مرگاندیش
گفتم مرگ، حق است
بنشینم شعری برای مرگ بنویسم
نوشتم، خط زدم
نوشتم، خط زدم
مأیوس نشدم ادامه دادم
نوشتم، خط زدم
۵۴ سال گذشت،
خسته شدم گفتم بروم شعری برای زندگی بنویسم
گور پدر مرگ!
همین شعر
این شعر را هر جا خواندم خندیدند
تعجب کردم شما چرا نخندیدید؟
میگوئید کدام شعر؟
بابا همین شعری که در سطر چهارم آن هستید
میگوئید این که شعر نیست!
خودمانیم، اگر شعر نیست،
پس آقای سردبیر، چرا چاپش کردهاند؟!
ملکالشعرا
آبراهام سفید، بردگان را آزاد کرد
ماندلای سیاه، اربابان سفید را
شاعران اّما، تمام رنگها را
من نه آبراهام نه ماندلا
میخواهم شاعر صلح باشم
ستایشگر آزادی
من عمری در آرزوی بهار آزادیام
– طرح جدید هم پذیرفته میشود!-
One Response to سه شعر از اکبر اکسیر