نوش جان! این سنگ‌ها سوهاضمه نمی‌آورند.

 از: حبیب شوکتی‌نیا

نقدی بر : ما دانه دانه سنگ می‌خوریم / کروب رضایی / انتشارات فرهنگ ایلیا / رشت ۱۳۸۹

سرِکار که می‌روم

کفش‌های تحملم را می‌پوشم

تا از صفِ نان اخراج نشوم . ( قرارداد / ۱۸)

از صداهای قابلِ شنیدن در هیاهویِ پرتنشِ ادبی‌یِ دهه‌یِ هفتاد، صدایی از گلویِ اکبرِ اکسیر در آستارا به گوشِ جامعه‌یِ ادبی رسید که نامِ فرانو را بر خود داشت. اکسیر که به همراهِ بیژنِ کلکی و منصورِ بنی مجیدی حلقه‌یی از شاعرانِ قابلِ اعتنایِ آستارا در شعرِ امروز را تشکیل می‌دادند، چهره‌یی شناخته شده در آوازهایِ سرزمینِ مادری‌اش بود. نام‌جویی و نان‌خواهی‌یِ ادبی دلیلِ شکل‌گیری‌یِ این جنبشِ تازه از طرفِ اکبرِ اکسیر نبود، بلکه تسلطِ بسنده‌یِ او در ادبیاتِ کلاسیک و آشنایی‌یِ عمیقش با شعرِ معاصر، لزومِ شکل‌گیری‌یِ این جنبش را در فضایِ مخاطب گریزِ شعر در باورِ او نشانیده بود. برایِ همین شعرِ فرانو دارایِ شناسنامه‌یی ساده و معتبر شد. ساده به لحاظِ اینکه قابلِ فهم است بی‌که انگِ ابتذال و ساده‌اندیشی را بر خود هموار کرده باشد و معتبر از جهتِ آنکه به گذشته‌یِ ادبی‌یِ خویش نگاهی عمیق و تام دارد. فرانو مولفه‌هایی ملموس و دست یافتنی با خود همراه کرده است. استخدامِ سوژه‌هایِ عینی از طبیعت و انسان، زبانِ نرم و صمیمی و طنزی آشکار و گزنده در قالبی کوتاه و موجز. 

جنبشِ تازه‌یِ فرانو شاعرانِ جوانی را در آستارا به خود راه داده که اکنون دوره‌یِ میان‌سالی را تجربه می‌کنند. برخی از این جوانانِ آن روز که حرکتِ تازه را جدی نگرفته بودند، با مرکز نشینی به شعرِ معاصرِ غالب پیوسته‌اند، اما آنانی که در حلقه‌یِ اکبرِ اکسیر مانده‌اند، همچنان فرانویی‌اند. از اینان نیز برخی چون شهرامِ پوررستم تمامِ پتانسیلِ شعری‌یِ خود را در مولفه‌یِ طنز صرف کرده و برخی دیگر چون کروبِ رضایی و داوودِ ملکزاده (که با عنوانِ کتابِ اولش : تهران برایِ شعر شدن شهرِ کوچکی‌ست مشخصه‌یِ یک شاعرِ فرانویی را در خود دارد) تعادل و هماهنگی در اجرایِ تمامِ مولفه‌های فرانو را مشخصه‌یِ کارِ خود قرار داده‌اند.    

ناگزیر از یادآوری‌ام که: با گذشتِ نزدیک به دو دهه از ظهورِ فرانو، هنوز این شیوه از آستارا پا بیرون نگذاشته. شاعرانِ فرانویی همه شناسنامه‌یِ آستارایی دارند. بماند که صدایِ اکبرِ اکسیر را حتا در همان آستارا تنها ازگلویِ مردان می‌شنویم. یعنی فرانو بودن به جنسیتِ شاعر بسته‌گی دارد؟ و تنها نگاه و نفسِ مردانه می‌طلبد؟ چیزی که درین سال‌ها به ویژه دردنیایِ مجازی شاهدش بوده‌ایم، حضورِ پر رنگِ شاعرانِ زنِ آستارا در مرزهایِ شعری‌ست، البته با نوسان‌هایِ کیفی، که طبیعی‌ست. اما مهم این است که درین شهرِ نه چندان بزرگ، شاعرانی درین سال‌ها صاحبِ کتاب و عنوان شده‌اند که گویا دیده نشده‌اند. کسانی که پتانسیلِ جوان و مناسبی برایِ ادامه و گسترشِ فرانو در خود داشته‌اند، چرا در حرکتِ آقایِ اکسیر نادیده مانده‌اند؟ و صد البته این‌ها پرسش یا پرسش‌هایی ست که سنگینی یا سبکی‌یِ آنها را  می‌بایست در ترازویِ نگاهِ اکبرِ اکسیر به شعر و شاعر سنجید و بس. چه بسا یکی از عواملِ خانه‌گی ماندنِ این نوایِ تازه، در همین امرِ به ظاهر پیشِ پا افتاده، مستتر بوده باشد.  

 کروبِ رضایی اما در ما دانه دانه سنگ می خوریم قبل از آنکه یک فرانویی باشد، یک شاعرست. یعنی به نظر می‌رسد فرانو بودن برایِ کروب در درجه‌یِ دومِ اهمیت قرار دارد. او در کوتاهه‌هایِ خود، نگاهی گسترده به ساحتِ شعر دارد. برایِ همین طنز در کارِ او اغلب لایه‌هایِ پنهان‌تری از شعر را (نسبت به آشکاریتِ طنزِ فرانویی) رقم می‌زند. طنزِ او کمتر تلخی و گزنده‌گی‌یِ شعرِ فرانو را در خود دارد. اما طنزی‌ست که در ادبیاتِ گذشته مسبوق به سابقه است. 

نمی دانم ام یک الفبایِ کلاشینکف بود یا برنو؟

همین قدر می دانم

تفنگ را به هر زبانی بنویسی شلیک می‌شود . ( گلنگدن /  ۱۰)

گاهی حتا طنزی نیست. بلکه بدونِ آنکه از مسیرِ فرانویی دور شده باشد، تلخی‌یِ زجرآوری از زندگی‌یِ کسانی‌ست که دورِبرمان هستند و کمتر دیده می‌شوند. هرچند در شعارِ مدعیان و مبارزینِ حقوقِ کارگری حضوری همیشه‌گی دارند:

قرارداد دودکشِ بزرگی‌ست

همه را سیاه می‌کند

صدایِ سوت که می‌آید

من بی‌خیالِ کارفرما

برایِ ماهِ می شعر می‌نویسم

و همکارم با آخرین کارت

دود می‌شود . ( دستمزد / ۱۹)

یا وقتی که در لحظه‌هایِ بارانی، با وجودِ بی‌دریغی‌یِ آسمان از بخلِ زمینی‌یان می‌گوید و به محرومیت‌هایِ دیگران اشاره می‌کند:

باران یک ساعت که می‌بارد

بام‌هایِ فرسوده ساعت ها چکه می‌کنند.

رسمِ عجیبی‌ست

به تشنه‌گی‌یِ کاسه‌ها

قطره

      قطره

               آب می‌دهند. ( Thirsty  / ۴۴)  

اما در اندک لحظاتی (شعرِ بلندِ توسکا / ۴۳) کروب آن چنان از همیشه‌یِ خود غافل می‌ماند که ما یادمان می‌رود، داریم فنجانی از ترنم‌هایِ یک فرانویی می‌نوشیم. قد و قواره‌یِ شعر، متنی که شعریت در آن بر زبان می‌چربد و نگاهِ سورئالیستی شاعر بر درختِ توسکا و جنگل، این شعر را به روشنی از آثارِ کروبِ رضایی دور کرده. البته هستند لحظاتی از این دفتر که سنخیتی تنگاتنگ با موازینِ فرانویی ندارند، اما با ذهنیتِ فرانویی کلید خورده، به دلواپسی‌یِ شاعر نقبی می‌زنند و با تصاویری سورئالیستی از خودِ شاعر می‌گویند:

گاوها گرسنه‌اند

طویله‌ها سال‌هاست بویِ پهِنِ تازه نمی‌دهند .

پابرهنه تا سرِ چاه می‌دوم

عکسی از کودکی‌ام رویِ برگِ انجیرِ حیاط افتاده

مادر بزرگ کته‌یِ سردی رویِ دلش مانده

روستا در چارشنبه بازار دفن شده است.( کوچ / ۲۳)

و نیز شعرِ جنگلبان ( ص ۳۴) که تقدیم به پدرِ شاعر شده. پدری که سی سال دلتنگی‌یِ بلوطِ پیر را غمگساری کرده است. این تصاویرِ سورئالیستی گاه چنان در واقعیاتِ ملموس تنیده می‌شوند که دیده نمی‌شوند. به ویژه وقتی که با بهره‌گیری‌یِ فرانویی از باورهایِ کهنِ قومی، فاجعه‌یِ بمِ دیگری را هشدار می‌دهند :

رویِ گرده‌یِ ماهی ایستاده بودم

گاوی شاخم زد

با صدایِ بم فریاد کردم

شاخه زیتونی فرو ریخت

زمین گهواره‌یِ لرزان کودکی‌ست

که هر روز خوابِ سونامی می‌بیند . ( گسل / ۲۷)

یا زمانی که شاعر این باورها را به بادِ سخره می‌گیرد و به پوچی‌یِ برخی ازین باورها صحه می‌گذارد:

به ما گفتند: زمین گردست، توپ هم گرد

همیشه نیمهیِ خالی را دویدیم

نیمه‌یِ پر‌

در دستِ دیوانه‌یی که تمامِ دنیا زیرِ سرش پنهان بود. ( بازی / ۲۶)

و نیز:

معنی‌یِ دگردیسی را می‌دانم

شفیره‌یی که آرزویِ پرواز می‌کند

من نه کرمم

نه به آسمان فکر می‌کنم

این آلبومِ زیست شناسی بال‌هایم را میخکوب کرده است ( کلکسیون / ۴۰)

کروب نگاهِ نگرانش را گاه بر دلواپسی‌هایِ امروز خیره می‌کند و از ماجراهایِ رفته بر سرزمینش می‌گوید . بدونِ آنکه شعارِ سیاسی بدهد:

از دریا می‌نویسم / خیس می‌شوم

به سگ‌هایِ آبی پارس می‌کنم

زباله‌هایِ ساحل را جمع می‌کنم

به من چه خزر تقسیم بر پنج شده است. ( رژیمِ حقوقی / ۳۳)

گاه نیز دغدغه‌هایِ بزرگ‌تر از نایِ او تراوش می‌کند. دغدغه‌یی به گسترده‌گی‌یِ جهانی که رو به دهکده شدن دارد و کروب آرزویش را می‌کند :

راستی چرا خارکن

سیم‌هایِ خاردار را نمی کند

تا گل‌هایِ آنسویِ باغ هم عطرافشانی کنند؟! ( کاکتوس / ۲۴)

یکی از ویژه گی‌هایِ ما دانه دانه سنگ می‌خوریم در عناوینِ شعرها نهفته است. عناوین اغلب در تزریقِ طنز و انتقالِ حسِ آن به مخاطب کمک می‌رسانند. گاه حتا کلِ موضوع ِشعر را با خود تعریف می‌کنند و گاه کلیدِ رسیدن به مفهومِ طنازانه‌یِ موضوع‌اند. و این ویژه‌گی‌یِ محسوسِ اشعارِ اکبر اکسیرست که در کارِ کروب خودی نشان می‌دهد.  

جانِ کلام اینکه کروبِ رضایی شاعرِ ساده گی‌هاست. و این ساده‌گی از گونه‌یی‌ست که در لایه‌هایِ زیرینش عمقی به ژرفایِ خزر خوابانیده. شیوه‌یِ نگاهِ او ساده دیدنِ ریزبینانه است. او با ریزبینی تلخی‌هایِ جهانِ پیرامون را از کلماتش کسوتی از طنز پوشانیده تا خواننده گزنده‌گی‌یِ این لحظات را بهتر مشاهده کند.

با این حال ما دانه دانه سنگ می‌خوریم اگرچه نشانی از طمانینه‌یِ فرانویی حتا در عنوانش دیده می‌شود، ولی نبودِ ویراستاری‌یِ بایسته و وجودِ سطربندی‌های نامناسب از ایراداتِ آشکارِ آن است که در آثارِ منتشره‌یِ فرهنگِ ایلیا کمتر دیده شده. امید آنکه کروبِ رضایی در گام‌هایِ بلندِ بعد از اینش با حوصله‌یی بیشتر، سنگ هایِ جواهرنشانش را دانه دانه به خوردِمان بدهد!.

آرزوها برایِ کفش هایم تنگ شده !

اگر بویِ جوراب‌ها بگذارند

خاطراتِ جنگلی را کتاب می‌کنم . ( سردبیر / ۲۰)

مانا مانید.

پانوشت ها :

۱- شماره‌های درون پرانتز، شمار صفحات کتاب است.

۲- سطربندی‌ها به شیوه‌ی کتاب محدود نمانده‌اند.   

نقل از سایت دلپرسه

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید