لیدا در آشپزخانه پیاز رنده میکند
من در کتابخانه اشک میریزم
بالهای سنجاقک هر روز
در کتاب آشپزی میسوزد
لیدا میگفت:
چرا سبیل نشانهی مردانگی است؟
من و امیر و سبحان دُم در میآوریم
و قیمه بادمجان زیر سؤال میرود!
مردان بادمجانی
خوانشی بر شعر «پماد سوختگی» از کروب رضایی
اکبر اکسیر، آذر۸۷
شعر در خوانش اول شعری است روایی، ساده و صمیمی از خانوادهی چهار نفریای که نقش آنها را شاعر با نامهای حقیقی همسر و فرزندانش بازی کرده است. گزارشی از یک جمعهی شهریوری که همه در خانه هستند؛ خانم مشغول رنده کردن پیاز است، آقا در کتابخانه مشغول مطالعه و بچهها در کنار خانواده منتظر آماده شدن ناهار، آن هم ناهار فصل: قیمه بادمجان!
شعردر خوانش دوم تأویل میشود؛ زن نماد زنان مظلوم آشپزخانه است که دستان ظریفش هر روز در اجاق آشپزخانه و پخت و پز میسوزد. مرد که آگاه از این ماجراست به مطالعه ادامه میدهد تا حاکمیت خود را به عنوان پدرسالار و مرد خانه با ریختن اشک پیازی و همدردی ریاکارانه به اثبات رساند و شاید بر حال کتاب و کتابخوانی در سرزمین ما گریه میکند.
خانه سمبل جامعهی مردسالار است. مرد با دو پسرش، یعنی سه عضو این خانهی مذکر، احساس مادرانهی زن را درک نمیکند. زن در یک بحران فلسفی سؤال تکاندهندهای میپرسد: آیا فقط نشانهی مردانگی سبیل است؟
آرزوی مرد بودن در زن یک لحظه برق میزند و آشپزخانه را به آتش میکشاند. مرد و پسرانش تازه متوجه فاجعه میشوند و از اینکه زن مظلوم ایرانی را درک نمیکنند از خجالت و تعجب به جای شاخ، دُم در میآورند!
دُم در آوردن در این سکانس ایهام سهگانهای دارد؛ هم نشانهی سبوعیت و توحش، هم نشانهی جنسیت و هم نماد بادمجان!
وسعت تعجب منجر به سوختن قیمه بادمجان و به نوعی دماغ سوختگی اعضای ذکور میشود و شعور و شعر در اینجا از نظر نگارش خاتمه مییابد اما در ذهن و در معنا ادامه دارد و ذهن مخاطب را درگیر یک سؤال بزرگ اجتماعی میکند که رسالت زن آوردن نره شیران و پختن غذا نیست، بلکه به عنوان نیمی از جامعه، حق دیگری هم دارد و از این بابت باید اعادهی حیثیت شود تا بیش از این تحقیر نشود.
کروب رضایی با این شعر به نوعی از شعر خانوادگی فرانو دامن زده است. او با آوردن نام همسر و فرزندانش، صمیمیتی خاص به شعر بخشیده که هضم آن را گوارا میکند. او به یک همذات پنداری صادق و ساده در شعر امروز رسیده است و این در جذب مخاطب مؤثر است. شعرهای کروب رضایی در هر صفحه که مینشیند، شعر و شعور را به مخاطب عرضه میکند. چشم تفکر را روشن میکند و نوعی دیگر اندیشیدن را به شاعران پیشنهاد میدهد. تلویحاً میگوید: شاعر امروز باید متخصص چشم و گوش و مغز و اعصاب باشد نه متخصص مجاری ادرار.
بیشک کروب رضایی اگر با وسواس و دقت نظر بیشتری به راهش ادامه دهد در سالهای آتی نامی نیک در حوزهی شعر اجتماعی ـمردمی ما خواهد بود. نامی که در ذهنها خواهد ماند.
او آسپیناسیست، هیمالیا خواهد شد!
نقل از سایت شخصیی کروب رضایی
One Response to پماد سوختگی( شعری از کروب رضایی و خوانشی بر آن)