دیدار با محمد خلیلی

رگبار بودکه…

به یاد صادق هدایت

 

 

نه ریسه‌های داوودی را

……………………..شمردیم

نه جسد‌ها را،

رگبارِ چشم‌ها را ماندیم

…………………تنها.

**

گذاشتیم

…………….ردیف‌ها پُر شوند

و راه بگیرند

………………..تا…. آن طرفِ دیوار.

**

گذاشتیم

تا برگ‌ها بریزند

…………………..و بسوزند

……………………………………تا آخرین درخت.

**

زاغ‌ها که آمدند

فاصله‌ها بیش‌تر شد

……………….تا اولین ردیف.

بعد،

……چشم‌های سرخ بود و

……………………….زرد و

……………………………..سیاه

و ریگ صدای ممتد

که هی می‌خواند و

………………….می‌خواند…..

**

کسی با تمام هستی‌اش فریاد زد:

………………………………-چرا…؟

-صدایش کمی می‌لرزید –

با منقار

چشم‌هایش را دزدیدند

…………………….. زاغ‌ها

و صف بستند

………… در ردیف کاج‌ها.

**

کسانی گفتند:

………….-برویم.

و رفتند.

**

ما مانده بودیم که،

…………….صدایی آمد:

-حالا دیگر سپیدارها هستند

 ……………………که می‌سوزند،

کسی که به یاد سبزها نیست؟

**

بعد، آمدیم و فاصله‌ها پُر شد.

با این همه

 …….زاغ‌ها ایستاده بودند

و ما هنوز نه جسدها را به خاک سپرده بودیم

نه داوودی‌ها را…

تنها،

…..رگبار بود که

…………………….می‌کوبید…

.…………………………………….. بیست و نهم آدر هفتاد و چهار

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در دیدار با یک شاعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید