برهنه پا
میگذرم از خلنگزار پائیز
با دستانی زخم
و
پیراهنی ژنده
چقدر طولانی شده است این خزان
◙
تا چشم میبیند
خارست وُ شن
که دهانت را میآلاید
نه آبی
نه آبگیری
نه خندهی پرندهای
و
نه رقصِ گندمزاری
بر فرازت زاغ ست وُ ملخ
و
بر خاک
موریانه ی هراس
چقدر طولانی شده است این خزان
◙
شب با هفت قلم بزک کرده است
ماه در آستین دارد
و ستارگان در جیب
کهکشان
انگشتریست بینگین در انگشتاش
شب خواجهی تاجداریست
در قلمروِ خزان
که زمستان را بلعیده است
◙
در مهِ غلیظِ اندوه
گُم میشوی
باد
تنهات میزند
رنگ میبازی
مینشینی وُ برمیخیزی
باز نسیمگونه میروی وُ میخوانی
چقدر طولانی شده است این خزان
◙
از تک میافتی
خزان را پشت سر میگذاری
بر سنگ ریزههای تنهایی دراز میکشی
در گرگ وُ میش خیالت
عشق میروید
و دوباره
آفتابگردان میشوی.ه