اگر چه در سیر تاریخ هزار سالهی شعر فارسی تذکرهها جز ازمعدودی شاعران زن یاد نکردهاند اما همین تعداد اندک نیز نه تنها به احتساب شعر که به دلایل سوانح زندگی از اهمیت بسیار بر خوردار هستند . قدیمترین آنها مهستی گنجویست که بدون شک یکی از سه رباعی سرای بزرگ و قدیمترین آنهاست . آن دو دیگر یکی خیام بزرگ است و رباعیات اندیشمندانهی او، و دیگری عطار و کتاب مختار نامه
که مجموعهایست از رباعیات در مضامین صوفیانه. اما پیش از این دو بزرگ نیشابوری زنی در شهر گنجه به سرودن رباعیات زنانه و مجلسی و نوعی که در تاریخ ادبیات به شهرآشوب معروف است پرداخت که شاید پیش درآمدی بود برای حضور نظامی بزرگ در آن شهر و
سرودن آن شاهکارهای عاشقانهی بیمانند که خودش به زیبایی ” هوس نامه” نامیده بود . تصور مضامینی که مهستی در نهصد سال پیش سروده است اگر چه دشمنی متشرعان و شایعات بدنامی او را در گذشته توجیه می کند اما در ضمن حتی با مقایسهی با شعر امروز زنان و از جمله فروغ فرخزاد از تخیل زنانه و بیپردگی بیشتری بر خوردار است. این چیستان از اوست :
چون چاه عقیقیست پناهی دهدت
وز بالش نقره تکیه گاهی دهدت
نه قطرهی سیماب چو در وی ریزی
نه ماه شود ، چهارده ماهی دهدت
این که مصراع آخر به نظر ناموزون می رسد از آن روست که ظاهرا این رباعی را برای خواندن ساختهانددولی خود شعر خوشبختانه از حد سواد دستگاه ممیزی
بیشتر بوده که در همین دهه به چاپ رسیده است وگرنه مثل این سطرهای شعر فروغ فرخزاد از شعر فارسی رانده می شد :
و باد ، باد که گویی
در عمق گود ترین لحظه های تیرهی همخوابگی
نفس می زد …
از تمامی رباعیات مهستی اطلاع زیادی نداریم مگر آنها که در مجموعههای کهن چون نزهت المجالس با اشعار مردانهی دیگری به نام او ضبط شده و همین مستمسکی شده است که قدما – شاید هم از روی حسن نیت – آن ها را مشاعرهی زن و شوهری اهل گنجه خواندهاند . این مجموعهی شامل رباعیات مجلسی کم نظیر در همین دهه در کمال شگفتی در تهران به چاپ رسید و نایاب شد .
شاعرهی دیگر شاهزاده جهان ملک خاتون شاعر هم عصر و آشنای حافظ است که زندگی تلخ او در گذر از دوران خاندان فرهنگ دوستش یعنی اینجوها و زندگی در دوران شوم آل مظفر یاد آور در به دریهای شاهزاده خانمهای دیگر تاریخ ایران است که همیشه قربانیان خاموش این دست به دست شدنهای سلسلههای مردانه بودهاند . او که پس از قتل پدرش مسعود شاه اینجو در دستگاه عمویش دوست و ممدوح مورد علاقهی حافظ شاه شیخ ابو اسحاق در کنار همسرش امینالدین جهرمی ندیم شاه زندگی آرامی را میگذراند با سقوط و قتل عمو با روزگاری مواجه شد که تلخی آن را در غزل های آن روز حافظ میتوان به وضوح دید . مرثیهای که حافظ برای عموی او ساخته است شاید نمایش احوال و روزگار این زن اهل فرهنگ و شعر هم بوده باشد :
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل در اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
راستی خاتم فیروزهی بو اسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
شهرت این شاهزاده خانم شاعر که نسبتش از سوی پدر بهذخواجه عبداله انصاری و از سوی مادر به رشید الدین فضلاله میرسیده است ظاهرا آنقدر بوده است که در یکی از تواریخ آن دوره آمده است : ” مسعود شاه را پسر نبود ، از او یک
دختر ماند به نام جهان ملک به غایت مستعده بود و اشعار اومعروف است .”
دیوان او که یکی از منابع بزرگ جنبی در تحقیقات حافظ شناسی است پانزدسال پیش در تهران چاپ شد . گویا جهان ملک به شعر سعدی سخت دلبسته بود و یکی از ابیات او را نیز تضمین کرده است ولی بسیاری از غزلیات او نشان از مجالست و کاربرد مفردات خاص حافظ را دارد و این مجالست به احتساب غزلیات مسلمی که بر گرفته از قوافی حافظ و محصول دوران میان سالی به بعد او هستند نشان از روابط طولانی شاعرانهی آن دو میدهد :
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور ( حافظ )
*
ای دل ار سرگشتهای از جور دوران غم مخور
باشد احوال جهان افتان و خیزان غم مخور ( جهان ملک )
شاعرهی کمتر شناخته شدهی بعدی عالمتاج قائم مقامیست که
ژاله تخلص میکرده است . او از نوادگان قائم مقام فراهانی وزیر دانشمند و بزرگ محمد شاه قاجار بوده است و با پدرش در همان زادگاه پدری شهر فرهنگ پرور فراهان زندگی میکرده است . دختری زیبا روی از خاندانی که یک قرن پیش از آن
از فرزند آشپز خود مردی به بزرگی امیر کبیر به ایران تقدیم کرده بود . وقتی پدرش در پانزده سالگی او را به تهران آورد طبق رسمی غلط او را به همسایهی دوست لشکری اهل بختیاری خود شوهر داد ، مردی تند خو و خشن که چندین و چند سال از این دختر بزرگ تر بود و کاری جز شکار و جنگ نداشت . حاصل این وصلت که چند سالی بیش دوام نیاورد یک پسر بود که همان پژمان بختیاری شاعر معروف باشد که تنها پس از مرگ پدر به مادری پیوست که از خود او به یقین شاعر بزرگ تری بوده است . در چند شعر از دیوان نه چندان بزرگی که از این شاعره باقی مانده است او تصویری تلخ و طنز آمیز از شوهر خود به دست می دهد :
هم صحبت من طرفه شوهریست
شوهر نه ، که بر رفته آذریست
ریشش به بناگوشم آن چنانک
بر مردمک دیده نشتریست
بر گردن من چون طناب دار
پیوسته از آن دست چنبریست
با ریش حنا بسته نیمه شب
وصفش چه کنم ؟ وحشت آوریست
و جای دیگر در شعر بلندی با ردیف عشق می گوید :
گم شد جوانیام همه در آرزوی عشق
اما رهی نیافتم آخر به کوی عشق
روی نکو و خوی نکو داشتم دریغ
رویی ترش نصیب من آمد ز خوی عشق
شویی عبوس و زشت و گران سایه داشتم
هم پیر و هم گریزان از گفتگوی عشق
اکنون بسیج راه عدم میکنم به شوق
آن جا مگر دری بگشایم به روی عشق
این هم از نقیضه های روزگار است که وقتی فرزندش پژمان سالها پس از مرگ مادر این دیوان کوچک را به ناشر سپرد درست در همان روزی منتشر شد که جنازه ی فروغ فرخزاد را پس از تصادف به گورستان ظهیرالدوله میبردند و این دیوان دیگر دیده نشد تا ناصر زراعتی سال ها بعد آن را در سوئد منتشر کرد . شاید بهترین اشعار این دیوان آن هاست که این شاعرهی دوست داشتنی در تنهایی خود برای اشیاء خانگی خود سروده است ، شعرهایی در باره ی چرخ خیاطی و شانه و سماور خود :
ای همدم مهر پرور من
ای یار من ای سماور من
سوزی عجبت گرفته گویی
در سینهی توست آذر من
آموخته رسم اشکباری
چشم تو ز دیدهی تر من
ای نغمه سرای قصه پرداز
بنشین به کنار بستر من
آینده نیامده ست و رفته
آبیست گذشته از سر من
پس شاد نشین و شادیم ده
ای زمزمهگر ، سماور من
*
این جا قبل از این که با ذکر دو زن بزرگ شعر معاصر این یادداشت را تمام کنم لازم است توضیح داده شود که ذکر این شاعرهها به اعتبار وجود تخیل و بیان زنانه در شعرشان بوده است و این نکته را به ویژه در جنس مطلقا متفاوت شعرهای دو شاعرهی هم نسل یعنی فروغ فرخزاد با شعر شخصی و سیمین بهبهانی با شعر اجتماعی به وضوح خواهیم دید . و به همین دلیل است که یادی از پروین اعتصامی نشد که شعری غالبا مردانه و واپس گرا با تقلید از ناصرخسرو در قصاید
و انوری در قطعات دارد و با آن نگاه حکیمانه انگار اصلا نگاهی به شعرهای متحول شدهی روزگار خود نکرده است . حقیقت آن که گمان نمی رود درآن روزگاران نا امن و بی ثبات که تهران هنوز از غروبها زیر سیطرهی لوطیها و قمهکشان بوده است و زنان از خانه بیرون نمیآمدهاند یک کتابدار بی تجربهی
جوان و پرده نشین خانهی فرهنگی پدر فاضل خود بگوید :
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گیرم که تحت تاثیر حکایت مولانا در مثنوی ساخته شده باشد ، به قول شمس خویی استاد جوانی شمس تبریزی کسانی نمرهی قبولی میگیرند که خود تجربه کنند نه آنها که فقط حفظ کردن را بلدند . مثل بلبل که ترانهی گل را خود خلق میکند نه چون مرغ مینا که هر صدایی را تقلید میکند .
*
شاید در بین نام شاعران زن هیچ کدام به شهرت دو شاعرهی معاصر فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی نبودهاند ، دو زنی که وجه مشترک چندانی در شر خود نداشتهاند. احتمالا نزدیک ترین نوع شعری آن دو
مربوط به کارهای اولیهی آنها بوده است که در شخصیت شاعری هیچ کدام نقشی نداشته است . مرگ زود هنگام فروغ که پس ازچرخش زندگی شخصی او که نوع شعرش را نیز متحول کرد این قضاوت را که شعر پس از” تولد دیگر “ ش در سالهای آتی تا انقلاب به کجا میرسید البته غیر ممکن کرده است ، اما در همین کتاب و شعرهای اندک منتشر شده پس از مرگش در کنار اشعار ماندنی به کارهای اندک دیگری نیز بر میخوریم که با ساختمان شعری کتاب نمیخواند و تاثیری از نوع جای پای مردی چون ملک الشعرای بهار در دیوان پروین اعتصامی ( که تعصب عجیب آن مرد بزرگ را در دیباچهی دیوان پروین نیز نشان میدهد ) دیده میشود .
فروغ شاعر ” من ” است و هر جا که از غیر میگوید آن طراوت زنانه ازمیان میرود .
حکایت سیمین بهبهانی از نوع دیگریست . بلوغ شعری او با مجموعهی
” رستاخیز ” شروع شد و با کاربرد استادانهی اوزان بیسابقه در شعر فارسی و همزمان با زندگی در روزگاری دشوار چنان اوج گرفت که شاید در آینده بتوان از مجموعههای شعر او به صورت تقویم سالهای رنج و امید ملت ایران یاد کرد . او که روزگاری خبر از ” مریم های دریده دامان ” داده بود چند سال بعد در کنار مردم در خیابان سرود :
حمید آزاد شد ، هویزه آزاد شد
و در این فاصله در روزهای تلخ جنگ که شام آخر ملت با شام غریبان آنها یکی میشد در یکی از اشعار خود که یک روزه در تهران جمع شد گفت :
کوچه آه بگو با من ، شور نسل جوانت کو
وان نگاه خریداری ، پشت سرو روانت کو
گوی و تنگی میدانت ، های هوی جوانانت
تیر و تور و خط و مرزی ، بسته ره به میانت کو
در تو گزمه چو پا کوبد ، خواب خلق برآشوبد
در تموز رمیدن ها ، سایه سار امانت کو
نقش سینهی دیوارت ، یاوههای دل آزارت
تا زمانه بشویدشان ، لال مانده ! زبانت کو
هر پسین پی دیواری ، حجله تازه و نو داری
نقل و پول و نثار اما ، جز فشاندن جانت کو
رای پیر تبه کردت ، تا دیار فنا بردت
کوچه ! پیر شدی ، مردی ، قلب گرم جوانت کو ؟
این تصویر تلخ سیمین بهبهانی را از کوچههای زمان جنگ در تهران مقایسه کنید با تصویر دیگری از کوچه به روایت فروغ فرخزاد :
صدای کوچه ، صدای پرنده ها
صدای گم شدن توپ های ماهوتی
و های هوی گریزان کودکان
و رقص بادکنکها
که چون حبابهای کف
در انتهای ساقهای از نخ صعود میکردند
در شعر سیمین همه چیز در کوچه نشان از سقوط می دهد ، اما در کوچه ی فروغ در کنار پرندهها و شادی کودکان بادکنکها رقص کنان صعود میکنند . شعر فروغ شعر ” های هوی ” است و شعر سیمین شعر ” های های “
محسن صبا — اردیبهشت ۸۹
- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 16417
-