بهارالدین خرمشاهی
از قران به حقیقت رسید
از حقیقت به طنز
از طنز به حافظ شیراز
بعد نوشت: حافظ، حافظهی ماست
و ما به احترام حافظ، کلاه از سر برداشتیم
تا حافظ به کلهی طاس ما بخندد
شما را نمیدانم،
در حافظهی من هر چه هست”عنصری” است
به اضافهی یک قاشق چایخوری چنگیزخان یوشیج
حکایت آب
از آفتب ابه آفتابه رسیدیم
از آب به فاضلاب
و آب که ابروی قبیله بود
صرف طهارت ما شد
حال در غیاب آب
شبکهی یک، ماءالشعیر پخش میکند
پدر در تیمم است و نمیداند
دیگر سدی برای افتتاح نمانده است!
صرفهجویی
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
یک قاشق چاییخوری چنگیزخانوشی!