نوشته: علی پاینده جهرمی
هال که کلاسیکهای پرتعلیق ما را کسی نمیپسندد، امروز میخاهیم داستانی ببافیم، مدرن، پست مدرن، شاید هم مافوق پست مدرن. میخاهیم از عمق کلاسیک، از اعماق آتش کنار خلوت شبانگاهی اجدادمان بر کنارهی قار فسیل تاریخ، بپریم به قرن بیست و یک. میخاهیم بدانیم که چگونه ممکن است آن خدای گونهی دانای کل، که جای گرفته بر اندرون زِهن خانندگان، نسل به نسل، قرن به قرن، پدر به دختر، مادر به پسر، میتواند تبدیل شود به امانیسم امروزی. شخسیتی ببافیم و داستانی بنویسم که خانندگان امروزی آن را بپسندند و منتقدان مچگیر، کمتر از آن ایراد بگیرند.
خُب در این داستان، این عزیز ما، قهرمان ما، چگونه باید باشد؟ دیگر از زئوس و پرسیوس خبری نیست. دیگر فرشته و شیتان نداریم. خوب و بد معنی نمیدهد. معنا ها رنگ میبازند در حقیقت هستی زیرا خوب و بد تنها مفهومیست درون آدمیان که بنا بر زِهن، این گول زنندهی بزرگ، این آدم با آن آدم تفاوت دارد. پس این شخسیت چگونه باید باشد؟ دیگر سفید و سیاه معنی نمیدهد. او باید تو خالی باشد. خاکستری، سیاه و سفید. و این تو خالی چگونه معنا میدهد؟ آیا معنایش این است که او دیگر نباید چون رستم از هفت خان زندگی بگزرد و در نهایت فرزند خویش را بکشد?! و یا چون آدونیس در بستر با آفرودیت، بدبخت کنندهی مادر خویش بر آمیزد?! و یا چون کراسوس، اوه ببخشید با عَرز پوزش، اسپارتاکوس، رئال گونه شمشیر برگیرد و اربابان رومی خود را تهدید کند، تا روزی که ارباب تن پرور سِلاه برگیرد و در مبارزه با گلادیاتور همه فن هَریف جنگجو پیروز گردد ??? نه نه، شخسیت داستان امروزی متفاوت است، باید جور دیگری باشد. هَتا این شخسیت دیگر نباید با اندوهوارگی روسوار، مشکلات هَیات را مَترَه کند. پس او چگونه باید باشد? بگزار ببینیم، اول باید نامی بر او بگزاریم. خب این اسم چه می تواند باشد؟ دکتر کوئینتین یا کوئینتاین چه طور است? نه نه، نویسندهی ما هَق ندارد پایش را از سر گربه آن تَرَفتر بگزارد. آن ها هَق دارند ما را از الموت بیندازند پایین؛ پرتابمان کنند در اعماق گرداب جهلگونه ی چند قرنه؛ اما ما باید تنها زیر پای گربهی عزیزمان آه بکشیم. آن ترفتر که برویم، هزار جور چرت و پرت بارمان میکنند که آقا، کشور خودمان چش بود که رفتی خارجکی نوشتی!! پس باید بگزاریم این شخسیتمان در وَتن به دنیا بیاید، در وتن بزرگ شود، در وتن زندگی کند، و در وتن بمیرد. روهَش هم هَتا هَق پرواز به بیرون از دایرهی وتن نداشته باشد. به این میگویند، وتنیه وتنی. خیال و پیال را هم بریزیم دور که اوهام را جز جن و پری هیچ کس دیگر درست نمیفهمد. خب با این وَسفِ هال، اسمش را چه بگزاریم?/ شمس علی چه طور است???! خب این شمس علی چه باید بکند که بشود داستان و خاننده را ۱ LOST گونه میخکوب کند به سَفَهاتِ ۲زیبای پر خرج زیر دستش? خب شمس علی چه کند? می تواند به خاستگاری دختری۳ زیبارو برود. اما نه. این موزوع دست مالی شده است. از ابد تا به ازل هزار و یک مرد به خاستگاری هزار و یک زن رفته اند. گاهی هم چون رستم زیر میزی رفتهاند. پس چه بکنیم؟ این شمس علی آقای ما چه کند؟ او را به کدام سمت بفرستیم? چه تور است شمس علی کلاه خود بر سر بگزارد، کلاشینکف۴ برگیرد و برود جبهه. هی عراقی بکشد. هی تکبیر گوید و شناکنان از دجله برسد به فرات. ای وای… زیادی رفت جلو. برگرد عقب. برو به بَقداد. تا همینجا کافیست. واشینگتن دیگر خیلی دور است. به خدا خفه میشوی بیچاره. هال بگزریم از کوسههای سفید۵ گنده. ما که ببر۶ بیان نداریم به تو بپوشانیم. تازه نسل امروز از خود میپرسد، این شمس علی که اِنقَد قوی بود و همه عراقی را با آرپیچی میفرستاد زیر تانک! چه شد که هشت سال تمام در جا میزد!? آن موقع است که میباید کمی به واقعیات رجوع کرد. واقعیات!!!! اَسلن به سَلاه ما نیست که چنین کنیم. پس پیش از آنکه پایمان به جاهایی که نباید باز شود، بهتر است شمس علی پشت کنکوری، کارمند، یا اسَلن، اَسلَن چرا مرد باشد?! اسمش را بگزاریم مَسَلن… مَسَلن… رقیه، سکینه، زهره، یا شاید هم بهتر از همه شمسی خانم که با آن یکی هم، همقافیه در بیاید. اِه… نه. این یکی ما را یاد شعرهای زشت زشت میاندازد و خاندَنَش چندان سَهیه نیست. پس… پس… بگزارید این خانم ما یک اسم عادی مَسَلَن مریم داشته باشد. خب این مریم خانم ما چه باید بکند? اَسلَن خانم خانما، شما چند سالت هست? شاید این شخسیت به ما بگوید: اِ… سنِ خانمها را که نمیپرسند. خب اگر قرار باشد معلوم نباشد که او چند سالش است، بهتر است بدانیم که داستان ما چه زاویه دیدی باید داشته باشد. آیا باید این خانم خانمای ندانم سن را ما قِسهاش کنیم تعریف? اوه… برگشتیم دوباره به اعماق۷ آتش هپروت قار. شاید بهتر باشد خودش اعمالش را تعریف کند. اینجوری کمی جدیدتر است. خُب ایشان چه بکنند? نامه برایمان بنویسند? تک گویی کنند? زهنشان به سَیَلان در بیاید? یک خانم امروزی چه خسوسیاتی باید داشته باشد? لااقل مریم خانم سنت را به ما بگو که ما بدانیم با تو چه باید بکنیم. خب یواشکی به من گفت. نمیدانم شما هم شنیدید یا نه? او بیست سال دارد و قرار است برود دانشگاه. خودمان هم در متن دخالت میکنیم، میکنیمش هجده سال که بهتر بشود و خاننده فکر نکند کند ذهن بوده. قرار است این تور که میگوید از هریم پدر و مادر جدا گشته، تعسب برادر پشت سر گزاشته، رفته در جامعه و هی بزرگ و هی بزرگ شده تا زمانی که یک وقت با همکلاسی دیروزش که از قزا امروز عَسر که داستان ما اتفاق می افتد میخاهد بشود دوست پسرش، مرز سنت و تعسب را بشکنند و بدون آنکه از هُدود شرعی خارج شوند، تنها یک جا، در یکی از این پاساژهای مدرن امروزی که با مُهیت داستان مدرن ما جور در میآید، بنشینند و بستنیای بخورند. اما نه مریم خانم. برو و به کارهای خسوسیت برس. دست از سر ما بردار که ما دوست داریم در مملکتمان سرمان همینجا پایین دار باقی بماند و خدای نکرده یک وقت بالاتر نرود. عزیزم برو برس به کارت. نِسف شب هم یک وقت به خواب نیا.
خب برگردیم به داستان. به داستان. به چگونگی روایت یا اول… زبان. زبان عجیب هر روز عجیبتر شدهاش.
A way a lone a last a loved a long the.8
اول جمله را بگزاریم آخرش؛ آخرش را بگزاریم اولش؛ کلماتش را عجیب تر کنیم که هر چه چرتَن قورباقهتر باشد جدیدش را گویند مدرنتر، مدلش را گویند جدیدتر. هال این داستان عجیب غریب زبان ما که تازه شخسیت هم نداریم زیرا ما آن را انداختیم بیرون ( البته شاید این توری مدرنتر هم بشود. اولین داستان بدون شخسیت جهان. ) و هنوز کاندید جدید برایش پیدا نکردهایم قرار است در آن چه بشود و کدام اتفاق ناشده تا امروز که مِسل سیب از روی جدیدش هم به آن نگاه نشده و به نوشتهی هیچ بنی آدم دیگری نزدیک نمیباشد در آن روی دهد اتفاق گونه? پیش از آنکه به این سؤال پاسخ داده شود، چهتور است به چگونگی روایت برسیم. خب این روایت ما از کجا باید آغاز شود? آیا از لَهزهی اوج سقوط درونیه شخسیتی که نداریم? یا شاید گره گشایی? زمان خطی باشد و حوادث پیاپی بر خانندهی نگون بخت وارد شود? یا از هنگامهی فرود در مقابل جوخهی آتش که نوعی جادو هم در رئالیسمش بگنجد? اینها که همهاش دموده شده! اَسلن زمان شروع روایت میخاهیم چکار? این جدیدترین مدل است. مدرن وارِ مدرن وار. افعال زبان عجیب ما چه مدلی باید باشد? افعال فعلهایی که بهتر است اول جمله باشند یا اَسلن، اَسلن فعل میخاهیم چکار?? این تور مرز پست مدرنیته را هم میگزرانیم زیرا کاری انجام دادهایم عتیقه. نسر داستان، لَهن داستان، اَسلن این مدرن یعنی چه? کدام درک و مفهوم کشفِ شهودوار قرار است به خورد خانندهی بیچاره بدهیم بدون به کار بردن و گنجاندن قَرایِز شخسیمان در حل راهکار مشکلات جامعه از دیدگاهوار خودمان. مگر نه اینکه داستان مدرن نباید به خاننده چیزی را القا کند و تنها به او نشان دهد تا آن عزیز نگون بخت گرامی در برداشتش آزاد باشد? چه بنویسیم که داستان… آیا واقعن خانندهی بدون مدرک دکترا میتواند با چنین داستانی رابطه برقرار کند? آیا او گیج نخاهد شد! من خودم هم گیج شدم. شما همراه عزیزم را نمیدانم. بهترین کار این است که داستان را بکشیم، کاغذ ها را پاره کنیم که…
که نوشتن جز بار مهنت باری بر دوش ما نیست، و از آن هیچ سود حاصل نمیآید. تازه عاقل شدیم نه؟!
۱ – استفاده از کلمات غربی در متن ایرانی و گرته برداری آشکار از سریال استکبار جهانی. بزن درست و حسابی توی سرت که منتقد ها چه میگویند. ۲– زیبا حذف شود؛ لطفاً بی قید و صفت. ۳– باز هم. ۴– پارسی را پاس بدارید و از کلمات بیگانه استفاده نکنید. به جای کلاشینکف بنوسید مسلسلی که در روسیه، چین و دیگر کشور های بلوک شرق می سازند. حال به شما ربطی ندراد که خواننده ممکن است آن را با انواع دیگر اشتباه بگیرد. (در کشور عزیزمان هم به همین نام ساخته میشود.) ۵– به جای گنده و انواع دیگر قید و صفت سعی کنید گنده را به تصویر بکشید. مثلاً بنوسید کوسهی شش هفت متری. البته اولش بروید توی آب و بدن کوسه را درست اندازه بگیرید که یک وقت اشتباه نکنید و بهانه به دست منتقد ها ندهید. ۶– تنها یکی موجود بوده که آن هم قرنها پیش به فروش رفته. بین خودمان بماند، بعدش رفتند قصهای هم برایش سر هم کردند که مثلاً در نبردی اساطیری عزیزی آن را از تن گربه، ببخشید ببری دریایی در آورده. این از سنتهای قدیمیه مدرنیزه است. ۷– بگذریم از اینکه موفقترین آثار ادبی همین امروز جهان هم به شیوهی دانای کل است. ۸– جملهی آخر داستان عزیزی به نام جیمز جویس. نام: بیداری فینیگانها.
دیدگاه منتقدها: کار پر از اشتباهات املائی بود. دیدگاه نویسنده: واقعاً چه دلیلی دارد که ما بنویسیم خوا، بخوانیم خا؟! چه دلیلی دارد که چند مدل س، ز یا ت داشته باشیم. در زبان عربی بله زیرا مثلاً س و ص تلفظ متفاوتی دارد اما آیا در زبان فارسی هم اینگونه است؟! البته پاس داشتن واقعی پارسی آن است که ما حروف عربی را بگذاریم کنار و با استفاده از حروف گذشتگان بازگردیم به کنار آتش غار هپروت. میبینید که در نهایت جایمان همانجاست. (این هم نمونه شاخص دخالت و نظر شخصی نویسنده در متن. امضاء، منتقد)