۱–
بر کفل اسبها
جز حسرت جادههای نرفته
چیزی شیهه نمیکشه!
********
۲–
پناه میبرم
به اُورادی که دهان مرا لبریز کرده
و امان نمیدهند
تا بر قومی تازه
که نه کتاب دارند
نه عصا
و نه پیراهنی برای دریدن
نزول کنم
قومی که درختهایشان
پر از بختهای بسته است
پناه به پیامبران بیپناه
که پیشانیشان پر از اُوراد گم شده است
و تنها معجزه شان
دهانی سوخته و آیاتی گم شده است
به مادرم که تازه بود
و در نمازهای هزار رکعتیاش
پدر را حرام کرد
پناه به پنجرههای دخیل
که دلشان پر است
و حرمهایی که بغض کردهاند
و مثل من
دعایی عاجل را نیازمندند
2 Responses to دو شعر از داوود مالکی