فلز گرانبها (طلا) و یا در گوهر (ratna) میدرخشد، و همان كیمیاست (cintamani).
اما زرد، این رنگ، به گفته پرتال، هم نشان پیوستگی به حق بود و هم آیت زنا. به چشم یونانی ، سیب طلا هم كنایه از سازش و عشق بود و هم ناسازگاری و فرجام بد : آتالانتا سیبهای زرین باغ هسپرید ها را به چنگ آورد. پس تبارش بر باد رفت.
در آیین مسیح، رنگ زرد، كه وقتی آیت سرور بود. رنگ رشك و خیانت شد. رنگ لباس یهودا شد در پردهها، در گوگول، رنگ زرد میترساند، از نمایشنامه ” شبها در ده” تا ” تاراس بولبا” زردی زیاد میشود تا در جلد دوم ” ارواح مرده” مصرف زرد به اوج میرسد، در كار الیوت زرد همسایه گناه است:
” Sitting along the beds edge, where
you culled the paper from your hair
On clasped yellow soles of feet
in the palms of both soiled hands.”
باشو، خیلی دور از الیوت، به همسازی صوت و چشمه صوت گوش میدهد:
“قناری با صدای زرد فرزندش را میخواند.”
گوته Farbenlehre، كه رنگ را رنج نور میداند، درباره رنگ زرد صفت edel و unedel را به كار میبرد، در جزیره Nias، لوالانگی (Lowalangi) كه خدای برتر است و به جهان برتر وابسته است. مظهر نیكی و حیات است. و رنگهایش زرد و طلایی است. در هند دراویدی، در مراسم آیینی ازدواج، خواهر داماد یك سینی به سر میبرد كه در آن مایعی است زرد: mangaltanni آمیزهای از آب و زعفران و آهك كشته، رنگ زرد مالگالتانی نشان سرور و كامیابی است. شكوه زرد در سومین روز بارد و تودل (Bardo Thodo) تماشایی است: ” در سومین روز، صورت ناب عنصر خاك چون فروغی زرد میتابد. همزمان، از قلمرو زرین جنوب ، شكوه رانتاسامبها وای فرخنه سر میزند، با تنی زرد فام و گوهری در كف، بر تخت اسب پیكر، در آغوش ماماكی، مادر الهی. سرچشمه ناب و ازلی ادراك به سان پرتو زرد فام حكمت مساوات میدرخشد…”
قسمت ششم
روی هر دیوار اطاق آبی، درست در میان، یك طاقچه بود، تنها پنجره اطاق در طاقچه دیوار شمالی بود. همینه زمینه طاقچه را گرفته بود، هر طاقچه درست در یكی از جهات اصلی بود. اطاق آبی یك ماندالا بود. این را دیر فهمیدم، اطاق آبی نمایش تمثیلی عالم و كالبد انسان بود. صحنه درام تفرقه پذیری و بازیابی وحدت بود، راهنمای رستگاری بود، جای بیدار شدن خود آگاهی رهاننده بود. معمار اطاق آبی در شالوده ریزی، نه طناب سفید به كار برده بود نه طناب رنگارنگ پنج لا، صدایی از زمانهای دور در ناخود آگاهی او پنهان شده و به دست او فرمان داده بود، از واجرایانا حرفی نشنیده بود، به هند و تبت نرفته بود، چشمش به زیكوراتهای بابل و آشور نیافتاده بود، حتی از نقشه كاخهای شاهان قدیم ایران خبر نداشت، معمار اطاق آبی سلامت فكر و عمل را نشان داده بود، مثل “ارشیتكت” امروز دچار بیماری عقلی غرب نبود، كشف و شهود راهنمایش شده بود.
اطاق آبی خالی افتاده بود، هیچ كس در فكرش نبود، این Mysterium magnum پشت درختان باغ كودكی من قایم شده بود، اما برای من پیدا بود، نیرویی تاریك مرا به اطاق آبی میبرد، گاه میان بازی، اطاق آبی صدایم میزد، از همبازیها جدا میشدم، میرفتم تا میان اطاق آبی بمانم. چیزی در من شنیده میشد ، مثل صدای آب كه خواب شما بشنود، جریانی از سپیده دم چیزها از من میگذشت و در من به من میخورد. چشمم چیزی
نمیدید: خالی درونم نگاه میكرد، و چیزها میدید، به سبكی پر میرسیدم. و در خود كم كم بالا میرفتم، و حضوری كم كم جای مرا میگرفت، حضوری مثل وزش نور، وقتی كه این حالت ترد و نازك مثل یك چینی ترك میخورد، از اطاق میپریدم بیرون، میدویدم میان شلوغی اشكال، جایی كه هر چیز اسمی دارد، طاقت من كم بود، من بچه بودم، اطاق آبی در همه جای كودكی ام حاضر بود، وارد خوابهایم میشد، خیلی از رویاهایم در طاقچه هایش خاموش میشد. اطاق آبی با اطاقهای دیگر خانه فرق داشت. در ته باغ تنها مانده بودم، انگار تجسد خواب یكی از ساكنان نا شناس خانه ما بود، خوب شد در آن مار پیدا شد، و گرنه همان جا میماندیم، و زندگی مایایی ما فضایش را میآلود. اگر میماندیم، باز همخوابگی پدر و مادر زیر سایه Lustprinzip تكرار میشد، و نه در هوای Tumo پدرم كسی نبود كه بر بیندو چیره شود، و مادرم چیزی نبود جز سادارانی.
اطاق آبی ماندالا بود، من راحت به درون این ماندالا راه یافته بودم، درامی در هوای شعائر مذهبی صورت نگرفته بود، در آستانه در شرقی ماندالا ( در شرقی اطاق آبی) چشم – مرا نبسته بودند تا گلی در ماندالا پرت كنم. اما با چشم باز پرتاب كرده بودم: بهارها یادم هست، گاه یگ گل مخملی میكندم و میان اطاق آبی پرت میكردم، نمیدانستم چرا.88888888888888888888888
من هیچ وقت ظرفی روی “نقشه الماسی” اطاق آبی نگذاشتم و هرگز شاید آواهانا نبودم. اطاق آبی نشنیده بود كه بگویم : ” ام. من از جوهر الماسی جسم همه تاتاگاتاها ساخته شده ام. من از جوهر الماسی روان همه تاتاگاتاها ساخته شده ام.” و پیداست كه هیچ گاه ذات من با ذات تاتاگاتا یكی نشد. و كایوالیا از دسترسم دور ماند. كودك حقیر پرورده ما یا كجا و حضور دیریاب پوروشا كجا. اما من در اطاق آبی چیز دیگر می شدم. انگار پوست می انداختم ، زندگی رنگارنگ غریزی ام بیرون ، در باغ كثرت ، می ماند تا من برگردم. پنهانی به اطاق آبی میرفتم ، نمی خواستم كسی مرا بپاید. عبادت را همیشه در خلوت خواسته ام. هیچ وقت در نگاه دیگران نماز نخوانده ام ( مگر وقتی كه بچه های مدرسه را برای نماز به مسجد می بردند و من میانشان بودم ) .، كلمه “عبادت” را به كار بردم ، نه من برای عبادت به اطاق آبی نمی رفتم ، اما میان چاردیواری اش هوایی به من می خورد كه از جای دیگر می آمد ، در وزش این هوا غبارم می ریخت ، سبك می شدم، پر
می كشیدم ، این هوا آشنا بود ، از دریچه های محرمانه خوابهایم آمده بود تو.
اما صدایی كه از اطاق آبی مرا می خواند ، از آبی اطاق بلند
می شد، آبی بود كه صدا می زد. این رنگ در زندگی ام دویده بود ، میان حرف و سكوتم بود ، در هر مكثم تابش آبی بود ، فكرم بالا كه می گرفت آبی میشد ، آبی آشنا بود ، من كنار كویر بودم ، و بالای سرم آبی فراوان بود ، روی زمین هم ذخیره آب بود: نزدیك شهر من معدن لاجورد كنار طلا می نشست، با لاجورد ، مادرم ملفه ها را آبی می كرد ، و بند رخت تماشایی میشد، نزدیك عید ، تخم مرغها را با سنبوسه ها آبی می كردیم. این گل چه آبی ثابتی
می داد. در كشتزارهای دشت صفی آباد چقدر Bleuet بود. آبی اش محشر بود ، هنگام درو، دهقانان روسی اولین دسته چاودار را با تاجی از این گل می آراستند ، و پیش تمثال مقدس می نهادند. می دانستند در شدت خشكسالی ، این گلهای آبی كوچك چه نوشابه سرشاری به زنبورهای عسل می بخشند. سلوخین به همسایگی سودمند چاودار و این گلها پی برد.
باغ ما پر از نیلوفر میشد و جا به جا گلهای آبی كاسنی ، نگین انگشتر مادرم آبی بود ، فیروزه بود ، از جنس ریگهای ته جویبارهای بهشت شداد. فیروزه اش بو اسحاقی بود. انگشتر همیشه در انگشت مادرم بود. می گفتند فیروزه سوی چشم را زیاد می كند ، جلوگیر چشم بد است، نازایی را از میان میبرد، عزت می آورد، صواب نماز را صد چندان می كند. سنگ مقدس است ، و این سنگ نقشی دارد در چیرگی نور بر ظلمت : در اساطیر از تك ها ، خدای آفتاب رزمنده ای است كه هر صبح با سلاح خود – مار فیروزه ای- ماه و ستارگان را از آسمان می راند. و رنگ فیروزه ای مقامی بلند دارد. در باردو نباید از نور فیروزه فام ترسید : ” پس ، از این فروغ فیروره گون با آن درخشش ترسناك و خیره كننده و سهمناك پروا مدار ، هول مكن ، زیرا كه فروغ راه برتر است : تلالو تاتاگاتاهاست. حكمت عالیه عالم مثل است … ” آكشوبیها دارنده معرفت ، به رنگ فیروزه است. هروكا ، خدای بودایی شهره عام ، تنی همرنگ فیروزه دارد:”در میان نیلوفر آب ، بر مسند خورشیدی ، نیك اختر شری- هروكای فیروزه فام است
قسمت هفتم
تماشای آبی آسمان تماشای درون است. رسیدن به صفای شعور است. آبی ، هسته تمثیل مراقبه و مشاهده است . نور حكمت رفیع دارماداتو است ، كه همسان یك آبی تابناك از دل و روكانا بر میخیزد. نور آبی آسمان حكمت دارما-داتو هم عنصر ناب خودآگاهی است و هم تمثیل نیروی نهفته “تهی بزرگ”.
در مصر قدیم هم آبی نشانه حكمت بود. نبو ، خدای علوم كلده ، آبی بود، در جای دیگر ، در سی یرانودا، باز هم رنگ آبی همجوار دانایی است : در پرستشگاه كوكی ها ” كسانی كه دانش بیشتر دارند” در سمت چپ ، كه به رنگ آبی روشن است، می نشینند، لاجورد تمثیل مرتبه ای آسمانی و فوق انسانی است. زمین بهشت امی تابا و آمی تایوس. خدایان نور و زندگی بی پایان ، از لاجورد است.
ماهایا روز هفتم نخستیم ماه سال ، به همه كارافزارها و تیرهای خانه ها رنگ آبی مقدس می زدند تا وقف كاربرد تازه ای شوند ، درماه مارس ، برای خدای خورشید ، یك حرم كوچك پله پله آبی رنگ به نام “نردبام خورشیدی” می ساختند تا آسان به آسمان بالا رود. در طبیعت آبیها ساخته می شود : بسیاری از باكتریها ماده رنگی می سازند و در فضای اطراف خود پخش می كنند : باسیل پیوسیانیك محیط خود را آبی می كند. باسیل شیر آبی خود را آبی می كند. نمك معدنی آبی كه ارمغان دریاهای قدیمی است. آبی خود را مدیون امواج رادیو اكتیو است و گرنه قرمز بود ، قهوه ای بود، خاكستری بود، و یا بی رنگ بود. vivianite كه فسفات آهن دار است و سفید است ، پس از اكسیداسیون آبی می شود . لازولیت كه در خود آهن دارد به رنگ آبی شدید در می آید ، آدمها هم آبی می سازند : Guimet كربنات دو سود و گوگرد و كولونان را به هم آمیخت و آبی outremer را ساخت كه هرگز جانشین خوبی برای لاجورد نایاب قدیم (lapis-lazuli) نشد. و بیماری خود را شهره كرد : Thenard maladie del outremer با فسفات كبالت. آبی كبالت را ساخت. ساینور آهن آبی پروس شد. و استاتات كبالت ، آبی Caver, caeruleum ، دانشمند شیمی گیاهی ، از تپه های آلامبا صد ها رنگ طبیعی به دست آورد. میان آنها یك ماده كمیاب به رنگ آبی شدید بود. مصر شناسان در این ماده رنگی ، آبی عجیب گنجینه مقبره توتان خامون را باز شناختند.
در چارچوب علائم نسب ، آبی دادگری بوده است ، و فروتنی ، و وفاداری ، و پاكدامنی ، و شادی ، و درستی، و آوازه نیك ، و عشق و خوشبختی جاودان، ومیان چیزهای خوب دنیوی ، زیبایی، نرمی ، اصالت، پیروزی، استقامت، ثروت، تیزبینی،و آسایش را می رسانده است. طبق متون كهن بودایی، از میان سی و دو امتیازی كه یك بزرگ مرد باید دارا باشد. یكی داشتن چشمان نیلی است
(abhinilanetra).
آبی میان رنگهایی بود كه موسی در لباس هارون نهاد . و باید در لباس كشیش امروز باشد. ” آبی به او (به كشیش) فرمان می دهد كه لذات دنیوی را از دل براند.” در زمینه تمثیل مذهبی رنگ ، آبی كه رنگ آسمان است ، برای جشنهای فرشتگان پذیرفته شد. و گاه كشیشان آبی در گورستانها به مثابه رمز آسمانها به كار بردند ، كلیسای انگلیس ، كه سنت ساروم را دنبال می كند، آبی را نشانه امید ، عشق به امور الهی ، صداقت و پرهیزگاری می داند. و آبی كمرنگ را آیت صلح. آگاهی، دوراندیشی مسیحی و عشق به جمال. در عرایس الجواهر آمده است : “مشاهده فیروزه و روشنایی چشم بیفزاید، پس در داروهای چشم به كار دارند.” ” و فیروزه با خود داشتن به فال نیكو دارند . و گویند هر كه با خود دارد بر خشم فیروزی یابد. رسم شاهان قدیم چنان بوده است كی چون آفتاب به حمل شدی ، اعنی سر سال نو ،جواهر قیمتی حاضر كردندی و در آن نگریستندی برای فال نیكو. و اجناس جواهر از یاقوت و زمرد و لولو و فیروزه در اقداح شربت انداختندی و به فیروزه میل بیشتری كردندی .” در همین كتاب از لاجورد سخن به میان آمده است : ” و اگر پاره ای از آنچ زردرو بود با سركه سوده بر ریشهای كهنه كنند به غایت (سودمند بود)” و تنسوخ نامه ایلخانی از “خاصیت لاجورد” حرف می زند : ” در اسهال سوده ، هیچ دارو بهتر از لاجورد شسته نیست. و اصحاب مالیخولیا و كسانی را كه خواب نیاید سود دارد. وسبب همین باشد كه چون بر برگ چشم طلع كنند، مژده برویاند .. و اگر در آن نظر كند دایمان كلال بصر را زایل كند و اگر بدان تخم كند صرع را دور كند و شیاطین از او بگریزند.”
درمان رنگی بیماریها را از قدیم می شناخته اند. كروموتراپی نامی تازه است. و ساخته فاوو دو كورمل است. آب را در بطری آبی رنگ می كنند و چند ساعت در آفتاب می گذارند ، ارتعاشات رنگی آبی در آب می نشیند. این آب آبی دار مسكن اعصاب است. تدبیر است. جلوگیر بیرون شد است، شفابخش بیخوابی و دل درد است. گند زد است ، بند آور است ، فرح بخش است، درمان ده آماس چشم است . آرام كننده سوختگی است. برطرف ساز ورم راست روده است. كاری در بهبود ورم لثه است. درمان بخش لك دیدیگی دردناك و افزایش عادت ماهانه ، و درد دندان است. در صرع و گواتر چاره ساز است.
یوگا كه هر نیروگاه تن آدم را با یكی از رنگها همسازتر می بیند ، گلو و تیرویید را جای جذب رنگ آبی می داند ، پی یراكوس روان پزشك یونانی ، از هاله انرژی (aura) اطراف تن آدم عكس گرفت . و هاله ای آبی دید. رایشن باخ اترشی رنگ هوای روشن كرد بدن را با حال و مشرب و سیرت انسان وابسته می بیند. هاله اهل فكر ، طلایی است. در شرارت ، سبز سیه فام است . در عشق آبی است. افتردینگن صورت معشوقه را در جام گل آبی دیده است. پیوستگی خود و ماتیلد را. در زادگاه الهی ، زیر شط آبی زمان به خواب می بیند، آبی رنگ اصلی رمان نوالیس ایت : “در كتاب من همه چیز آبی است.” به چشم او ، آسمان آبی و رنگ آبی تمثیل وحدت ازلی است . هولورلین كه در سرودهایش همان تم را دارد ، آبی را در یك شعر تماشاییی می ستاید : In lieblicher blaue ، نروال از گل آبی فراموشم مكن حرف می زند ، و مقاله او ، نویسنده سطحی ایرانی ، از نیلوفر كبود ، رمبو رنگ آبی را به حرف صدادار O می دهد. و كاندینسكی به دایره. خیمه نر كه در تاریكی صبح
(manana oscura) به بلندی روشن بینی و جذبه می رسد و خدایش همان Conciencia hoy azul است. روی دریا از خدای آبی خود حرف می زند : خدای امروز آبی ،آبی ، آبی ، هر دم آبی تر.
شبیه خدای موگوئر رنگ من …
و در دریاست كه به یك پایان آبی می رسیم: چتانیا كه از شور مذهبی به عشق دیوانه وار (mahabhava) كشیده شد ، یك روز در آبی دریا رنگ خدای خود كرشنا را باز شناخت ، خود را به آب انداخت و غرق شد.