- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 19095
-
واژگان خانگی
یک شعر از: حمیدرضا اقبالدوست
یک جای کار
اشتباه از آب در آمده
این غول بیشاخ و دم
منتظر است
که ما دست به سینه
آرزوهایش را برآورده سازیم
لابد فراموش کرده است
که ما او را
برای آرزوهای خودمان
از چراغ جادو بیرون کشیدهایم
یک شعر از: سینا بهمنش
ما در فیلمهای ممنوعه زندگی میکنیم
این یک اعتراف اجباری نیست
و ما
به اجبار
داریم در فیلمهای ممنوعه زندگی میکنیم
فیلمهایی که حتی یک فریم از آن
برای دیدن همه مناسب نیست
ما
در میان سطرهای “مرثیهای برای یک رویا”
مینویسیم:
“زندگی زیباست”
من امروز ایستاده بودم
در کنار “ایستاده با مشت”
در کنار “باد در موهایش”
و یک نفر داشت “با گرگها میرقصید”
من میخواهم “سکانس آخر” را
با فروغ
در سینما فردین ببینم
منتشرشده در اشعار منتشر نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
فریدون تنکابنی، طنزپرداز سرشناس، درگذشت
از: شجاع شیوا
فریدون تنکابنی، طنزپرداز سرشناس، درگذشت
فریدون تنکابنی، نویسنده و طنزپرداز سرشناس، بامداد روز شنبه هفتم مهرماه ۱۴۰۳ در سن ۸۷ سالگی در یک آسایشگاه سالمندان در شهر کلن آلمان درگذشت.
فریدون نجفی تنکابنی از جمله بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بود که در سال ۱۳۶۲ از ترس افتادن به دست ماموران حکومتی جمهوری اسلامی، از ایران گریخت و از آن سال تا زمان مرگ در آلمان زندگی کرد.
تنکابنی همچنین از فعالان “ده شب شعر انجمن گوته” بود که در سال ۱۳۵۶ در تهران برگزار شد. او پیش از انقلاب ۵۷ در رابطه با انتشار کتاب “یادداشتهای شهر شلوغ” و همچنین اعتراض به سانسور حاکم، دو سال را در زندان به سر برد.
تنکابنی در سال ۱۳۵۸ به همراه سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، محمدتقی برومند و محمود اعتمادزاده (بهآذین) از کانون نویسندگان اخراج شد. این عده به همراه عدهای دیگر از نویسندگان و هنرمندان ایران، پس از انقلاب “شورای نویسندگان و هنرمندان ایران” را بنیاد گذاشتند. او از جمله نویسندگانی محسوب میشود که طنزهایش سمت و سوی نقد اجتماعی داشت. از او تاکنون یازده کتاب منتشر شده است.
@dw_farsi
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
طراحان طنزاندیش
ب: طرحهای کامبیز درمبخش
طراحان طنزاندیش ایران – کار ایراندخت محصص
اوایل دههی پنجاه، ایراندخت محصص (استاد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران) در نشریه هفتگی «تماشا» (مربوط به رادیو و تلویزیون زمان محمدرضا شاه) در دو صفحه به معرفی و ارائه آثار هنرمندان و «طراحان برجسته جهان» میپرداخت که در این میان در چند نوبت سه – چهار هنرمند ایرانی را هم مطرح کرد.
در همان سالها خسرو گلسرخی در «کیهان سال ۱۳۵۰» جمعی از «طراحان ایران» را در حدود پنجاه صفحه سالنامه کیهان معرفی نمود: اردشیر محصص، پرویز شاپور، کامبیز درم بخش، بیژن اسدی پور، تورج حمیدیان، عمران صلاحی، جواد مجابی، و داود شهیدی.
چند سال بعد در ۱۳۵۵ جلال سرفراز معرفی «طراحان ایران» را در نشریه «کیهان» (کیهان شب جمعه – ضمیمه ادبی کیهان» پی گرفت و برای حدود پانزده شماره آنها را معرفی نمود.
در خارج از ایران هم ایرج هاشمی زاده (در اتریش) در دو نوبت کتاب «طراحان و طنزاندیشان ایران» را در سال های۱۹۹۰ و ۱۹۹۴ انتشار داد.
***
با این مقدمهی فشرده و نسبتا طولانی میخواهیم بگوییم که، «رسانه» در نظر دارد در چند شماره «طراحان ایرانی» را از کتاب خانم ایراندخت محصص در اینجا بیاورد. گفتنی است که این کارها همه حدود نیم قرن پیر هستند!
منتشرشده در طرحها و نقاشیها
دیدگاهتان را بنویسید:
از ترانههای محلی معدنكاران بولیوی
نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد
«من زنی معدنزادم»
من زنی معدنزادم
روی كپهای زغال بدنیا آمدم
بند نافم را با تیشه بریدند
توی خاكهها و نخالهها لولیدم
با پتك و مته و دیلم، بازی كردم
و با انفجار و دینامیت بزرگ شدم
مردی از تبار معدنكاران جفتم شد
كودكی از جنس معدن زاییدم
سی سال آزگار زغالشویی كردم
و زخم معدن
تنها پساندازیست كه دارم
من زنی معدنزادم
پدرم زیر آواری مدفون شد
مادرم، توی غربالش خون بالا آورد
خواهرم را چرخهای واگنی له كرد
برادرم از نقاله پرت شد
و شوهرم را سم زغال خانهنشین كرد
یك عمر لقمه لقمه از دهنم زدم
و پشیز پشیز پس اندوختم
تا شاید تنها پسرم
وقتی بزرگ شد، كارهای بشود
اما حالا، یك هفته است
كه او ، هر كلهی سحر
شنكش بدوش میگیرد،
و پا به پای همسالانش
در جستجوی كار،
راهِ «دهانه شیطان» را امیدوار میرود
و غمگین میآید
این كولبار فقر تنها میراثی است كه به او رسیده .
منتشرشده در شعر دیگران
دیدگاهتان را بنویسید:
سر فصلهاى موسيقىی ايرانى نامه چهلم
دفتر اين شماره را با نام وياد شيون فومنى كه اين روزها سالگرد بروازش است آغاز مىكنم.
((شيون نه تنها در شعر بلكه در زندگى شخصىاش هم انسان متفاوتى بود تا به شاعرى متفاوت و استثنايى مبدل شد.
به اعتقاد من آنطور كه شايسته وبايسته است شيون را نشناختيم.
مردى كه خواندن تازهترين شعرش را از زباناش به گوش جان شنيدم. دريافتم كه به تعبيرى غزل خداحافظىاش را سروده است. بىهيچ واكنش احساسى، تنها با تبسمى از سر آفرين بر چهرهام نقش بست. آفرين نه بخاطر شعر قوى و عميق قابل تأمل، بلكه آفرين *به مرگ آگاهي اش*
كه چقدر با صلابت و آگاهانه به هيچ چيز هستى دل نبسته است. هر چند هيچگاه او دلبسته اين جهانى نبود)).
حامد فومنى
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور دست داشتند میپردازد که همهماهه از نظرتان میگذرانیم.
فصل سی و پنجم
ناصر مسعودى مشهور به بلبل گيلان
صدايي آشنا نه تنها براى مردم گيلان، بلكه براى مردم ايران
دوران كودكى اش، دوران سخت و زمان اشغال ايران توسط نيروهاى متفقين بود. بخصوص كه سربازان روس در رشت مستقر بودند و زندگى مردم خواه ناخواه دستخوش حوادث متاثر از جنگ جهانى بود.
ششم فروردين ١٣١٤ و در محلهى صيقلان رشت بدنيا آمد و بعد از فوت پدر همرا خانواده به محله تكيه سوخته رشت نقل مكان كردند. از همان كودكى عشق به موسيقى در او بود و مادر و خواهر بزرگ، مشوق او بودند.
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
یک شعر از علیرضا نوری
علیرضا نوری- شاعر
عمویم پنجره میگفت:
آن سالها که جوان بود
و جوانی نعمت بود
دستهای خانم پنجره را گرفته بود
بدون ترس و دستنبد به دیدار ابر رفته بودند
و ابر گفته بود:
شما که میلِ بلندِ دیدن هستید
شما که ساقی اسباب خانهاید
و اشیا را از دیدن به دیده شدن میبرید
و شما که سطحِ مریی رنگ
و اندوهِ ابدیِ استخرهای قدیمی هستید
و عمویم پنجره ایستاده بود با ناخنهاش
به سلامتی آتش
گُر گرفته بود
او را به یکی از اتاقهای بند سه تبعید کردند
و او یک شب که همه بیدار بودند
با گربه ازدواج کرد
زندان همدان پنجشنبه ۱۳۳۹/۱۲/۷
منتشرشده در اشعار این شماره, شعر دیگران
دیدگاهتان را بنویسید:
شعرخوانیی منوچهر آتشی
برای شنیدن صدای شاعر نشانیی زیر را فشار دهید:
منتشرشده در با صدای شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
رویاهای ایرانی
حدود ده سال پیش مقالهای زیر عنوان “رؤیاهای ایرانی” نوشتم که در آن به برخی توّهمها و معضلات فرهنگی، از جمله به ناآگاهی و بزرگنماییهای کاذب از گذشتهی تاریخی و فرهنگی پرداختم که در نشریهی “ایران امروز” منتشر شده بود. در این مدت، در نتیجهی رشد ناسیونالیسم افراطی، این نوع معضلات تشدید شده است. برای طرح دوبارهی این موضوع، بخشی از آن مقاله در مورد واقعیت دین زرتشتی و افسانهی “لغو بردگی” توسط کورش و دیگر مواردِ مربوط به ایران باستان را با ویرایش جدید و افزودنِ نکاتی تازه در اینجا میآورم.
دکتر محمود فلکی
خوانندهی علاقهمند میتواند پی دی اف این مقاله را در کانال تلگرامم به نشانی زیر مطالعه کند:
https://t.me/Drfalaki
رؤیاهای ایرانی
(واقعیت دین زرتشتی و افسانهی “لغو بردهداری” توسط کورش و…)
دکتر محمود فلکی
احتمالن با این مقاله دشمنانی برای خودم ایجاد می کنم؛ اما من نه با نگاه دشمنانه یا برای مقابله با پدیدهای، بلکه دوستانه و دلسوزانه به قصد تلاش برای همفکری و شناختِ علمیِ پارهای از معضلات اندیشگی، گذشته و تاریخ ایران به گفتوگو با خوانندهی ایرانی نشستهام. خواهشم از خواننده این است که پیش از داوری نهایی، لطفن به خودش و اندیشهاش در این زمینه و زمینههای دیگر صادقانه و منتقدانه بنگرد. برای شناخت دیگری باید با شناخت از خود، شناخت ضعفها وناآگاهیهای خود آغاز کرد. من خودم را در این راستا جدا نمیکنم. آنچه در اینجا به عنوان مشکل اندیشهگی میآید گریبان مرا هم گرفته بود و شاید در مواردی هنوز از برخی معضلات رهایی نداشته باشم. یعنی در اینجا به نوعی به دیدار ضعفهای خودم هم میروم. نقد گذشتهی ما، نقد وجود کنونی ما نیز هست.
پذیرش واقعیت، میتواند به پذیرش ضعفها و کاستیها بینجامد. ذهن خودکامه و مطلقگرا از هر نوعش، هیچگونه ضعف را برای خود نمیپذیرد. او خود را فرای دیگران و داناتر و آگاهتر از همه و در نتیجه قیم دیگران میداند. او چنان کور و کر در خود مینگرد که اساسن ضعفی در اندیشه، رفتار و کردار خود نمیبیند، و دیگران را هم کور و کر پیرو خود میخواهد. این معضل تنها ویژهی نهادهای حکومتی خودکامه نیست، هر به اصطلاح “روشنفکر”ی را در جامعهی مستبد و سنتی میتواند دربربگیرد.
برای انسان خودآگاهِ مجهز به اندیشهی علمی، پذیرش نارساییها، ضعفها، ناآگاهیها، نه تنها ضعف نیست، بلکه نشاندهندهی بلوغ روشنفکری است که در سوی روشنگری، رشد وتحول اندیشه و دگر اندیشی گام برمیدارد. ولی چون هنوز به خود بودن از نوع روشنگری و خودیابی و استقلال رأی و ارادهی فردی در بستر مدرنیته که با دیدار سرراست از واقعیت فرصت بروز مییابد، در جامعهای مانند ایران پدید نیامده، این جامعه به نوعی با رؤیاهایش زندگی میکند؛ یا بگویم برای گریز از شرایطی که روشناندیشی را برنمیتابد، به رؤیای خود ساخته پناه میبرد و کم کم آن را جایگزین واقعیت میکند. زیرا دیدار و درک واقعیت، رشد فکری و فرهنگ ویژهای میطلبد. به ظاهر همه از واقعیت حرف میزنند، اما اگر ژرفای آن نوع دیدارها را بکاویم میبینیم که با همهی ادعای مدرن بودن در بنیاد خود رؤیا زده است که اندیشهی عرفانیِ خوکرده در نهاد ایرانی در آن نقش مهمی ایفا میکند.
میدانم که بیان دردها، مانند انگشت گذاشتن بر زخم، درد دارد، اما اگر تنها به نخوت و منم زدنهای بیمحتوا و زیستن در رؤیاها بسنده شود، هرگز گامی در جهت خودیابی، خودبودگی و رهایی از چنگال سنت و کهنهگی برداشته نخواهد شد. منظورم از سنت، پارهای از مراسم کهن مانند نوروز و جشن سده و دیگر جشنهای شادیآفرین نیست، که در جای خود زیبایند، بلکه به ریشهی تفکر سنتیِ خرافی و اندیشهی پیشمدرن اسطورهگرا نظر دارم. باید بیرحمانه و با صراحت با کژیها، ناراستیها و نادانیها در افتاد تا بتوان بر ویرانهاش طرحی نو درانداخت. عمل جراحی درد دارد، ولی با بریدن و دور انداختن اندام ناساز، این فرصت برای سایر اعضا پیش میآید تا بتوانند به حیات سالمشان ادامه دهند. منظورم از در افتادن بیرحمانه و صریح با کژیها، دشنامگویی و توهین و اتهام و شعار دادن و مرده باد و زنده باد نیست. این نوع رفتار از هر سویی که باشد، نشانهی ضعف و نبود منطق و اندیشهی روشنگر است. منظورم برخورد سرراست و بیتعارف با نگاهی علمی، استدلالی یا دلالتی است که مسائل را نه در سطح رویدادها که در ژرفایش بررسی کند.
غرب، زمانی توانست از خواب هزار ساله برخیزد که با اسطورهزدایی از گذشتهی خود، با سنت و عناصر بازدارنده به طور جدی و همهسویه بیرحمانه درافتاد، در افتخارات داشته و نداشته در جا نزد، بلکه آنها را در سوی پیشرفت اندیشه به چالش کشید.
در هر حال در اینجا میکوشم به پارهای از این نوع توهمهای تاریخی- اجتماعی، دیدارهای غیرواقعی یا همان رؤیاهای ایرانی تا حدودی که در توان من است بپردازم. این موارد را از آن رو “رؤیا” نامیدهام که از یکسو بسیاری از ایرانیها میکوشند تا با آنها هویتشان را بسازند یا هویتشان را بر آنها استوار کنند، در حالی که هیچ هویتی بر توّهم یا رؤیا نمیتواند استوار بماند. از سوی دیگر با با طرح و بررسیِ این نوع توّهمها که بخش مهمی از فرهنگ پایهای اهل سواد یا “روشنفکر” ایرانی را هم دربرمیگیرد، شاید بتوان چهرههای واقعیت یا واقعیتی دیگر را هم دید.
در اینجا به طور فشرده به بخشی از معضلاتی میپردازم که گریبان اندیشهی بسیاری از ایرانیها را گرفته و نمیگذارد راحت و باز به مصاف واقعیت برود و در این دیدار به خود، به گذشتهی خود، نقادانه و پیگیر بپردازد.
۱. زرتشت و کورش
در گفتوگو با یکی از دوستان، مطرح شد که بسیاری از ایرانیها، بهویژه جوانان گرایش زیادی به زردشت یا دین زرتشتی یافتند و از کورش به عنوان سمبل یا مظهرِ عدالت یاد میکنند. گفتم درست است که اینها به عنوان شخصیتهای کهن ایرانی همیشه محبوبیتی ویژه در نزد ایرانیها داشتند، و برخی از اندیشمندان ایرانی از “دین پاک” سخن میگفتند و برخی مانند صادق هدایت حتا دین “زرتشتی” را “دین سپید”، در برابر اسلام به عنوان “دین سیاه”، مینامد. اما به گمانم این نوع اندیشهها و برآوردها برمیگردد به نیاز اندیشهی ایرانی به خودبودگی تا در برابر خوارشدگیها و نبودِ استقلال فردی، خود را در آنها هویت ببخشد. منتها این هویت، هویت کاذبی است و نوعی رؤیای ویژهی ایرانی است که نه با واقعیت تاریخی این شخصیتها و نه با واقعیت هستی مدرن همخوانی دارد.
دوستم تأکید کرد که بهتر است آدم در این مورد سکوت کند، چون بسیاری از جوانان در ایران در مقابله با حکومت، در کورش و زرتشت هویت مییابند. اینها حربهی مناسبی در این راستا هستند. گفتم دوست عزیز، یا میخواهیم به اندیشهی مدرن برسیم یا نرسیم. اگر قرار است با خودفریبی در همان سنت از هر نوعش گیر کنیم و در تکرار گذشته درجا بزنیم یا پس برویم، دیگر حرفی و بحثی نمیماند تا همچنان در خیالات و در گذشته اسیر بمانیم. اما اگر قرار است با اندیشهی مدرن با جهان مدرن حرکت کنیم، آنگاه باید بگویم که اندیشهی مدرن با کنده شدن از “بت”ها و اسطورهها راه را به سوی پیشرفت باز میکند، یعنی یک انسان مدرن نیاز به هویتیابی در “دیگری” ندارد. وابستگی به “دیگری” و هویتیابی در “دیگری” (هر شخصیت یا پدیدهای مانند تاریخ گذشته) هرگز راه را برای خودیابی و رسیدن به فردیت نمیگشاید. بر عکس، راه را بر هر چه استقلالِ اندیشه و رأی میبندد. جامعهای که خود را در شخصیتهای تاریخی، دینی یا اجتماعی هویت میبخشد، در دوران کودکی اندیشهی انسانی میزید. کودکان عاشق “قهرمانان”اند. گفتم تا زمانی که انسان ایرانی از اسطورهها و بتها (از هر نوعش) نگسلد و به خودِ رها نرسد، راه به جایی نخواهد برد. بنابراین سخن من در این راستا تنها به خاطر گشودن این بحث برای اندکی تأمل در این مسیر است، نه برای کوبیدن این یا آن شخصیت تاریخی یا دینی.
الف- واقعیت دین زرتشتی وشعارهای “پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک”
در سال گذشته، متوجه شدم که بسیاری از ایرانیها، حتا “روشنفکران” در شادباش نوروزی از سال معین و دقیق زرتشتی (تاریخ زرتشتی) نام میبرند، تاریخی که با واقعیت میانهای ندارد و کاملن ساختگی است.
هنوز هیچ مدرکی دال بر حضور دقیقِ زمان زرتشت وجود ندارد. ایرانشناسان بهنام، که فراوان در مورد زرتشت و آیینش پژوهش کردهاند، زمان زندگی زرتشت را بین ۶۰۰ تا۱۴۰۰ پیش از میلاد تخمین میزنند. بیشترین نظر به حدود هزار سال پیش از میلاد برمیگردد. اما چگونه است که این تاریخ در شادباش نوروزی بخشی از ایرانیها به پنج هزار سال پیش از میلاد میرسد؟ این نوع گزارش ناواقعی از تاریخ برمیگردد به همان رؤیاسازی و بزرگنمایی ایرانی که میخواهد گذشته را هر چه بیشتر باستانیتر و با پیشنهی کهنتر بنمایاند تا خود را به نوعی برتر حس کند یا آن ملیت تحقیر شده را پس بزند. در این راستا گاهی گفتاوردهایی از زرتشت بازگو میشود که یا تحریف متنِ اوستاست یا کاملن ساختگی است.
واقعیت این است که دین زرتشتی مانند همهی دینهای دیگر بر پایهی اسطورهها و برآمده از آگاهی عاطفیِ شناخت یا تببینِ ابتداییِ بشر نسبت به پدیداری هستی و انسان شکل گرفت. به عنوان نمونه، نوعی تبیین هستی و زندگی پس از مرگ تقریبن در همهی آنها مشابه است که بیانگر دانش و بینش محدودِ جهان کهن و پیش مدرن است، انسانهایی که تصور میکردند زمین مسطح و ساکن و آسمان همچون سنگ جامد است که ستارهها به آن چسبیدهاند و یا اینکه حداکثر با تأثیر از نظریهی بطلمیوس به این نتیجه میرسیدند که خورشید و سیارات دور زمین، به عنوان مرکز جهان، میچرخند. به عنوان یک نمونه از دهها نمونه از باور زرتشتی میتوان از باور به زندگی پس از مرگ و سبک- سنگین شدنِ اَعمال و رفتن به دوزخ و بهشت را مثال آورد تا شباهتها نمایان شود. از این باور، دینهای پدیدآمده پس از دین زرتشتی نیز بهره بردهاند؛ مانند “پُل چینوَت” یا “چینوَتو پِرِتو” (پُل ِ جداکننده) در روایتهای زرتشتی که در اسلام به “پل سراط” تبدیل شده. بر پایهی این باور زرتشتی، سه شب پس از مرگ، هر روحی میرود “تا دربارهی اعمالش داوری شود”، که یادآور سین جیمهای “نکیر و منکر” است. پس از سنجش “صوابها و خطاها” به سوی “پل جدا کننده” روان میشود. “این پل دو رو دارد، بدین گونه: برای راستکاران عریض و آسانگذر است، اما برای بدکاران تغییر شکل میدهد و به صورت تیغهی تیزی همانند تیغ شمشیر نمایان میشود، به طوری که روان در نیمه راه به قعر دوزخ فرو میافتد… و دچار انواع عذابها میشود.”
و اما آنچه معمولن در نزد بسیاری از ایرانیها در پیوند با زرتشت، شورمندانه و گاهی با افتخار بیان و بازگو میشود، سه شعار اصلی دین زرتشتی، یعنی “پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک” است، بیآنکه تعریف “نیکی” مشخص باشد. ولی حتا یک نفر از خود یا دیگری نمیپرسد که این شعارها یا باور در چه رابطهای و در چه موقعیتی و بر چه پایهای حق اهلیت مییابد؟
دین زرتشتی مانند همهی دینها بر پایهی دوآلیسم “خیر و شر” پایهریزی شده است. آنچه که در این دینها “خوب” یا “نیک” جلوه میکند، باور راسخ و بیتردید نسبت به ایده و آیینهای مربوط به آن دین است. در اوستا (یسنه ۴۵، بند ۵)، زرتشت میگوید “هر که به اهوره مزدا روی آورد و از او اطاعت کند، از طریق کارهای اندیشهی نیک (وُهُومَنَه = بهمن)، به کمال (هوروَتات = خرداد) و بی مرگی (اَمِرِتات = مرداد) میرسد.” بنا براین، کسی که خارج از این ایده و آیین باشد و عمل کند، یعنی از اهورا مزدا یا دستورات زرتشت “اطاعت” نکند، دیگر در مقولهی “نیک” نمیگنجد و به کمال و جاودانگی نمیرسد. به بیان دیگر، “پندار نیک”، یعنی اندیشهی باورمند به آن دین، “گفتار نیک”، یعنی گفتاری که از آیین و باور زرتشتی تجاوز نکند، و “کردار نیک”، یعنی کرداری که در چارچوب مناسبات دینی و اخلاقی آنها قابل تعریف باشد. پس اگر کسی باور و ایدهی دیگری داشته باشد، یعنی دگراندیش باشد، پندار و گفتار و رفتارش در مقولهی “نیک” نمیگنجد. به بیان دیگر “نیک” آن است که همهی دستورات و آیینهای دینی و اخلاقی مورد نظر را به بهترین وجهی اجرا کند، چیزی که در همهی دینها و ایدئولوژیها عمل میکند. این نوع برآوردِ نیک و بد از پندار و کردار در همهی دینها و ایدئولوژیها از ذهنیتِ دوآلیستیِ خوب و بد یا خیر و شر یا اهورایی و اهریمنی سرچشمه میگیرد که در آن، این فرمول کارکرد دارد: “هر که با ماست نیک است، هر که با ما نیست بد است ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
به یاد چهگوارا
چای ……..گپ …..سوسیالیسم
به یاد روز کشته شدن چه گوارا
……………………………….دلم برای چه گوارا و سیگاربرگش تنگ شده است!
دستم بوی گل میداد
مرابه جرم چیدن گل محکوم کردند
ولی کسی نیاندیشید
شاید گلی کاشته باشم…!
«دکترارنستو چه گوارا»
اشاره :سپتامبر هزارو نهصد و هفتاد و یک درسفری که “فیدل کاسترو “به دعوت “آلنده “به شیلی کرد …درشهرسانتیاگو پایتخت شیلی …ازمجسمهی “چه گوارا” پردهبرداری شد…مطلبی که میخوانید …بخشی ازسخنرانی مهم کاسترو درهمین مراسم است …سالروز کشته شدن “ارنستو چه گوارا” …شاعر…انقلابی …پزشک ومبارز بزرگ وانساندوست را …درنهم اکتبر برابربا هفده مهر …گرامی می داریم …برخی میگویند که عصرچریکهایی مثل “چه گوارا”سپری شده …نسل جوان وتاریخ امروز …چریک را تروریست تعریف میکند….و به انقلابهایی خونین و خشونتباراعتقادی ندارد …..! اما من هنوز هم دلم برای او وسیگاربرگش تنگ شده است …باهم این مطلب را میخوانیم …….سردبیر
چندسال پیش وقتی باهم مجسمهی “خوزه مارتی” انقلابی افسانهای کوبایی را میدیدیم …به “چه” میگفتم یک روز هم مجسمهی تو را بازدید و پردهبرداری خواهم کرد …وبعد هر دو خندیدیم …متاسفم الان حرفی که به شوخی میگفتم …امروز واقعا فرارسیده است …!
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
یادهای علی عابدین از ابراهیم گلستان – پاره دوم
[ادامهی پُست قبل. پارهی دوم.]
سال ۱۳۵۴ بود که روزی گلستان به کارگاهم آمد. کتابی با جلدی نسبتاً قطور در دست داشت. از من خواست کتاب را جوری تغییر بدهم که وقتی باز میشد بتوان از داخلش پوشالِ کاغذ درآورد. کتاب را گرفتم و عرض و طول را حساب، و فضایی برای یک حفره در داخل کتاب مشخص کردم. آن قسمت از کتاب را با تیغ جدا کردم و با ماشین بُرش دادم و مقداری پوشال درهمبرهم در آن جای دادم. کتاب که بسته بود نمیشد تشخیص داد در میان آن یک حفره هست. گلستان کتاب را گرفت و باز کرد و با حالتی نمایشی از داخل کتاب پوشال درآورد و در هوا پخش کرد. کنجکاو بودم چنین کتابی به چه کار خواهد آمد که گفت علی تعجب نکن این برای تئاتر است. تئاتر «دونژوان در جهنم» برنارد شاو که اسفند ۱۳۵۴ اجرا شد.
حدود دو سال بعد، روزی گلستان زنگ زد به خانهاش در درّوس بروم. از من پرسید اگر میخواهم، انتشارات روزن را که چند سال بود تعطیل شده بود مجدداً فعال کنم و ادامه بدهم. دو کتاب «مَدّ و مِه» و «اسرار گنج درّۀ جنّی» را داد تا برای شروع دوبارۀ انتشارات روزن، تجدید چاپ کنم. فردایش به دفتر دولتی مربوط رفتم و کارهای ثبت روزن را انجام دادم و در روزنامۀ رسمیِ ثبت، اعلان آن منتشر شد. آن دو کتاب را تایپستینگ و حروفچینی، و بعد از غلطگیری توسط گلستان، با روکش سلوفان و جلد شومیز در تیراژ پنجهزار نسخه چاپ کردم. «اسرار گنج درۀ جنی» در شهریور ۱۳۵۷ با طرح جلد آیدین آغداشلو و «مدّ و مِه» در مهر ۱۳۵۷ با طرح جلد بهمن دادخواه. در همان زمان کتابفروشی کوچکی در خیابان خانقاه به راه انداختم اما تا سال ۱۳۶۱ با شرایطی که بود کتاب تازهای در روزن درنیامد. اوایل سال ۱۳۶۳ هم یک کتابفروشی و گالری برای روزن در درّوس باز کردم اما استقبال چندانی از آن نشد. همان سال به قصد دیدن خواهرم به آمریکا سفر کردم اما در نهایت منجر به ماندنم شد. سال ۱۳۶۴ با بازکردن کارگاه کوچکی به نام «چاپ و صحافی هنر» با کمترین امکانات و بعد از مدتی وقفه روزن را اینبار در نیوجرزی آمریکا ادامه دادم. کتابهایی از بیژن اسدیپور و منوچهر یکتائی آغاز دوبارۀ چاپ کتاب در انتشارات روزن شدند. بعدتر در دهۀ هفتاد شمسی کار چاپ و انتشار به تجدید چاپ مجموعۀ کتابهای ابراهیم گلستان و چاپ اول دو کتاب «خروس» و «گفتهها» رسید.
مکان عکس بالا مرکز تجاری است در محلهی بولنی در انگلیس. عکس دونفره را خانم اشرف اسفندیاری گرفته،
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
شیهه میکشد بر هر گذری تنهایی
سعید اسکندری
شیهه میکشد بر هر گذری تنهایی/ سعید اسکندری
مارس 30, 2017 | ادبیات
یادداشتی کوتاه بر مجموعه شعر یال بریدهی رخش سرودهی حیاتقلی فرخمنش
“یال بریدهی رخش”۱ چهارمین دفتر شعر حیاتقلی فرخمنش همچون دفترهایهای پیشین این شاعر در مجموع اثری یک دست نیست و فراز و فرودهایی دارد. اما به اعتقاد من و در یک نگاه کلی به ویژه در این قحطسال شعر میتوان گفت مجموعهی قابل قبول و قابل تاملی است با شعرهایی عمدتا تندرست، ساختمند، صمیمی و صادقانه و اگر چه ضعفهایی بعضا اساسی هم بر آن مترتب باشد _که در پایان نوشتهام به آنها اشاره خواهم کرد_ اما فرخمنش گاه با اشعاری نسبتا زیبا، موجز، تراش خورده، دارای بار عاطفی قوی و پر مفهوم همچون شعرهای بارانگرد با آن شروع طوفانی: «باران به گرد می بارد/ بر پاگرد سم/ یال چموش به خویش میپیچد/ دفینهی خونین/ ماه وکتل بر مزارگاه/ ترک میشویم/ از آنانی که ترکمان می کنند/ زل کوری/ پیاپی آدمی» ص۲۰ ،
تائیس که هم از نظر موسیقی و هم محتوا و هماهنگی آنها و هم از نظر ایجاد محتوای مرثیهوار با عناصر حماسی قابل توجه است: «فانوس بر شانههای اسکندر/ شمعی میان بیژن و/ ماه و/ منیژه و/ من/ عقیق رستمانه وکی/ بر دستهای ناتنی/ کلات سوخته در دیهیم/ دریغ از گرمسیر بی سهراب» ص۲۶ ،
محاق که مرثیهای عاطفی و موفق است و به ویژه دو سطر آغازینش قلب آدمی را در هم میفشارد: « تنها ماه من نبود/ که نتابیده رفت/ این ظلمت مدام/ این دیو گاو سر/ حتی/ دریغ از پذیرش ستارهای» ص۳۸ ،
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
ئ
عشق بیحد مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند مثالزدنیست. در هرشمارهی رسانه یکی از این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور» وام گرفتهایم برایتان میآوریم. رسانه
شماره ۳۱
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: