حرف اين نوشته از آدمهايی ست که مثل بقيه نبودهاند و دورو بریها و سر آخر جامعه چون آنها را نمیفهميدهاند خطری بالقوه برای خود فرض کرده ودر صدد سرکوب آنها بر آمدهاند، اما وقتی خود اين سرکوب هم به دليل ندانستن چرايیاش باسکوت بر گذار شده آن را دهان کجی به خود دانسته و در صدد حذف آنها برآمدهاند . بعضی از سطرهای معروف بوف کور هدايت را که خود يکی از همين قربانيان بوده است من دوست دارم در همين معنا بدانم :”اين دردها را نمیشود
به کسی اظهار کرد ….و اگر کسی بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاری و اعتقادات خودشان سعی میکنند که بالبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند .”
چه گونه ممکن است کسی بدون آشنايی با طعم آن “لبخند شکاک و تمسخر آميز ” چنين چيزی را بنويسد ؟ يکی از ناشناختهترين بخشهای مقالات قربانی بزرگ شمس تبريزی گفتههايیست که او از خودش میگويد که چون علیالظاهر متضمن فوايد عرفانی و تاريخی نبوده است استادان با “عبارات نامربوط و بی سر و ته ” از آن ياد کردهاند .
” مرا از آن کبابهات زهرا آرزوست . خوش کباب میسازد تر و لطيف، آن کرا چرا کباب میکند
خشک خشک؟ يادم میآيد در حلب میگفتم کاشکی اينجا بودی آن وقت که من بخورم ترا نيز بدهم. طرفه شهریست آن حلب و خانهها و راه. خوش مینگرم سر کنگرهها می بينم،
فرو مینگرم عالمی و خندقی …”
پير مرد هميشه اين حلب را دوست میداشته، چه آن زمان که ابن عربی به او میگفته: ” فرزند! تازيانه قوی میزنی،” و بعد به خنده میافتاده است، و چه حالا که مثل کودکی هوس کباب زهرا و لباس شستن او کرده و گله از آشپزی کرا زن مولانا میکند .اين شنونده کيست که شمس هم از اين میگويد و هم وصفی از حلب میکند که به شعر میماند. با اين پير مرد چه کردهاند که ميگويد” اگر جهت مولانا نبودی من از حلب نخواستم باز گرديدن. اگر خبر آوردندی که پدرت از گور برخاست و به ملطيه آمد که بيا تا مرا ببينی، البته نيامدمی.”و بعد مثل يک غريب
بی پناه فرياد میکشد: ” بهشت يا دمشق است يا بالای آن”. يک روز در کودکی پدرش به او میگويد :
” ترا چه شد؟
_مرا هيچ نشد
_ چيزی نمی خوری؟
_امروز نخورم.
_فردا؟ پس فردا؟ روز ديگر؟
پدر از من خبر نداشت، من در شهر خود غريب، پدر از من بيگانه، دلم از او میرميد…. پنداشتم
که مرا میزند، از خانه بيرون میکند.”
می گويد: “اکنون ای پدر ! من دريا میبينم مرکب من شده است. اگر تو از منی يا من از توام در آ در اين دريا،
وگر نه برو بر مرغان خانگی