برای آغاز این سرفصل تازه، همراه با معرفیی کوتاهی از غلامحسین نصیریپور شعری از کتاب شهری به شعاع باد از این شاعر خوب میهنمان را انتخاب کردهایم.
“دبیر انقلاب سفیدمان هر کاری که میتوانست میکرد که نسل انقلاب شاه و مردم! آن کتابرا خیلی جدی نگیرند که البته با جو بگیر و ببندهای آن روزگار کار آسانی هم نبود. سر کلاس این بزرگوار آزادی از نوع غیر متعارف آن روزها کاملآ جاری بود. روزی ایشان از من خواستند که مثنویای که با مطلع (ای زندگی میخوانمات با نام غم) سروده بودم را سر کلاس بخوانم که دعوت ایشان را لبیک گفته با ترس و لرز و کلی خجالت شعرم را خواندم ایشان ضمن اظهار محبت گفتند که مرا با شاعر این شهر آشنا میکنند. بنده که تا آن زمان با هیچ شاعر جدیای که تمام وقت شاعر باشد! آشنا نشده بودم دست از پا نمیشناختم تا با او روبرو شوم. وقتی او را دیدم کلی جا خوردم! نصیریپور از جنس خود ما بود و بسیار بیآلایش! در همان برخورد اول از او آموختم که برای شاعر خوب بودن لازم نیست از مردم فاصله بگیری و خود را بهتر از دیگران بدانی و آموختن از او هنوز هم ادامه دارد هرچند که هیچگاه شاگرد خوبی برایش نبودم. او با حوصلهی مثال زدنی جوانهای علاقمند به شعر و هنر در شهر را جمع میکرد و برایشان امکان ارتباط با دیگر شعرا و هنرمندان را فراهم میکرد! از طریق او ما با بسیاری از مرکز نشینان مطرح آن روزها آشنا شدیم که جدای از شعف دیدار با آنها آموزنده هم بود . بزرگترین کار فرهنگی او درخرمآباد کوچک ما انتشار جنگ فلکالافلاک بود که با امکانات محدودی که او داشت بسیار هم خوب درآمد. البته او شماره بعدی آنرا زمانی که در تهران مقیم بود توسط انتشارات نمونه منتشر کرد که بسیار کاملتر و خواندنیتر بود اما دیگر آنقدرها بوی بومی بودن نمیداد. نصیریپور اولین کتاب شعرش به نام موزههای برهوت را زمانی که هنوز در خرمآباد زندگی میکرد در آورد. و آن شروع خوش- پیآمد کتابهای دیگر شعرش را به دنبال داشت که در زیر نام پارهای از آنها را میآوریم. برای حسن ختام این معرفینامهی خلاصه بخشی کوتاه از شعر بلند شهری به شعاع باد از کتابی از وی به همین نام را برایتان نقل میکنیم.”
.
باختنی که بینیازم از هر بردنی میکند*
.
زندگی یعنی تلفنی که به من نشد
یعنی پرندهای که یاد گرفته کور باشد
این نامه هم مثل تلفنیست که هرگز نزنگید
مدفون است و دور
خاطرهام در حافظهی گوشیهای گمشده دراندوه زمان
اکنون چه خلوتم و بی نامه
در سایهی سکوتِ تنها تلفنی که رابطه از یادش رفته
علف
……..شلوغم میکند.
این چه لزومیست که معنایت را در فهم من میجویی
برگی که بادم را پرید
جنگلی از نگاهم گرفت که ریشهای در حافظهی زمین نداشت
تا در هول و ولای فقر و سیاست گم و گور نشویم
بیا تردامنانه و شنگ
لحظهای لب از شعر هم تر کنیم
جهان که به پایان نمیرسد اگر دمی در هم به سر رویم
بانوی حرفهای جهان است تردیدی که با سکوتِ لبانت .……………………………………….پرسه میزند
گاهی این سایه بیحرف
…………………..روشنم میکند
همهی ما همان قطرهای هستیم که اشک از چشممان ربوده
حرفهایتر از پا
……………راهیست که دست از سرِِ پاشنهام نمیکشد
کلافهام کرده انتشارِ بوی ایستادن در گنداب باور
من ضربدر اشک
……………..اندوه تواَم که همیشه بازندهام میگرید
باختنی که بینیازم از هر بردنی میکند
پیادهرو چیزی از رسیدن به پایم میگوید
که از زبان خستگی
………………..شدنیتر است
و نا گهان تو کجایی که موجت در آبیام نمیتوفد
مَپُرسم
من خوبم
……..مثل پرنده که بد نیست!
.
*عنوان شعر از رسانه
.
پارهای از کتابهای غلامحسین نسیریپور
موزههای برهوت_ سین صدای زنیست_ برگ را ببار_ریل_ سنگفرش_ سهگانهعشق(دیروز–پریروز–پس پریروز) _ سهگانهی پرواز(چلچلهی لال- تشنگی واژهها- لی خانم ما)_ سهگانهی مرگ(تو را تاریکتر از بادم- شهری با شعاع باد– خوبم مثل پرنده که بد نیست)