“با سپاس از دوست فرهیخته و پرکارم جناب ابراهیم مروجی برای ارسال این مطلب. ح.ش“
مرور رخداهای تاریخ معاصر ایران درگفتوگو با استاد عبدالعظیم یمینی و احمد علیدوست:
شمشیری میگفت: “جریمه عشق مصدق هرچقدر باشد میدهم.”1
استاد «عبدالعظیم یمینی » بیشک از شخصیتهای ماندگار تاریخ و ادبیات و فرهنگ گیلان است؛ گواه روشن این سخن، سابقه ممتدّ و دیر ودور یمینی در عرصههای مختلفی چون روزنامهنگاری، نقد و تحلیل مبانی فلسفی و نیز سرایش شعر و نویسندگی است. یمینی در سالهای پُرالتهاب و سرنوشت ساز نهضت ملی شدن صنعت نفت، در نشریات مهمی چون «جبهه آزادی» و« گیلان ما » سابقه نویسندگی و کار داشته و از سوی دیگر دارای کارنامه درخشانی در عرصه مبارزات میهنی است؛ چه اینکه تلاشهای دامنهدار و گستردهای را از اوان جوانی در راه اعتلای مام میهن همراه با همفکران پرشور و آزاده خود سازمان میداد و دراین راه، با مخاطراتی نیز مواجه بود. او هم اینک از معدود بازماندگان حلقه یارانی است که زمانی به خانه «دکتر محمد مصدق » رفت و آمد داشتهاند، بنابراین، خاطرات ناگفته فراوانی که او از آن دوران در سینه دارد، خواندنی و شنیدنی است. یمینی در حوزه فلسفه نیز صاحب نظر و دارای مطالعاتی درخور و گسترده است؛ ماحصل این تحقیقات عمیق فلسفی، دورهای چند جلدی است که امید آن میرود با انتشارشان، دیدگاههای جدیدی در حوزه مباحث فلسفی مطرح شود. در این میان، سالهای پُر جوش و خروش دهه بیست و رویدادهای مربوط به دوران ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری دکتر مصدق، آن قدر جای تامل و بحث و بررسی دارد که ظاهرا در طی این شصت و اندی سال، انتشار دهها و بلکه صدها جلد کتاب و مجله و جزوه و … نتوانسته عطش سیری ناپذیر محققان و علاقهمندان به مسایل تاریخی را فرو بنشاند و هم از این رو، پنجاه و هفتمین سالگرد کودتای ۲۸ اَمرداد ۱۳۳۲ را ـ که با وقوع آن یکی از مردمیترین دولتهای تاریخ معاصر کشورمان به زیر کشیده شد ـ بهانه کردیم تا با استاد یمینی به گفت و گو نشسته و سالهایی را که این مرد کهنسال گیلانی از سر گذرانده، مرور کنیم؛ گو این که وقت و مجالمان اندک بود و گفتنیها بسیار و به همین دلیل به کلیاتی از رئوس مطالب و موضوعات مهم بسنده شد تا در مجالی دیگر به همه این ناگفتهها بپردازیم؛ جا دارد از نویسنده و شاعر پیشکسوت دیارمان استاد « احمد علی دوست » نویسنده کتاب ” خطی بر دیوار ” نیز سپاسگزاری کنیم که در گوشههایی از این مصاحبه ، توضیحات تکمیلی و جالب توجهی را با ما در میان نهاد.1
مروجی: در زندگینامه شما آمده که متولد سال ۱۳۰۰ هستید و در نتیجه، سالهای نوجوانی و آغاز جوانی شما با یکی از حساسترین بزنگاههای تاریخ معاصر کشورمان، همزمان بوده ، چه تصویری از گیلان ِ آن سالها در ذهن دارید ؟
یمینی: بنده از کوچکی به دلیل بیماری ممتدی که برایم پیش آمد و بعدها فهمیدیم، « مالاریا » بوده ، موفق نشده بودم تحصیلات مقدماتی خودم را به طور طبیعی پشت سر بگذارم و از این حیث هم نکته مهمی از آن دوران چندان برای ذکر ندارم؛ البته از این بابت هم مغبون نیستم؛ چون از کودکی شدیدا به مطالعه علاقهمند بودم و هر شب با پرداخت سنار ـ سه شاهی پول، کتاب کرایه میکردیم. آن دوره از زندگی من بیشتر به این شکل و البته با دوستان خوب و شاخصی مثل « پرویز کیهان » گذشت؛ شخصیت برجسته دانشگاه ندیدهای که با او از کلاس یک ابتدایی در مدرسه لقمان رشت همکلاسی بودم و بیشتر اوقاتمان را با بازیهایی مثل فوتبال و شطرنج سپری می کردیم.1
مروجی : در یکی از مقالات شما خواندهام که بعد از شهریور ۱۳۳۰ با اشغال خاک ایران توسط متفقین، از نزدیک، شاهد بمباران مناطق مختلف رشت در جریان حمله قوای شوروی به این شهر بودهاید، آن روز در رشت چه گذشت؟
یمینی: بله همین طور است؛ در روزی که روسها با طیاره به رشت حمله کردند؛ ما داشتیم در« باغ محتشم رشت»، فوتبال بازی میکردیم که ناگهان دیدیم یک فروند هواپیمای سیاه رنگ متعلق به روسیه از فاصلهای نزدیک که حتا خلبان آن هم دیده میشد، از بالای سر ما میگذرد که در اندک زمانی صدای مهیبی شنیدیم و معلوم شد بمبی به روی سربازخانه رشت در پل عراق انداخته، آن روز هشتاد نفر در سرباز خانه رشت کشته شده بودند؛ یعنی ما این خبر را دو روز بعد از بمباران شنیده بودیم و علتش هم این بود که فرمانده به اشتباه، به جای اینکه سربازان را متفرّق و پراکنده کند، آنها را در خوابگاه پناه داده بود .1
مروجی : گفته میشود روسها باغ محتشم رشت را هم بمباران کرده بودند؛ این موضوع صحت دارد؟
یمینی: بله ما شاهد بودیم که بُمبی که در «باغ محتشم» انداخته بودند، شاید حفره ای به اندازه چندین سانتیمتر در آنجا ایجاد کرده بود. من با مشاهده این بمباران زیر یکی از درختان پارک شهر فعلی ( باغ محتشم قدیم ) پناه گرفتم و بعد که هواپیما رفت، دیدیم خانه های اطراف از این حمله هوایی آسیب دیدهاند و دیدیم که بقایای بمب به صورت آهنی به شکل عدد هفت رو باز به چشم می خورد که هنوز داغ بود و روی آن، به لاتین، عدد ۲۸۰ نوشته شده بود؛ به گمان من آن بمب، ۲۸۰ کیلویی بوده است.1
مروجی: آقای یمینی! اینجا پرسشی برای من پیش آمده؛ می خواهم بدانم آیا تا امروز تحقیقی شده که اسم این هشتاد سرباز جان باخته در سربازخانه رشت را مشخص کند، چون به هر حال این جان باختگان به نوعی از شهدای ایرانی محسوب میشوند ، من خودم شخصا تاکنون هیچ منبعی را در این باره ندیده یا نخواندهام، شما چطور؟
یمینی: ببینید، بعد که بمباران انجام شد ما فهیمیدیم که بعضی از این جان باختگان حتا از بچههای هممحل خودمان بودهاند؛ مثل مرحوم عباس عمراننژاد که همبازی ما بود؛ ولی خیر، من هم جایی کُل این اسامی را ندیدهام.1
مروجی: آقای علیدوست شما چطور؟ آیا سندی در این خصوص دیدهاید؟
علیدوست: من در آن سالها در ضلع شرقی سبزه میدان رشت و در محلهای به نام « خمیران شریفیه » زندگی میکردم و از نزدیک، کامیون حامل اجساد کشتهشدگان سربازخانه را دیدم که مانند ماهی بر روی زمین ریخته شده بودند و خوب یادم است که از خانه جعفریها حصیر آورده بودند تا روی مردگان بیندازند که مردم بیایند مردههای خودشان را ببرند.1
مروجی: این جان باختگان را کجا دفن کردند؟
علیدوست : یک عده ای را در گورستان مدیریه سابق رشت دفن کردند؛ چون آن موقع هنوز وادی تازهآباد احداث نشده بود و عدهای را هم که روستایی بودند، به روستایشان برده و دفن کردند. بیشتر این سربازها روستایی بودند ؛ چون اگر رشتی بودند ما میدیدیم کسانی را که از شهر به دنبالشان بیایند. من هم باید بگویم که هیچجا اسمی از این کشته شدگان برده نشده و شاید همان موقع فهرستی از نامهایشان موجود بوده باشد که کسی هم البته برای درآوردن این اسامی کنجکاوی نکرده .1
مروجی: ببینید نیروی خارجی برخلاف نظامات بین المللی و به رغم آنکه دولت ایران در جنگ جهانی دوم اعلام بی طرفی کرده، خاک ایران و از جمله گیلان را اشغال میکند و عدهای را نیز به هلاکت میرساند، میخواهم بدانم در گیلان، با توجه به اینکه هنوز نطفه احزاب ملی و میهن خواه مثل استقلال و میهنپرستان و میهن و ایران بسته نشده بود و جریانهای ملی گیلان موجودیتی به آن شکل نداشتند، آیا به طور خودجوش در غیاب این احزاب ملی، هیچ واکنشی از سوی اقشار مردمی به این جنایات دولت روسیه در رشت نشان داده نشد و برای نمونه آیا بازماندگان نهضت جنگل و برخی از یاران سابق میرزا کوچک با توجه به آن روحیه سلحشورانهای که در منابع تاریخی به آنان نسبت داده میشود، آیا عکسالعمل خاصی در دادخواهی این کشتار از خودشان نشان دادند؟ چون به هر حال در آن تاریخ هنوز خیلی از بازماندگان جنگل در قید حیات بودند و تنها بیست سال از شکست نهضت انقلابی جنگل میگذشت .1
علیدوست: البته نمیتوان به طور قطع گفت که هیچ واکنشی نشان داده نشده؛ کسانی در آن روزگار بودند که تحت ذائقه ایران دوستیشان اقداماتی ـ چه آشکار و چه نهان ـ میکردند؛ یکی از این افراد مرحوم « جهانگیر سرتیپپور » بود که البته جمعیتی هم در کنارش بودند واقداماتی را در همان سالهای اشغال خاک گیلان، سازمان میدادند که تقریبا میشد گفت که در حکم نوعی قیام وطنخواهانه برای خلاصی از این مهمانان ناخوانده بود؛ به هر حال اینطور نبود که کسی در فکر این مسایل نباشد؛ ولی به صورت مشخص و اینکه به نتیجهای ملموس منجر شود، نبوده است.1
مروجی: گویا به همین خاطر « جهانگیر سرتیپپور» برای مدتی توسط قوای ارتش سرخ شوروی به خارج از گیلان تبعید میشود؛ ضمن اینکه در منابع تاریخی آمده، جمعیتی به نام «خردهمالکان » نیز در همین دوران، به سرپرستی « سید حسن معصومی اشکوری » مجتهد سرشناس گیلانی و فرزند یکی از مراجع شیعه، مبارزاتی را در این خصوص، به طور پراکنده سازمان داده بودند.1
علیدوست: بله، در حد فاصل سالهای ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۳ ـ به گمانم ـ حتا اقداماتی چریکی در گوشه و کنار گیلان در ستیز با بلشویکها انجام میگیرد که در کنار همه آن اقدامات جریان داشته و این مبارزات چریکی را سروان دیلمی که بعدها رییس ژاندارمری گیلان شد و زمانی به درجه تیمساری هم رسید، هدایت میکرد و البته به قرار اطلاع و بر اساس استنباط بنده؛ به جنگل زدن دیلمی با تایید وزارت جنگل همراه بود و واسطهای هم به نام سرگرد گلچین هم داشت که گفته میشد حتا اسلحه برای چریکهای ضد روس، تهیه میکند و حتا روابط روسها را رصد کرده ومثلا در مواردی به محموله سلاحهایی که زیر پوشش کاموا از جنوب برای قوای شوروی به شمال کشور میآمد، در بلندی ها شبیخون زده و تعدادی از این سلاحها را به چنگ میآوردند؛ پس کارهایی انجام میشد اما اینکه مشخص و مدون بوده و به نام دسته یا حزبی باشد نبود وبه طور جسته و گریخته، شایعاتی هم از این مبارزات به گوش جوانان گیلانی میرسید؛ حس ضد بیگانه و ضد اشغالی و احساسات میهن پرستانه وجود داشت ولی منسجم نبود.1
یمینی: ببینید کار جمعی باید توسط دسته یا جمعیت انجام شود و آن زمان همان طور که گفته شد اصلا حزبی در گیلان وجود نداشت؛ اما من شخصا شاهد نفرت عمومی مردم رشت بودم و میدیدم هیچکس با این افسران روس خوش و بش و احوالپرسی نمیکرد؛ خاصه اینکه غالب مردم آن زمان روسی را تا حدودی میدانستند و حتا بیشتر این افسران از آذربایجان شوروی بوده و بعضیشان فارسی را هم میدانستند. چون حس تنفر وجود داشت و واقعه کشتار سربازان وجدان مردم را جریحهدار کرده بود؛ به ویژه آنکه قوای ارتش سرخ حتا در مواردی به زنان هتک حرمت میکردند و من خودم هم شاهد این اعمال شنیع بودم.1
مروجی: یعنی در منظر عمومی دست به چنین اعمال وقیحانهای میزدند؟!1
یمینی: من میدیدم دختران و زنان برای اینکه از آزارهای احتمالی افسران روس، در امان باشند از کنار آنها به سرعت عبور میکردند و به یاد دارم روزی کامیون نظامی از کوچهای باریک در پشت مدرسه نسوان که مابین «آفخرا» و «محله خمیران» بود، به سرعت میگذشت که زنی را له کرد و من مقالهای نوشتم زیر عنوان « استراحت در پشت جبهه » که آقایان شما در نشریاتی مثل صدای سرخ مدعی میشوید که گیلان محل استراحتِ پشت جبهه شماست و اینجا جنگ نیست و استراحتگاه است؛ ولی این چه استراحت کردنی است که زنی بی گناه را در حالی که کاسهای ماست در دست دارد، در استراحتگاهتان له میکنید؛ تا جایی که نعش این زن بی دفاع گیلانی به دیوار چسبیده است! این مقاله را دادم به روزنامه « بدر منیر » که گاهگاهی مطالبی را از من چاپ میکرد، مدیر نشریه به من پیغام داد: این چه مقالهای است که تو نوشتهای، اینها ( روسها ) روزانه دارند چهار ـ پنج جوان را در جبهههای نبرد با آلمان میکشند و خیلی راحت دست و پایت را میبندند و وتو را میبرند در وسط دریای خزر رها میکنند تا غرق بشوی! یعنی میخواهم فضای آن دوران را برای شما ترسیم کرده باشم که چنین اتفاقاتی در گیلان رخ میداد.1
مروجی: برای اینکه بحث در مورد مبارزات میهنی نیروهای سیاسی گیلان پس از تشکیل احزاب ملی را هم آغاز کرده باشیم میخواهم به سابقه تشکیل حزب میهن در رشت بپردازیم؛ آقای یمینی اصولا هسته اولیه این جریان آزادیخواه و ملی در گیلان چگونه و با حضور چه کسانی شکل گرفت؟
یمینی : حزب میهن شعبه رشت در سال ۱۳۲۳ با حضور ۹ نفر از جوانان میهن دوست رشت تاسیس شد که حتما اسم آنها را شنیده اید.1
مروجی: کسانی مثل زنده یاد سید اسماعیل فرجاد یا ….1
یمینی: بله، « فرجاد»، کارمند اداره پُست و تلگراف رشت هم بود. او انسان فوقالعاده صادق و صمیمی و خوش فکر و دموکرات بود…1
مروجی: فرجاد قبل از تاسیس حزب میهن گویا نمایندگی حزب استقلال را در رشت داشت؟
یمینی: ببینید، احزاب استقلال و آزادیخواهان و میهنپرستان و ایران در هم ادغام شده بودند و خوب یادم است که آقای مهندس زیرکزاده به ما تلگراف زده بود که ائتلاف مشترک احزاب فلان و فلان و فلان، « ایران » نامیده میشود. ما قبل از آن حزب میهن را در رشت برپا کرده بودیم که البته طی یک سال و نیم فعالیت، جا و مکان مشخصی نداشتیم و به ما مکانی اجاره نمیدادند؛ به طوری که تعدادی از جلسات ما به صورت خیابانی میگذشت.1
مروجی: اشاره نفرمودید که به غیر از فرجاد چه کسان دیگری در تاسیس حزب میهن نقش آفرین بودند؟
به غیر از«اسماعیل فرجاد»، «اسحاق اکبر»،« ناصرالدین موسوی» ، «دکتر یوسف دانش»، «محمد کوچصفهانی»، « نوزاد» و« فخرالدین مجلسی» از تشکیلدهندگان و مؤسسین بودند و آقای« اسمعیل گلشنی» هم از نخستین اعضای ما بود؛ با این که از ما چند سال کوچکتر بود؛ ولی در صمیمیت و ثابت قدمی، اندک خللی به خود راه نمیداد …1
علیدوست: ضمن اینکه بعدها در دوره حکومت ملی دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت نیز، آقای «اسمعیل گلشنی»، با شدت و حدّت و حرارت در بالکن پست و تلگراف رشت سخنرانی های پُرشوری را در حمایت از آرمان های نهضت ملی ایراد میکردند.1
مروجی: برادرشان دکتر عبدالکریم گلشنی هم که در این کارزار بودند و نشریه فکاهی « هفگز » را بعدها طی مدتی در دوران نخست وزیری دکتر مصدق منتشر میکردند؟
یمینی: بله و من هم با نام مستعار« سارقالاشعار »، شعرهایی به این نشریه میدادم .1
مروجی: به گمانم یکی از جنجالیترین اشعار سیاسیتان در آن دوره، شعری علیه عملکرد سیاسی « محمد علی افراشته » شاعر نامدار تودهای بود که خود را از رشت، کاندیدای نمایندگی مجلس شورای ملی کرده بود و از قضا این شعر در همین هفگز به چاپ رسیده بود؟
یمینی: بله این شعر مربوط میشود به ایام کارزار انتخاباتی دوره هفدهم مجلس شورای ملی.1
علیدوست : این سروده آقای یمینی، در شهر، دهان به دهان می گشت و خیلی سر و صدا کرده بود؛ افراشته من معتقدم رشت نیایی …1
یمینی: گروههای چپ خیلی قبلتر از این دوره و حتا از همان آغاز مبارزه در کمین ما بودند…1
مروجی: یعنی در کمین بودند تا به شما آسیب برسانند؟
یمینی بله، مخصوصا بعدها که نشریه «گیلان ما» را به عنوان ناشر افکار حزب ایران شعبه رشت بیرون میدادیم، من چون در مقالاتم دیدگاههای مارکسیستی را نقد میکردم همواره در معرض حمله و اعتراض و انتقادشان بودم.1
مروجی: از بحث تاسیس و مبازات اولیه حزب میهن رشت دور نیفتادیم؟
یمینی: ما درصدد بودیم دفتری در رشت برپا کنیم؛ غافل از اینکه چپیها برای مقابله با ما به روسها متوسل شدهاند و آنها نیز ما را اذیت میکردند. و حتا زمانی که در دفترمان در خیابان رضاشاه کبیرسابق ( شریعتی ) جنب زیرکوچه بودیم، شبی سالدات روس برای وادار کردنمان به تخلیه آنجا آمده بود که خوب یادم است مرحومان «فرجاد» و «محمد گلزاد» و «ناصرالدین موسوی» در دفتر بودند و احمد انصاری گیلانی که سمپات حزب بود نیز حضور داشت. ما نشسته بودیم که آمدند و پرسیدند، اینجا چه ادارهایست؟ گفتیم اداره نیست، حزب است که بلافاصله تاکید کرد: « مگر مهندس سیمرغ به شما نگفته حزب را ببندید؟» منظورش مهندس سیمرغ، شهردار وقت رشت بود. این جمله را که گفت ، موسوی دیگر منتظر جواب من نماند و گفت: « آقای کلنل! ما ایرانی هستیم و در خاک وطن خودمان داریم زندگی میکنیم و طبق قانون اساسی کشورمان اینجا حزب تشکیل دادهایم و اینجا اداره نیست. ضمنا« مهندس سیمرغ»، شهردار است و باید به امور شهری برسد؛ ایشان نمیتواند برای ما تعیین تکلیف کند». موسوی وقتی اصرار افسر آذربایجانی کماندانی روسیه در رشت را که اتفاقا فارسی هم خوب بلد بود، مشاهده کرد گفت ما پرچم ملی ایران و حزبمان را به دست خودمان نصب کردهایم و هرگز آن را پایین نمیکشیم شما خودتان که زور دارید و مشغول جنگ با فاشیسم هستید، آن را پایین بیاورید و از ما چنین ننگی را نخواهید. افسر منتظر نماند و رفت بالکن و پرچم را درآورد و خواست اوراق مان را هم جمع کند که گلزاد هوشمندانه با این سخن که آقا شما زحمت نکشید خودمان جمع میکنیم، مدارک را خودش جمع کرد و نگذاشت به دست آنها بیفتد.1
مروجی: در منابع مختلف و از جمله در خاطرات فریدون نوزاد و در مقالهای که در همین نشریه دادگر نوشتهاند، آمده که جلسات حزبی شما اندکی بعد، در خیابان سعدی تشکیل میشُد، در این فاصله کیفیت مبارزاتتان چگونه بود؟
یمینی: ما مدتی بعد از این واقعه در باغ محتشم تشکیل جلسه میدادیم تا اینکه موفق شدیم در باغ «مهندس پیکاری»، مکانی را اجاره کنیم. یعنی به واسطه برادر کوچکاش « منوچهر حربی » که از یاران ما بود و تحت تاثیر آقای« دکتریوسف دانش» که الان استاد بازنشسته دانشگاههای امریکاست، به سمت ما آمده بود، توانستیم آنجا را اجاره کنیم، آنجا ما جلسات سخنرانی ترتیب میدادیم و کسانی چون: مرحوم « اسحاق اکبر » در این محل، سخنرانیهای پرشوری ایراد میکردند.1
علیدوست: یعنی این مکان که باغی مصفّا و دارای حیاطی مجلل بود، ازبدو تاسیس حزب میهن، به صورت پایگاه فعالیتهای شما درنیامد و در مراحل بعد مقرّ شما شد؟
یمینی: همینطور است؛ البته بعد تر هم به ساختمانی در محله “مسجد صفی” روبه روی بانک ملی و جنب کوچه « سعیدالملک اکبر» نقل مکان کردیم. خوب به یاد دارم که به مناسبت این نقل و انتقال برای اولین بار مرحوم مهندس « زیرکزاده » که انصافاً یکی از متفکران برجسته علم سیاست در ایران بود، به رشت آمد؛ از قضا در آن روز تودهایها مثل خیلی از روزهای دیگر، تظاهرات خیابانی و دمونستراسیون داشتند. زیرکزاده که آن روز از نزدیک شاهد تحرکات سیاسی جوانان رشت بود، گفت: « خوشم آمد از اینکه دیدم جوانان این شهر ضمن کسب و کار و تحصیلشان، جبهه سیاسی دارند؛ ولی در اشتباهند که دنیا را به دو قطب سوسیالیسم و کاپیتالیسم تقسیم میکنند؛ چون جهان متمدن امروز، جهان را به دو قطب دموکراسی و استبداد تقسیم میکند و ملاک قضاوت را بر این دو ارزش و ضد ارزش میگذارد نه اینکه سوسیالیست یا سرمایه دار باشد.1
مروجی: آقای یمینی، جناب اسماعیل گلشنی در کتاب گلبانگ سرفرازان که دربردارنده خاطرات دوران جوانیشان نیز هست، همینطور در مقالهای در شماره نوروزی دو سال قبل مجله دادگر، جایی یادآور شدهاند که همزمان با حضور نیروهای اشغالگر ارتش سرخ شوروی در خاک گیلان، عدهای از جوانان میهنی شهر بر روی ورقههای حلب پنیر، شعارهایی را برعلیه مساله واگذاری امتیازات نفتی به بیگانه مینوشتند و اولین هستههای مبارزه و مقاومت اینطور شکل گرفته بود؛ میخواهم بدانم قبل از تاسیس حزب ایران و راهاندازی نشریه حزبی گیلان ما، چه اقدامات مشخصی از سوی جوانان حزب میهن رشت صورت میگرفت که سالدات روس میآید و شما را ناگزیر از تخلیه دفترتان میکند؟ آن مبارزات مشخصا شامل چه مواردی میشد؟
یمینی: برای پاسخ به این سوال شما ناچارم کمی به فلسفه سیاسی بپردازم؛ در نظر داشته باشید که در مکتب های جزمی، مسأله « یا با ما یا بر من » مطرح است؛ یعنی یا باید در مکتب سیاسی مربوطه حل شد یا اینکه شاهد معارضه پیروان آن مکتب سیاسی با خود بود؛ متاسفانه نیروهای چپ در آن زمان اینگونه عمل میکردند و حتا میگفتند فلانی سرمایه دار است و باید او را اعدام کرد! خوب و بد بودن مطرح نبود بلکه موافق بودن ملاک بود؛ به همین خاطر باید گفت حزب، ایدئولوژی نمیخواهد بلکه برنامه میخواهد و فرق این دو در آن است که شما در ایدئولوژی اسیر اوهام و تخیلات خاص خودتان میشوید و در عین حال میخواهید جامعه را به طرف خودتان بکشانید! ولی در برنامه، آزادی بیان خواهید داشت؛ مثلا اگر ساکنان یک مجتمع مسکونی بخواهند برای احداث یک پارکینگ برنامه ریزی کنند، فرقی نمیکند مسلماناند یا ارمنی یا بی دین یا با دین … ولی در ایدئولوژی، قید وجود دارد و بزرگترین اشتباه حزب توده این بود که سیستم خود را بر مبنای ایدئولوژی استوار کرد، به جای آنکه مبتنی بر برنامه باشد، مثلا شما ببینید « سوسیالیسم » از دیدگاه یک انسان معتقد به دموکراسی، نوعی برنامه است؛ ولی از دیدگاه یک انسان معتقد به مارکسیسم، یک مرحله خاصی از تاریخ است که آن مرحله خاص ( مثلا جامعه طبقاتی، جامعه ..) عقب گرد ندارد تا میرسد به جامعه سوسیالیستی و در نهایت جامعه جهانی پرولتاریا. یعنی آن چیزی را که تحت عنوان فلسفه تاریخی نام میبرند بر اساس جامعه طبقاتی تشکیل میشود و ایجاب میکند که مارکسیست بپذیرد حکومت باید این سیر تاریخی را بدون بازگشت طی کند تا به حکومت جهانی دیکتاتوری پرولتاریا برسد؛ اما کسانی که معتقد به دموکراسی باشند ـ حتا در عین اعتقادشان به سوسیالیسم ـ اینگونه باور ندارند. در نظر بگیرید شرکت تلفن دولتی ایران، یک مؤسسه دولتی است و اگر مجلس تصمیم بگیرد میتواند آن را به بخش خصوصی واگذار کند و مثلا اگر خوب اداره نشد مجلس دوباره میتواند قانون بگذراند و نوع اداره آن را به حالت قبل باز گرداند؛ اما در سوسیالیسم مارکسیستی معتقد به طی کردن خط سیر تاریخیاند و انعطافی در کار نیست و دقیقا به همبن دلیل است که اغلب ایدئولوژیها تبدیل به دیکتاتوری میشوند. چون مسیرش از قبل تعیین شده و راه بازگشت ندارد و باید بکوبد و برود؛ در فرانسه ولی حزب سوسیالیست که سر کار آمد میآید بهداشت و بیمه را ملی اعلام میکند ولی به بانک که میرسد، ترمز میکند؛ پس اگر مهار سوسیالیسم در دست دموکراسی نباشد آن چیزی که تحقق پیدا میکنند نوعی سرمایهداری دولتی است که خطرناک است، در شوروی هم این سرمایهداری دولتی بود که شکست خورد. چون به جای اتکا به دموکراسی به جبر تاریخ متکی بود. بنابراین از بزرگترین اشتباهات چپ در ایران این بود که تحزّب را بی آنکه احتیاج باشد، مبتنی بر ایدئولوژی کرد؛ در صورتی که تحزب باید با برنامه جلو برود نه با ایدئولوژی. به همین خاطر و تحت تاثیر از همین روحیه بچههای میهن پرست در رشت از همان ابتدا با کارشکنی های مخالفان سیاسی چپگرای خود مواجه میشدند و این قضیه تا بعد از تشکیل حزب ایران و حداقل تا سالهای ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ و حتا بعد از آن هم ادامه داشت.1
مروجی: در همین دوران بود که نشریه مسلکی و حزبی « گیلان ما » را در رشت، انتشار میدادید؟
یمینی : بله ؛ ببینید سال ۱۳۲۸ انتشار روزنامه «گیلان ما» با روش سیاسی مشخص در شرایطی که نشر چنین روزنامه هایی چندان معمول نبود، تحولی را در این عرصه به وجود آورده بود. و اقدامی اثربخش بود.1
علیدوست: استاد حتما استحضار دارند که تا قبل از آن نشریات مختلفی مثل « سپیدرود »، « البرز »، « بدر منیر»، « فکر جوان » و… در رشت منتشر میشد؛ اما هیچ کدام از اینها به صورت ارگان حزبی نبودند. گیلان ما در آن دوران تنها نشریهای بود که نویسندگان و متفکرانی که در آن مینوشتند با سبک و سیاق مشخص و در راستای اندیشهشان قلمفرسایی میکردند؛ ولی نشریات دیگر بیشتر شامل آگهی یا اخبار داخلی بود و …1
یمینی: دقیقا همین رویکرد متفاوت و مطالب پُربار سیاسی ـ تحلیلی نشریه، آن را از سایر مطبوعات محلی، ممتاز کرده بود.1
مروجی: آقای یمینی شما علاوه بر نشریه گیلان ما در نشریات حزبی تهران هم قلم میزدید و اگر اشتباه نکرده باشم از همان سالها در استخدام وزارت کشور بودید؟
یمینی: بله، من از سال ۱۳۲۵ در استخدام وزارت کشور بودم ؛ با این حال هفتهای دو یا سه روز در گیلان به فعالیتهای سیاسیام ادامه میدادم؛ البته در تهران حوزه کار ما بیشتر بود. من در روزنامه «جبهه آزادی»، بررسی جراید و نقد دیدگاههای مخالفان برنامهمان را که برنامه دکتر مصدق بود، به عهده داشتم که کار سنگینی هم بود؛ گروههای چپ هم ما را خیلی اذیت میکردند. درست مخالف خواستههای دولت ملی عمل میکردند؛ مثلا یادم هست روزی قرار بود هیاتی خارجی برای مذاکره با دولت در مورد مسایل صنعت نفت به ایران بیاید و مصدق طی نطقی رادیویی گفته بود: «هموطنان عزیزم از شما خواهش میکنم در این دو سه روز برای اینکه کشور در آرامش باشد و ما بتوانیم برای تامین منافع ملی کشورمان پای میز مذاکره خوب رفتار کنیم، از تحرکات خیابانی غیر ضروری پرهیز کنید» که گروههای چپ بلافاصله با صدور اعلامیه مدعی شدند مصدقالسلطنه خائن میخواهد آزادیها را سرکوب کند!! یعنی ببینید چطور با دولت ملی برخورد میکردند و از آزادیها سوء استفاده میکردند؟! در حالی که مصدق صمیمانه از آنها تقاضای حفظ آرامش جامعه را کرده بود.1
مروجی: متأسفانه این رفتار غیر اخلاقی با دولت مصدق در جریان کودتای ۲۸ امرداد هم تکرار شد ؛ اینطور نیست؟
یمینی: بله؛ در کودتای اول که ۲۵ مرداد اتفاق افتاد، یکی از نظامیان عالیرتبه به مقرّ نخست وزیری که در منزل مصدق بود، میرود تا حکم عزل او و انتصاب سپهبد زاهدی را به نخست وزیری به دکتر مصدق ابلاغ کند؛ این حکم معلوم بود از قبل از شاه به طور سفید امضا دریافت شده بود و چون جای متنش کم بود، چنان فشرده نوشته شده بود که حتا توی دل امضای شاه رفته بود؛ مصدق متوجه این قضیه شد و تعجب خود را از این موضوع ابراز کرد. که مامور مربوطه پی برد وخواست آنجا را ترک کند که مصدق محترمانه گفت نه خیر شما امشب اینجا مهمان ما هستید. همزمان مهندس زیرکزاده و حقشناس مدتی بازداشت میشوند و به منزل دکتر فاطمی وزیرامورخارجه وفادار مصدق هم حمله میکنند و به خانوادهاش هتک حرمت میشود. با شکست کودتای اول، میتینگ بزرگی در میدان بهارستان از سوی « جبهه ملی ایران » تشکیل میشود که در آن دکتر شایگان در پاسخ به فریادهای مردم که ما شاه نمیخواهیم، میگوید، هر طور که شما اراده بفرمایید همان صحیح است که این جمله چند بار در دادگاهی که متعاقب پیروزی کودتای دوم یعنی ۲۸ مرداد برای رسیدگی به اتهامات شایگان تشکیل شد، از سوی رییس دادگاه علیه او مطرح شد. البته شهید «دکتر حسین فاطمی» از شُهدای جلیلالقدر نهضت ملی ایران هم درسخنرانیاش در آن میتینگ معروف، اظهارات تندی را علیه شاه مطرح و چند بار در مورد او این عبارت را به کار برد که ” این آقا فرزند همان پدری است که قرار داد ۱۹۳۳ را برای شصت سال دیگر تمدید کرده است”.1
مروجی: این اتفاقات نیز همزمان شده بود با تحرکات خیابانی شدید نیروهای چپ؟
یمینی: بله؛ یادم میآید یکی از افسران همشهریمان را که گرایشهای چپی داشت در همان روزی که شاه از ایران خارج شده بود، به اتفاق آقایان« یوسف دانش» و «اسحاق اکبر» در خیابان نادری تهران دیدیم که در پاسخ به اعتراضم که: « این چه بساطی است که راه انداختید و دارید مملکت را به سمت تجزیه میبرید!» گفت که تو جوان پاک و از اعضای سالم دولت هستی و شاید اعدام نشوی ولی بدان تا شش ماه دیگر در ایران دولت کمونیستی پیاده خواهیم کرد و تا یک سال دیگر اروپا کمونیستی خواهد شد و تا دو سال دیگر هم ، جهان کمونیستی خواهد شد؛ پس از الان برگرد بیا به طرف ما! آن زمان اعلامیههای کمونیستی را که همه چیزش حتا محتوا و کاغذش رنگ و بوی خانه ووکس روسها را داشت، به وفور همه جا میدیدید. من در جواب آن دوست همشهری که باید اذعان کنم به رغم فکر مخالفش، مرد شریفی بود، با کمال احترام گفتم که مارکسیسم وسیلهای ست برای تحمیق روشنفکران و تو هم که مارکسیست هستی و هر موقع به حکومت رسیدی مرا تیرباران کن! که همان موقع« اسحاق اکبر» گفت ، آقا تکلیف خودش را میداند نیازی به یادآوری و تأکید تو نیست! ….1
علیدوست: اتفاقا همان افسر به همراه دو نفر دیگر که از قضا هر سه نفرشان ” رشتی ” بودند، جزو دسته اول تیربارانیهای بعد از کودتا بودند.1
یمینی: درست است؛ به هر حال آن روز، التهاب عجیبی در تهران حکمفرما بود و نیروهای چپ خیلی تحرک داشتند و همزمان عدهای از سران جبهه ملی در خانه« دکتر مصدق» بودند تا اوضاع را بررسی کنند.1
مروجی: حزب ایران در آن روزهای سرنوشت ساز چه تحلیلی از اوضاع داشت؟
یمینی: یادم میآید صبح به اتفاق مرحوم اسحاق اکبر که در منزل « سالار امجد » بود، به حزب ایران رفتیم؛ ساعت نزدیک ۹ بود که «مهندس زیرکزاده» از خانه دکتر مصدق به حزب آمد و گفت که تمام ماجراهای دیروز را با نخست وزیر در میان گذاشتیم و یادآور شدیم که تودهای ها در گروههای صد نفره یا دویست نفره فریاد میزنند، ز جنبش توده ها ، شاه فراری شده و با پایین کشیدن مجسمه شاه در تهران، تصاویر لنین و استالین را به جایش نصب میکردند. حتا خود من شخصا دیدم که در خیابان فردوسی به سمت لاله زار، چپی ها تابلوی سبز رنگ « فردوسی » را برداشته و به جایش نوشته بودند ماکسیم گورکی !… به هر حال زیرکزاده صحبت دکترمصدق را عینا ـ نقل به مضمون ـ برایمان بازگو کرد که مصدق گفته بود: « پادشاه مملکت بدون اینکه به دولت اطلاع بدهد، از مملکت خارج شده و ما نمی دانیم ایشان استعفا میدهند یا نه؟ پس پادشاهی که نه استعفا داده و نه از طرف ملت معزول شده، هنوز پادشاه است و انداختن مجسمهاش کار درستی نیست چون هنوز پادشاه مملکت است؛ باید با ایشان مذاکره کرد و تکلیف را روشن کرد که آیا به ایران میآیند یا خیر؟ اگر آمدند که خُب به وظایفشان عمل میکنند، اما اگر نیامد، دیگر مجسمه انداختن چه معنی دارد؟! یکی دو تا مجسمه ایشان را در موزه ها نگه داری میکنیم و بقیه را ذوب میکنیم؛ می دهیم به کارخانجات؛ چون پول و سرمایه ملت است». زیرکزاده یادآوری کرد که دکتر مصدق در مورد سؤال مربوط به تظاهرات خیابانی هم گفته بود، این کار بر عهده ماموران امنیتی است؛ ولی من توصیه کردم طوری این بلواها آرام شود که خون و خونریزی پیش نیاید.1
مروجی: این بحث رفراندومی که آقای دکتر مصدق پیش کشیده بودند، دقبفا چه بود؟
یمینی: مرحوم زیرکزاده نقل میکرد که نخست وزیر گفته بود اگر شاه نمیآید، باید در فکر تهیه اوراق رفراندوم بود که اتفاقا همین مساله در محکمه نظامی مصدق چندین بار از سوی سرلشکر آزموده پیش کشیده شده بود که اگر تو نمیخواستی رژیم را عوض کنی پس قضیه رفراندوم چه بود؟؛ یعنی میخواهم این را بگویم که نخست وزیر آن طور که ما با یک واسطه شنیدیم با خرد کردن مجسمه مخالف بود و میخواست بر بستر عقلانیت اوضاع آرام شود. ما بعد از گفت و گو با زیرکزاده در دستههای چند نفره عازم مناطق مختلف تهران شدیم تا با صحبت با تودهای ها مُجابشان کنیم از این کارهایشان دست بردارند که متاسفانه کتک کاری کردند و ما هم که مشمول عنایتشان قرار گرفتیم و از دست دادن سی درصد از شنوایی یکی از گوشهای من یادگار همان روز است!1
مروجی: این صحبت شما باید مربوط به ۲۶ یا ۲۷ مرداد باشد؟
یمینی: بله؛ من بعد از آن درگیری، زخمی شدم و میخواستم در کلانتری محل اعلام جرم کنم که دکتر سنجابی مجابم کرد خودم را با توجه به التهابات کشور از مهلکه دور نگه دارم، بعد در بیمارستان نجمیه که وقف خانواده مصدق بود، بستری شدم و خوب یادم هست که « داریوش فروهر» را خونین به آنجا آوردند؛ من مدت کوتاهی بستری شده بودم که دوستانم اسحاق اکبر و فرح فرزام آمدند دنبالم و نگذاشتند بیشتر از این در آن فضای ملتهب در بیمارستان باقی بمانم.1
مروجی: کودتای ۲۸ امرداد هم که پایانی تلخ بر همه این ماجراها بود؟
یمینی: روز کودتا کنجکاو شدم به خیابان کاخ، حوالی خانه دکتر مصدق بروم، گروه گروه از اراذل و اوباش محلات جنوبی شهر به اتفاق بعضی زنان معلوم الحال در حالی که کلمات رکیک استفاده میکردند به طرف خانه نخست وزیر حمله میبردند؛ آن روز زیرکزاده در منزل مصدق بود؛ خودش برایمان تعریف میکرد که به همراه عدهای از رهبران جبهه ملی با مصدق بودند و در طبقه همکف خانه، صحبت میشد، ارتش هم اعلام همراهی با مصدق کرده بود. محمد نریمان پیشنهاد خودکشی دست جمعی داده بود که مهندس زیرکزاده مخالفت کرده و گفت: ده سال مبارزات ملت ایران باعث شد عدهای نزد مردم ما گُل کنند و این اعتماد سرمایه ملت است که نصیب شما شده و شما هرکدامتان فقط یک نفر نیستید و باید باقی و زنده باشید؛ اگر ما را کشتند، مساله دیگری است؛ ولی انتحار خیر! در این بین دکتر مصدق هم به جمع حاضر توصیه میکرد که خودشان را نجات دهند و به خاطر او که عمرش را هم کرده، خودشان را به خطر نیندازند که جمع ضمن مخالفت با این نظر، خواستار این شدند که اول، تکلیف نخست وزیر روشن شود تا بعد … به هر حال بر اساس آنچه مهندس احمد زیرکزاده پس از آزادی از زندان برایمان تعریف میکرد، وقتی که صدای تیراندازی به خانه نزدیک شد، از زاویه شمال شرقی خانه و از طریق منزل برادر مهندس معظمی رییس مجلس شورای ملی، آنجا را ترک کردند که در این اثنا مرحوم زیرکزاده، استخوان کف پایش میشکند.1
مروجی: همان شب برادر مهندس زیرکزاده، خودکشی کرد؟
یمینی: برادر بزرگ ایشان، غلامحسین زیرکزاده در همان گیر و دار دست به انتحار زد او از متفکران برجسته و استاد زبان فرانسه در دانشگاه و همین طور از مترجمین آثار ژان راک راسو بود که آن موقع بالای هفتاد سال سن داشت؛ ولی خود احمد زیرکزاده که معاون وزارت اقتصاد بود؛ با مصدق در میان آن همه التهاب، جانانه همراهی کرد؛ جالب است بدانید زیرکزاده از کسانی بود که در کمیسیون ویژه وزارت اقتصاد ، بودجه سال ۱۳۳۲ کشور را بر مبنای اقتصاد منهای نفت، تنظیم کرده بودند.1
مروجی: این اختلاف آشتی ناپذیر نخست وزیری با شاه که در نهایت منجر به کودتای ضد ملی شاه ـ زاهدی علیه دولت دکتر مصدق شد، چه انگیزهها و دلایلی میتوانست داشته باشد؟
یمینی: البته روابط مصدق و شاه از ابتدا تیره بود؛ ولی اوج این تیرگی زمانی بود که دولت از شاه خواسته بود، صورت دارایی اداره املاک پهلوی را در اختیارش بگذارد؛ شاه ظاهرا به این درخواست دولت بیاعتنایی میکند و در ملاقاتی حضوری با مصدق، با مشاهده اصرار نخست وزیر در دریافت پاسخ، میگوید این املاک، میراث پدر تاجدار من است و موظف به پاسخگویی در قبال آن نیستم؛ جالب اینجاست که مصدق خیلی محترمانه و در عین حال قاطعانه میگوید، این حرفها چیست اعلیحضرت!، من زمان پدر شما را درک کردهام ایشان قزاقی ساده بودند که حتا به سختی اجاره خانه خود را تامین میکردند؛ این اموال و املاک متعلق به مردم است … که همین مساله، به تیرگی بیشتر روابط آن دو منجر میشود و مصدق دیگر به دربار نمیرود.1
مروجی: چرا دولت روی درآمد و عواید املاک دربار پهلوی حساس شده بود؟
یمینی: چون دولت کشف کرده بود که با بخشی از درآمد املاک پهلوی و همین طور با حمایت خانه سدان یا خانه ووکس، روزنامههایی از دو طیف راست و چپ، با استعمال کثیفترین اصطلاحات و واژگان به تخطئه دولت و ایجاد اخلال در روند مبارزات مردم میپردازند و باید یک جایی ریشه این مفاسد سیاسی مشخص میشد. طبیعی است وقتی کاغذ روزنامه مجانی باشد و هزینهای هم بابت چاپخانه در کار نباشد، نشریات وابستهای که ماموریت توهین به دولتیان و ایجاد تشکیک در اهداف نهضت ملی را داشتند، یکهتازی کنند؛ به قول معروف میگویند شخصی که مدعی شاعری بود، می گفت: وزن و شعر و قافیه از من نخواه، من شاعر ماهری هستم! مثلا یکی از این روزنامهها، اعتدال ملی بود که متاسفانه عکس مصدق را در صفحه اولش کشیده بود که در توالت نشسته و در حال قضای حاجت است و تصویر سران جبهه ملی را در تکههای مدفوع گذاشته بود؛ یعنی تا این حد، وقیحانه از آزادی مطبوعات سوء استفاده میکردند که البته همان روز نیروهای شهربانی، شمارههای این نشریه را از سطح کشور جمع آوری کردند که حزب توده طی صدور اعلامیه و چاپ مقالاتی درشت نوشته بود: چاقوکشان دکتر مصدق، روزنامه اعتدال ملی را غارت کرده اند!!! از طرف دیگر روزنامه چلنگر، عکسی از دکتر مصدق را در کمال تاسف، به صورت سگی کشیده بود که گوشهای ایستاده و مقابلش انبوهی از کارگران با داس و چکش صف آرایی کرده اند! و افسار آن سگ هم در دست ترومن رییس جمهوری امریکا بود؛ به هر حال دولت کشف کرده بود که امثال این نشریات ( چه چپی و چه راستی نظیر اعتدال ایران و داد و وظیفه ) در داخل از درآمد املاک پهلوی به آنها پول میرسد که صورت خرج اداره املاک پهلوی را خواسته بود. این مساله همان طور که گفتم روابط دولت و دربار را تیرهتر کرده بود و مُقارن همین ایام بود که متاسفانه همشهری ما افراشته در روزنامه « چلنگر » علیه مصدق، این چنین سمپاشی و پردهدری میکرد: ای وزیر ملی زیر پتو / سر برآر از این پتو چیزی بگو / بردهای اهریمن ناپاک را با (…) خویش در زیر پتو … جالب است بدانید مصدق به قدری سعه صدر داشت که در همان شرایطی که فحشنامه تودهایها روی میز کارش بود؛ در پاسخ به خواسته کیانوری از رهبران حزب توده که برای ملاقات با او به منزلش زنگ زده بود، به کیانوری وقت ملاقات میدهد و او را به ملاقات میپذیرد. حتا خود من یک بار به اتفاق آقای علایی خدمت ایشان ( دکتر مصدق ) بودم که متوجه آستانه بالای تحمل و انتقادپذیریشان شده بودم.1
مروجی: شما چند بار با دکتر مصدق دیدار داشته اید؟ به گمانم این دیدارها عمدتا باید از طریق همین تجّار نزدیک به مصدق صورت گرفته باشد؟
یمینی: شاید بیش از پنج ـ شش دفعه برای دیدار، خدمتشان رسیده باشم. بله همین طور است. بیشتر هم با خود مرحوم زیرکزاده یا باهمشهری های بازاریام ، مرحومان اعلایی و دیبایی و یا مرحوم مهندس غروی که نماینده لاهیجان در مجلس شورای ملی بود، به دیدار نخست وزیر میرفتیم.1
مروجی: خاطره مشخصی از آن دیدارها دارید؟
یمینی: مهم ترین خاطره را از علوّ طبع و تواضع ایشان به یاد دارم که برخلاف کسانی مانند قوام السلطنه که جز رجال طراز اول مملکت، کسی را داخل آدم حساب نمیکردند، ایشان حتا به احترام من که آن زمان جوان سیسالهی روزنامه نویس بودم، از تخت خواب خود پایین میآمد و تا جلوی در میآمد و به همه مهمانان خود، احترام می گذاشت.1
مروجی: این درست است که گفته میشود، دکتر مصدق معمولا در زمینه مسایل مربوط به صنعت چای کشور شخصا از کارشناسان گیلانی نظرخواهی میکرد؟
یمینی: در اواخر سال ۱۳۳۰ یا اوایل سال ۱۳۳۱ بود که در تهران اتحادیهای موسوم به اتحادیه بازرگانان چای یا اتحادیه چایکاران ـ عنوان دقیقش یادم نیست ـ تشکیل شده بود که دبیر آن، مرحوم مهندس غروی ( از نمایندگان لاهیجان در مجلس شورای ملی ) بود. غروی از دوستان بسیار نزدیک مرحوم حاج محمد تقی سادات اعلایی ، از بازاریان متدین، شریف و وطن دوست سرای صلحی تهران بود که در آنجا حجره داشت؛ اعلایی کسی بود که شخص مرحوم آیت الله کاشانی به او تلفن میکرد و مثلا میگفت: اعلایی جان! برای منزل، چای نداریم؛ که اعلایی مصرف خانه کاشانی را تامین میکرد؛ یعنی میخواهم بگویم این قدر نزدیک بودند؛ ولی با این همه بعد از بروز اختلاف میان کاشانی و مصدق، اعلایی در عین حال که به شدت پای بند باورهای مذهبی خود بود، جانب دکتر مصدق را گرفت و از کاشانی فاصله گرفت. خود مهندس غروی از خانوادههای محترم شهر رشت بود که البته در تهران بزرگ شده بود؛ او فرزند آقا شیخ « اسحاق غروی » از دوستان نزدیک « آیت الله کاشانی» و نوه میرزای رشتی ( از شاگردان برجسته و ممتاز شیخ انصاری معروف ) بود و خودش هم اهل تقوا و نماز و پاکدامن و باشرف بود. غروی و اعلایی معمولا به منزل مصدق، رفت و آمد داشتند و در زمینه چای از طریق اتحادیهشان راهکارهایی را پیشنهاد میدادند. مثلا همین طرح اجازه واردات یک کیلو چای خارجی به ازای تولید دو کیلو چای داخلی، از پیشنهادهای همین آقایان بود که اتفاقا در رونق صنعت چای ایران هم مؤثر افتاده بود. به هر حال مهندس غروی بود که طرف مشورت دکتر مصدق قرار میگرفت و از دوستان خیلی نزدیک پیشوای نهضت ملی بود.1
علیدوست: اتفاقا در همان سالها در خود رشت هم مجاهدتی از سوی برخی چایکاران و مالکین اراضی چای در گرفته بود و جهانگیر سرتیپ پور هم جوابیه بلند بالایی به مقاله « عبدالرحمان فرامرزی » در روزنامه کیهان ( که از آن استنباط می شد، فرامرزی از تجّار وارد کننده چای حمایت کرده ) داده بود و مجادله قلمی در این میان در گرفت که نهایتا « فرامرزی » کوتاه آمده بود.1
یمینی: دلیلش هم این بود که فرامرزی نماینده لار بود و در جنوب کشور ، مقرون به صرفه این بود که بیایند نمایندگی و پروانه بگیرند و چای وارد کنند تا اینکه بروند در شمال ایران، سرمایه گذاری و تولید کنند.1
مروجی: آقای یمینی! شما خودتان در امرداد سال ۳۲ ، طی یک شماره، روزنامه « یار ایران » را در تهران انتشار دادید، چرا عمر این نشریه، تنها به همین یک شماره محدود شد؟
یمینی: البته امتیاز این روزنامه متعلق به آقای مصطفی ثمر از همسایگان حاجی اعلایی در سرای صلحی تهران بود؛ من ایشان را تشویق به اخذ امتیاز کردم و گفتم خودم آن را منتشر خواهم کرد؛ منتها در آن التهاب امرداد و با آن اعلامیهای که در آن چاپ کردم، دیگر دوام نیاورد.1
مروجی: این همان اعلامیه معروف با امضای عدهای از بازاریان گیلانی مقیم تهران نیست که سابقه سرلشکر زاهدی را در گیلان به چالش میگرفت؟
یمینی: بله، همان است. در آن اعلامیه که اصولا پاسخی بود به آخرین بیانیه خود زاهدی ( چون در آن وقت به مجلس پناهنده شده بود و تحت حمایت کاشانی بود ) از زبان و با امضای در حدود بیست ـ سی نفر از بازاریان گیلانی سرشناس و شاخص مقیم تهران که یک نسل هم از من قدیمی تر بودند، ادعاهای فضل الله زاهدی ( بصیر دیوان آن زمان ) را در مورد اقداماتی که مدعی بود، در زمان ماموریت دولتیاش در گیلان انجام داده، زیر سؤال بردیم؛ و به گواهی عدهای از جمله مرحوم حاج محمد تقی دیبایی که از مردان نیک نفس روزگار و از نزدیک، شاهد زشت خوییهای زاهدی در رشت بود، به ذکر مفاسد اخلاقی« زاهدی» در باغ محتشم رشت و اذیت و آزار او در حق آزادیخواهانی چون« محمد باقر رسولی» پرداختیم. چون زاهدی در حمله لفظی به« مصدق»، مدعی شده بود که چنین و چنان کرده است ….1
علیدوست: ولی به رغم همه مفاسدی که در باغ محتشم داشته، احداث اولین زمین تنیس در رشت از یادگارهای اوست.1
مروجی: گویا در ساخت و ساز ساختمان شهرداری ( بلدیه ) یا خیابان بندیهای اولیه شهر رشت هم نقش داشته؟
علیدوست: انصافاً در این امور کارهای درستی کرده بود؛ مثل احداث خیابان سعدی که البته به دلیل برخورد با اراضی و املاک «موسیو آوادیس ارمنی» و شکواییه او به« رضا شاه»، ناتمام ماند و در نتیجه این خیابان از آن مسیر به جاده انزلی وصل نشد و مجبور شدند از راه پل عراق این مسیر را باز کنند؛ ضمنا زاهدی در تاسیس ساختمان شهرداری نقش داشت یا حتا دستور خرید اثاثیه مربوط به سینما را در رشت، او داده بود که از کشور لهستان خریده بودند. سینمای شهرداری که البته در برف سنگین سال ۱۳۲۸ فرو ریخت و بعد زمین آن به مخابرات واگذار شد، سینما تئاتر مجللی بود که به سبک روسی ساخته بودند و لژهای مخصوص داشت و بسیار زیبا بود و آن اتفاق خجستهای که توسط جامعه موسیقی ملی ایران روی داد؛ یعنی اولین اجرای سرود ملی « ای ایران » با خوانندگی همزمان مرحومان «غلامحسین بنان» و«احمد عاشورپور» و «خانم روحبخش» سال ۱۳۲۳ با حضور «روحالله خالقی» در همان سالن روی داد.1
یمینی: ما البته در آن تکشمارهی روزنامه « یار ایران » بیشتر تأکیدمان روی مفاسد اخلاقی وسیاسی و خودکامگیها و فشار« زاهدی » بر روی آزادیخواهان منطقه بود.1
مروجی: آقای یمینی! مبارزات خستگی ناپذیر شما برای پاسداشت آرمانهای نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران، موضوع مهمی است که در حافظه جمعی مردم گیلان برای همیشه ثبت خواهد شد؛ به ویژه آن که شما همزمان در عرصههای مختلفی چون روزنامهنگاری، شعر و فلسفه، سالها کار و مطالعه کردهاید، می توانید خاطرهای متفاوت را به عنوان سخن پایانی این گفتوگو، مطرح بفرمایید؟
یمینی: میخواهم فرصت را مُغتنم بشمرم و از وجود ذی جودی یاد کنم؛ «مرحوم محمد حسن شمشیری» از مطرحترین صاحبان چلوکبابی در تهران و از مریدان پاکباخته دکتر مصدق بود و در جریان انتشار اوراق قرضه ملی از طرف دکتر مصدق، مقادیر قابل توجهی برای حمایت از دولت، قرضه ملی خریده بود و همواره در حمایت از دولت ملی در بازار تهران پیشقدم بود، بعد از کودتا، مدتی به حبس میافتد؛ او اعتقاد داشت که مصدق از اولیاءالله و از بندگان منزّه خدا بوده و با تمام وجود روی این عقیده خود ایستاده بود؛ خودش برایمان تعریف میکرد که در زندان شاه وقتی شکنجهاش میکردند، درد شکنجه آنقدر برایش طاقت فرسا نبود که رنج توهین و فحاشی به« دکتر مصدق»، «شمشیری» تعریف میکرد که به شکنجهگران و بازجویان میگفتم:«چرا میزنید! بگویید جریمه عشق به مصدق چقدر است؟ هر چه باشد میپردازم ولی به مولا و پیشوای ملی من، توهین نکنید…».1
سوتیترها
دولت مصدق کشف کرده بود که بخشی از درآمد بنیاد پهلوی صرف تطمیع بدخواهان نهضت ملی و فحاشی شان در روزنامه ها می شود
بزرگ ترین اشتباه چپ در ایران این بود که تحزّب را به جای برنامه بر ایدئولوژی مبتنی کرده بود
دولت مصدق می خواست بودجه کشور را بر اساس اقتصاد منهای نفت تنظیم کند که کودتای ۲۸ امرداد مانع این تحول بزرگ در ایران شد
چپی ها بعد از شکست کودتای اولیه امرداد ۳۲، تابلوی سبز رنگ « فردوسی » را از خیابانی در تهران برداشته و به جایش نوشته بودند ماکسیم گورکی!1
One Response to مرور رخداهای تاریخ معاصر ایران