- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل______________________..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________
.. **************
*دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
..«الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. ..
..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________
______________________________________________
کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 10233
-
میگویند ۴۶
منتشرشده در میگویند
دیدگاهها برای میگویند ۴۶ بسته هستند
یادداشتهای شخصی (مرگهای تحمیلی)
–
مرگ حق است، علیالخصوص در ایران
………………………………………………………..سعید نفیسی
عنوان مرگهای تحمیلی را من از جنگهای تحمیلی گرفتم که به جنگ ایران و عراق اطلاق میشد اما بعد فکر کردم جنگ که تحمیلی نمیشود. جنگ یک متجاوز دارد و یک مدافع که در جنگهای تن به تن نیز صادق است یعنی این طور نیست که دو نفر همزمان یکدیگر را به دوئل دعوت کنند بلکه یکی دیگری را به کار نبایدی متهم و او را به دفاع از خود فرا میخواند . حالا اگر بزند و خود دعوت کننده
در نبرد کشته شود خواستهی خودش بوده و به مدافع پیروز جنگجوی تحمیلی نمیگویند. مثلا پوشکین شاعربزرگ روس یک افسر الدنگ فرانسوی را که دست از سر ناتالی همسر زیبای او بر نمیداشت برای حفظ شرف به جنگ تن به تن دعوت کرد و خودش کشته شد. در حالی که این زن به قدری خوشگل بوده که خود تزار چپ و راست پوشکین و بانو را به قصر دعوت میکرده و اصرار میکرده آنها را شب نگه دارد اما دلیلی که پوشکین همیشه ناراحت از آن بوده نه از آن، بلکه از عنوانهای بی ارزشی بود که تزار به او میداد. حالا شمای خواننده فکر نمیکنید اگر آن افسر فرانسوی امروز زنده بود استحقاق گرفتن یکی از آن نشانهای شوالیهی هنر را داشت که این روزها فرانسه چپ و راست به هنرمندان تابع امر ایران که آزارشان به مورچه هم نمیرسد میدهد؟ شاید سوال شود شوالیه درست، اما ” هنر” چرا؟ خواهم گفت آیا کشتن چنان شاعری که نه تنها ادبیات روس بلکه تمام شعر رمانتیک قرن نوزدهم اروپا از جمله لرد بایرون را متاثر از او دانستهاند، “هنر” نبوده است؟ ولادیمیر نابوکف موقعی که در فاصلهی دو جنگ در اروپای غربی سرگردان بود در یک سخنرانی در پاریس که جیمز جویس هم جزو حاضران بود دربارهی پوشکین وقتی به بخش شمشیر کشیی شاعر هموطن رسید چنان عنان کلام را به دست خشم سپرد که چیزی برای آن افسر لش بیارزش فرانسوی باقی نگذاشت و آندره زید و بقیه از خجالت سرشان را بلند نکردند. اما نکتهی عبرت انگیز این ماجرا این است که پوشکین در سی و هفت سالگی کشته شد اما بیشرین اشعار عاشقانهاش را برای معشوقهی شوهردار خود آنا پترونا سروده بود اما از دوران ازدواج شش سالهاش با ناتالی فقط چهار فرزند داشت و بدیهیست که تمام دربار تزار باید چشمشان دنبال این زن زیبا باشد. و آیا حق به جانب امام خمینی نبود که برای گورباچف پیام فرستاد که به جای این اعمال شیطانی بروید فصوصالحکم ابن عربی را بخوانید؟ ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشتهای شخصی
دیدگاهها برای یادداشتهای شخصی (مرگهای تحمیلی) بسته هستند
واژگان خانگی
شاعران این شماره: مریم بالنگی، سریا داودی حموله، ناهید عرجونی، فاتمه فرهادی، آرزو نوری، خسرو بنایی، کروب رضایی، جبیب شوکتی، علیرضا نوری
_____________________________
بدنم را بدون تشکرکردن
ترک میکنی
دریا بوسهی ماهی را عادت خودش میداند
میگویی
داری مثل خاورمیانه
برای یک بوسه گریه میکنی
همه چیزبه طور طبیعی
اصلاً خودش اتفاق میافتد
زنها با بدنهای لخت
مردها با آلتهای تناسلی
اعتراض میکنند
اصلن ستارهها فقط میخواهند
بگویند آسمان تاریک است
میزنم زیر گریه
چقدر همه چیز به همه چیز ربط دارد صفورا
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهها برای واژگان خانگی بسته هستند
از کافه نادری تا کافه فیروز
.
……………مهدی اخوان لنگرودی……………………………..زاون قوکاسیان
باید بسیار هوشیار باشی تا خاطرهها دروغ از آب درنیایند
گفتوگوی زاون قوکاسیان با مهدی اخوانلنگرودی
در فروردینماه گذشته در سفری به وین به دیدن دوست قدیمیام مهدی اخوانلنگرودی رفتم. مثل همیشه قرارمان را در کافه موزئوم (Museum) گذاشتیم که پاتوق همیشگی مهدی اخوان در وین است. موزئوم حدود ۱۲۰سال قدمت دارد و آدمهایی چون لنین، کافکا، توماس مان، توماس برنارد، استفان تسوایک، یلنیک از مشتریان این کافه بودهاند. ۳۳ سال پیش هم که برای نخستینبار به وین رفتم مهدی را در همین کافه قدیمی یافتم ولی اینبار تصمیم گرفتم با او گفتوگویی هم داشته باشم در مورد آخرین کتابی که از او خواندم؛ «از کافه نادری تا کافه فیروز» که سال گذشته منتشر شده است.
اگر از زاویه دیگری نگاه کنیم نوشتن کتاب از کافه نادری تا کافه فیروز میتواند حاصل موفقیت کتاب یک هفته با شاملوی شما باشد و به نظر میرسد این نوع کتابها برای خوانندگان ارزش خاصی دارد و بسیار ارزشمند است و بهخصوص راهگشا…
لازم دیدم جواب سوالت را از همان تجربه کتاب «یک هفته با شاملو» شروع کنم که در کتاب شاید این بخشش نوشته نشده است و حتما یک تازگی دارد. وقتی شاملو با آیدا به وین آمد در طول اقامتش در اینجا چند شب شعر و… داشت. من همیشه در کنارش بودم و از او جدا نمیشدم. شاید مساله این بود، در ابتدا من نه ضبط صوت داشتم و نه در اندیشه چاپ کتابی از سفر او به وین. شاملو با من خیلی راحت بود. چهار روز اول را هر شب میرفتم اتاقی که بالای خانهام بود و به تنهایی مینشستم هر آنچه را که بر شاملو گذشته بود، مینوشتم.
بعد از چهار روز شاملو به آیدا گفت مواظب باش این پدرسوخته یک چیزهایی دارد مینویسد. همه چیزها را نگو (شاملو با من راحت بود چون میدانست از آنهایی نیستم که وقتی او را میبینم ضبط صوت بیاورم و از او سوال بپرسم.)
تمام وقایع هر روز را مینوشتم. بعد از چهار روز از او پرسیدم شما از کجا فهمیدید میخواهم یک کارهایی بکنم؟ گفت: از نوع سوالاتت.
تا اینکه یک شب با هم رفتیم سالزبورگ (شهر موزارت) در آنجا حجم مطالب آنقدر زیاد بود که به حافظهام شک کردم. ضبط صوت کوچکی را که داشتم، بالاخره روشن کردم و روی میز گذاشتم. شاملو گفت: ضبطرو خاموش کن، دلت میآید شب به این زیبایی و مهتابی و شب به این سالزبورگی را با این سوالاتت خراب کنی. گفت راجع به نیما حرف بزنیم، راجع به حافظ. من فکر کردم دیگر چنین موقعیتی برایم پیش نمیآید، ما که ۲۰۰ تا شاملو در ایران نداریم یک شاملو داریم و حیف است که کسی این موقعیت را داشته باشد و نتواند از او حرف بکشد و کارهایش را بررسی کند، اصلا با او بودن را بگوید. یاد گوستاو یانوش افتادم که ۱۸ سالش بود و با کافکا روزها همهجا میرفت و کافکا او را دوست داشت. اصلا تمام تفکرات کافکا در همان کتاب «گفتوگو با کافکاست» که همان پسر ۱۸ ساله جمع کرد. گفتم آقای شاملو بهخاطر گوستاو یانوش هم که شده حرفهاتونرو بزنین. من سعی کردم شاملویی را که هرکسی ندیده و شعرهایش را که میخواند رویایی از او میسازد، همانطور که هست بنویسم. ادامهی خواندن
منتشرشده در مصاحبه
دیدگاهها برای از کافه نادری تا کافه فیروز بسته هستند
وارونهنویسی تاریخ
به بهانهی ۹ آبان سالروز آغاز حکومت ۵۳ سالهی خاندان پهلوی بر ایران با یک مقدمهی کوتاه از سایت آلبوم عکس و نگاهی فشرده به پروسه روی کارآمدن سردار سپه مقاله زیر به قلم محمد امینی را برایتان میآوریم. این مطلب بهعلت طولانی بودن آن در سه شماره منشر خواهد شد.
………………………………………………………………………………………………………….رسانه
بالاخره نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی با فشارهای سردار سپه در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحدهای را مطرح کردند که به موجب آن احمدشاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی» سپرده شد و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار شد. سپس با تشکیل یک مجلس موسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به «اعلیحضرت رضا پهلوی» واگذار شد. مراسم تاجگذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد.
نقل از سایت البوم عکس
________________________________________________
بخش یکم
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکـندر
سخن نوآر که نو را حلاوتی دگراست
پس ازآنکه رضاخان سردارسپه پایههای قدرت خویش را برجنازه آخرین پادشاه قاجاراستوارساخت وبرق اورنگ شاهی به سودای جمهوری پایان داد، روشنفکران پیرامون «حضرت اشرف» به فراهم آوردن مصالح انتقال قانونی سلطنت و حقانیت بخشیدن به آن پرداختند. مشکل نخست این بود که برای نخستین بار در تاریخ ایران وبه شکرانه انقلاب مشروطه، حکومت قانون درایران برقرارگشته بود و مجلس شورای ملی با همه کاستیهایش، به نمایندگی از سوی ملت شریک و بازرس قدرت بود و بدون رأی وکلای ملت، انتقال پادشاهی ناممکن. اولین کارگشای این مشکل پادشاه خوش گذران و مال دوست قاجار، احمدشاه بود که بازی سیاسی را سالها پیش به درایت سیاسی و استواری سردار سپه به او باخته بود و اینک با اقامت درهتل «نگرسکو» درنیس راه را برای مخالفان پادشاهی قاجاران سنگفرش کرده بود. کارگشایی اساسی امٌـا، از سوی سه تن بزرگترین روحانیون شیعه صورت گرفت. در گرماگرم گفتگوی جمهوریخواهی، با پادرمیانی آیت اله زاده خراسانی (فرزند آخوند خراسانی مجتهد معروف که در تأیید مشروطه فتوا داد)، رضاخان رئیس الوزرا درفروردین ماه ۱۳۰۳ خورشیدی به قم رفت و با شیخ عبدالکریم حایری یزدی، مؤسس و رئیس حوزه علمیه قم، سیدابولحسن اصفهانی وسیدحسین نائینی، بزرگترین مراجع شیعه ساکن نجف که موقتاً در قم اقامت داشتند ملاقات کرد. پیآمد این ملاقات، کنارنهادن اندیشه جمهوری و درمقابل، پشتیبانی روحانیون از انتقال پادشاهی از قاجار به خاندان رضاشاه بود.
اما مشکل دیگر یافتن پاپوش و توجیه تاریخی برای پادشاهی رضاخان بود. تا هنگام تشکیل دولت پهلوی، سنت تاریخی فرمانروایی و شهریاری در ایران، انتقال قدرت از اشراف یک دودمان ایلیاتی به اشراف ایل و تباری دیگربود. رضاخان میرپنج سابق نمیتوانست به هیچ پیشینه دودمانی تاریخی و تبار ایلیاتی فخر فروشد. پدرش، عباسقلی سوادکوهی معروف به داداش بیک درنهایت سرجوخهای در فوج سوادکوه بود. خود اودر فقر زیسته و از راه پیوستن به ابواب جمعی امینالسلطان و سپس فوج قزاق راه را برای پیشرفتهای نظامی فراهم کرده بود.
پس به ابتکار دبیراعظم بهرامی و تنی دیگر از پیرامونیان رضاخان، دست به گنجینه تاریخ برده و برای دودمان نونهال، پیشینه تاریخی یافتند. میرزا محمود پهلوی (بعدهامحمود محمود، نویسندة تاریخ روابط ایران و انگلیس) را واداشتند تا نام خانوادگی خویش را به رضاخان واگذارد و به این گونه رضاسوادکوهی پیشین به رضاشاه پهلوی تبدیل شد و خاندان پهلوی با تأخیری دوهزاروپانصدساله متولد گردید و بند ناف مشروعیت خویش را با زبان و فرهنگ پهلوی دریافت. به حکم تاریخ نویسی جدید نیز همه نامهای مشابه پهلوی، چونان پهلوان و پهلبد و غیره میراث تاریخی خاندان پهلوی شد. ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهها برای وارونهنویسی تاریخ بسته هستند
نگاهی به مجموعه اشعار شاعرِحجم گرای معاصر- منصورخورشیدی
نگاه: سلبینار رستمی
منصورخورشیدی زاده کهن بوم مازندران به تولد ۱۳۲۹ میباشد. شاعری خوش خلق، منتقدی با انصاف که اوج شعرهای خود را ازدههی پنجاه آغاز نمود.
آثارش تحت عنوان”خطابههای کهنسال کودکی ۱۳۷۷”،” از فکرهای باتو ۱۳۸۰” ، و دو مجموعه” آبی ناگهان و سجاده روی ماه بینداز”را درکارنامه ادبی خود ماندگارکرده است. اما از این میان شعرهای”آبی ناگهان” به شکل مایهداری به سمت وسوی حجم یا همان اسپاسمانتالیسم که نوعی ازسبک جدید شعرمعاصر میباشد که شاعربا تکیه برتفکر هوسرل(ادموند) با نوعی تحول درزبان، اندیشه، تخیل، عاطفه را با حس و تحرک تازهتری وارد شعرامروز کرده است. به جرأت میتوان گفت که اگر یدالله رویایی تنها کسی بود که بیتوجه به فضاهای مخالف، ساز این شعر را کوک و به آواز در آورد، منصور خورشیدی نیز پرچمداری بود که دراین میانه به شکل جدی و مستمر تجربیات خودرا با دیگر ملزومات آمیخته و ساختمانی لوکستر و درخشانتر بنا نهاد. از این میان نیزکسانی بودهاند که حجرالاسود این شعر را تا جایی که توانستهاند ،بر دست بلند و برقعر خامه رقصاندهاند. از جمله؛ محمدحسین مدل، سهراب مازندرانی، هوشنگ چالنگی، شاپور بنیاد، آرش جودکی ،بیژن الهی، محمود شجاعی، بهرام اردبیلی، پرویزاسلامپور، احمدرضا چکنی، محمدرضا اصلانی، هوشنگ صهبا، علی قلیچخانی، حمید عرفان، رضا زاهد، عزت قاسمی، هوشنگ آزادیور، علی مؤمنی، قاسم مؤمنی، احمد سینا، محمود مؤمنی، حسین شرنگ، خشایار فهیمی، راحا محمدسینا ومنصور خورشیدی.
اما دراین مسیر” آبی ناگهان” خنکای گوارایی را برگلوی ساحت شعرحجم نشاند.این درحالی بود که دو مجموعه شعر؛«خطابههای کهنسال کودکی» ،«از فکرهای باتو» اولین تحولِ چشمگیر بعد شعر نیمایی بود که در اندیشه، اشراق ، وعرفان خورشیدی جرقه زد. هرچند این دو مجموعه نیز درحال و هوای شعرحجم نفس کشیده و بالیده اند، اما هیچ یک نمی تواند به اندازه ی”آبی ناگهان” به اوج شعریت رسیده باشد. می شود اینگونه گفت؛ که” آبی ناگهان” ازاضلاع مهم شعرحجم میباشد که با تلاش وکوششهای مستمراین شاعرحجمگرای به ثمر نشسته و بیرق آن ریشهدارتر برستیغ مجموعه شعرهایش عرض اندام کرده است. پس آیا یدالله رویایی با داشتن چنین علمدارانی بی شک نمیتواند یکی از خوش شانسترین ادیبانی باشد که اینگونه در تاریخ ادبیات معاصر ، انقلابی را در شعرحجم به وجود آورد؟!
اگر”خطابه های کهنسال کودکی” را اولین تجربهی شعری شاعر بدانیم ، باید شاعر را هم محصور تماشای خویشتن ببینیم که چگونه شعری متحول، نوین با بررسی روانکاوانهی تولد شعرحجم تا بلوغ و تکامل آن در”آبی ناگهان” راهش را از میانهی،«از فکرهای باتو» باز نمیدارد. چرا که خورشیدی تکامل شعرحجم را دراین سه مجموعه شعرش دنبال کرده که هرکدام به ترتیب زمانی، تجربه و اشراق حاکم بر ضمیر ناخودآگاهشان کسب فیض کرده است.
با آگاهی براین سه مجموعه شعر، اعتقاد براین دارم که اگر شعرخورشیدی بربستر تاریخی ادبیات معاصر جاری نمیشد ، چه پیش میآمد؟ یا اگر خورشیدی شاعرحجمگرا و تالی این تحول نبود چه میشد؟ سوالهایی از این قبیل میتواند در حقیقت ما را به عمق این مطالب رهنمون نماید که؛ خودشیفتگی شعر در هر عصری با تحول همراه بوده است. ذائقهای که عموما” گاه با لذتهای روحی و معنوی توام است و گاهی هم چنان به گزارههای ادبی تمایل نشان میدهد که گویی چیزی جز نعت ومنقبت نمیتواند میل باطنی آن را بیدار نماید. اگر شعر حجم برای عدهای پناه بردن به لذت باشد، برای خورشیدی این گونه نیست. او در تار وپود اشعارش نفس میکشد تا تاریخنگاری باشد که شعرحجم را با حوادث خاص خود به مقصد برساند.
در حقیقت چیزی که شاعررا دردنیای سیال اندیشه به سمت و سوی اشراق سوق میدهد،همان سحر ماورائی واژگان است که در هرآفرینش ادبی وهنری به شکل معجزه آسایی، به نبوغ معنوی دست مییازد. به قول رولان بارت:«ادبیات،غیرواقع محض است. درستتربگویم:ادبیات به جای آن که گرتهبرداری عینی واقعیت باشد، به عکس عین آگاهی از جنبهی غیرواقعی بیان است؛ واقعگراترین ادبیات، ادبیاتی است که به غیرواقعی بودن خود وقوف داشته باشد؛ چون ادبیات باید بداند که ذات”بیان است. بیان جست وجوی یک حالت واسطه است میان اشیاء و واژهها.”
حال با این تفسیر شعر حجم نیز با الهام ازطبیعت، اشیاء و…بر اساس قوانین علت و معلول فیزیکی، قضاوتهای شاعرانهی خودرا بر استدلال منطقی وگاه به همذاتپنداری رمز ورازهای جهان هستی نیز دعوت میکند و دست در دست واژگان شعر خودرا به کرامات این چرخهی کنش و واکنش که در جهان هستی به گفت وگو، توصیف، و باور پذیری را با تضاد و تناقضی که نه در معنای درستش به کار رفته و نه در معنای نادرست! چرخهای که مخاطب را به شکلی باورنکردنی به دنبال خود میچرخاند. این سیر دورانی خورشیدی که از تمام اضلاع شاعرانگی برخوردار است درحقیقت هر رأس آن با مهارت وتجربه و همچنین آشنا با غایت شعر او را وادار به نوع دیگر دیدن و شنیدن میکند. ادامهی خواندن
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهها برای نگاهی به مجموعه اشعار شاعرِحجم گرای معاصر- منصورخورشیدی بسته هستند
پرسه در الفبای “بیژن”
………….بیژن الهی ……………………..سهراب مازندرانی
حجم و دیگر
پرسه در الفبای “بیژن”
(در ستایشِ شعرِ … جاودان: بیژن الهی)
سهراب مازندرانی
———————————————————–
شاعرِ زبان؟ و شاعرِ کلمه، عبارت، شاعرِ حروف و اِعراب، ویرگول وُ نقطه وُ آوا وُ الفبا، در یک کلام شاید، لحنیترین شاعرِ ایران که تمامِ تکیهاش بر تمامِ تُن بود. بیژن الهی، نفسِ سینهاش را شعر میکرد. او آنچه را که از روبرو، واقعیتِ مادر، به تصویر میکشید؛ خیال میکرد وُ چشم میبست و از صورتِ عینیِ حیات، اشکال و احوالی در ذهن میپرورد وُ بر کاغذ به صف میکرد، به صف میکرد وُ میچید؛ میزانسنِ لغات با همهی صوت و صداها، رَنگ وُ رِنگهای موسیقاییاش را میساخت؛ از چیدمانِ دقیقِ عناصر، از قرابتها و غرابتهای لغات، شکل ِ شان، صدایشان، و البته که معناشان میساخت (معنا که در ذاتِ لغات بود- خون که در حیاتِ گوشت، “هست”، هست فقط؛ گفته و ناگفته)؛ ساختمانی شیک با ریخت و منظر و بَر وُ رویی دیدنی، تماشایی، چنان که هر آفرینهی ارجمندی هست-… و پُر، که معنوی…
از الهی بسیار باید گفت. از وسواسِ دریافت ناشده و جگرسوزش از بابتِ همین نگرفتنها و درنیافتنها وُ،لاجرم، تنهاشدنها، تا پیوستن به آن تنهاترین کوه در تکِ البرز که دستِ هیچ مزاحمِ حرف نفهمی- و هر “هفته فهمی” – به آن نرسد.. اگر حوصله باشد، اگر توانِ اندکِ ما به سازگاری با زمین و زمان و “مان”، خودِ خودمان بر سرِ جا باشد، یا بیاید، حرفهاست که باید بگوییم؛ حرفها هست از بیژن که باید گفت؛ باید بیژن را مثلِ یک پارچه موسیقی شکافت و بافت و شکافت و بافت و دریافت. بیژن، چیزی کمی بیشتر از آدمی بود،از آدمی که نمیآفریند؛ نفسی خدایی براو دمیده بود که آن چنان، حریص و حساس، به سمتِ خداش قد میکشید و سرانجام هم کشیده شد، مثلِ نخی که در نقطهای، سرِ موسیقیِ خود، میترکد؛ زنبوری که بر عسلش، گلی که در ضربتِ زاییدنش، رودی که از فرطِ فرو رفتنش، در سبزِ خاک میترکد؛ بیژن، فجر وُ فلقِ نور بود حقا. و او را بسیار دوست باید داشت؛ بیژن نیست که بشنود. ولی ما را به گفتنِ از او نیازی حیاتیست، نفسانیست، روانیست، و وجدانیست؛ ما با گفتن از بیژن، خوب میشویم؛ ما با گفتن از بیژن، یک پارچه آدم میشویم. حیف است سد بر آدمیت خود بلند کنم؛ می پاشانمام از خاکم تا بیژن برویانم؛ برویانمام…
این شعرها را اگر با انحناهای نفس هاتان نمیتوانید بخوانید نخوانید؛ اسبابِ سوء تفاهم میشود؛ آزارِ شما و بیژن. باید گوشتِ حرف را لمس کنی، بدانی؛ باید به بناگوشِ داغت از خنکِ الف، از لطفِ ب، از تمت وُ یای بیژن بنشیند که بیژن خوان باشی و لذذذذذذذت ببری… ادامهی خواندن
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهها برای پرسه در الفبای “بیژن” بسته هستند
مصاحبه با شراگیم یوشیج
با نزدیک شدن ۲۱ آبانماه زادروز نیمای بزرگ مصاحبه شراگیم یوشیج که در سایت رسمی نیما آمده را در دو بخش برایتان نقل میکنیم.
بخش یکم
سوال ۱. در آغاز از شما می خواهیم در مقام فرزند شاعر بزرگی همچون نیما، برایمان از آن زاویه شخصیتی نیما بگویید که تا امروز به صورتی پنهان ممکن است مانده باشد، به عبارتی بهتر آیا نیمای بزرگ در برخورد با شما به عنوان پسرش همانگونه لطیف و پر از احساس بود؟
جواب: قبل از اینکه به سئوالات شما پاسخ دهم میخواهم به شما و همهی دوستداران نیمای بزرگ پیشنهاد کنم تا برای رفع هرگونه تردیدی کتاب یادداشت های روزانه نیمایوشیج را که من بدون دست کاری و حذف مطلبی یا تحریفی آن را چند سال پیش توسط انتشارات مروارید چاپ و منتشر کردهام بخوانید تا تمام نکتههای پنهان و مبهم برایتان آشکار شود. و اما اگر سئوال و منظور شما اینست که نیمای بزرگ ضمیری دوگانه داشت، که بگونهای اختصاصی برای نزدیکاناش درمنزل، و گونهای دگر درخارج از منزل و اجتماعاش داشت ؟؟ ، ابداً، نه هرگز، باید بگویم شخصیت نیما همانیست که در گفتههایش نمودارست و هر کسی بنا بر توان فکری و سلیقهی ذهنی و فردی خود برداشتی شخصی دارد و آنچه را که میبیند به توان خود مینمایاند. نیمای بزرگ انسانی آزاده و بسیار مهربان و زیردستنواز بود، دلش برای محرومان، فقرا، و ضعیفان میتپید و برای هر ستمدیدهی اشک بر دیدهاش جا ری میشد، نیما منظومهی (کار شب پا) را میسراید چون دلش در گروی دل شبپائیست که تا صبحدمان شب تاریکش را پاس میدارد تا حاصل برنجش به سر آید و بخورد در دل راحت، ارباب، او برای شبپائی که زنش را از دست داده و دو فرزندش گرسنه، دست در دست تب و در نپاری جان میدهند، میگرید، او غم آهنگر فرتوتی را به دلش میریزد، که محکم پتک آهنینش را از خشم روزگار برتختهی سندان میکوبد و از ته دلش بغضاش را فریاد میکند ونعره بر میآورد. نیما درمنجلاب استبداد و ظلم، قایقش به خشکی مینشیند، و فریاد میزند: امدادی ای رفیقان با من، من آب را چگونه کنم خشک؟ یکدست بی صداست!. من دست من کمک زدست شما میکند طلب…فریاد من شکسته اگر درگلو…وگر فریاد من رسا ….من از برای راه خلاص خود و شما فریاد میزنم….من قایقم نشسته به خشکی! اما هیچکس نیما را نمیبیند وهیچ شبپائی در شالیزارهای شمال ایران نمیداند که چگونه دل نیما، به هوا و برای او میتپیدهست، او چه شبهای بلند ماهتابی را به سوگ آنان نشسته و گریسته و غم این خفته چند…. خواب در چشم ترش شکسته
سوال۲: نیمای بزرگ شاعری که در چهل و چند سالگیاش زمزمه میکرد « به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را » و در آخرین سرودهاش خبر داد «این منم مانده به زندان شب تیره که باز، شب همه شب، گوش به زنگ کاروانستم» از نگاه پسرش به عنوان یک ایرانی آشنا با شعر معاصر چگونه شخصیتی است؟.
منتشرشده در مصاحبه
دیدگاهها برای مصاحبه با شراگیم یوشیج بسته هستند
رقص سنتی مینیاتور توسط گروه رقص خورشید خانوم
منتشرشده در رقص و ترانههای ایرانی
دیدگاهها برای رقص سنتی مینیاتور توسط گروه رقص خورشید خانوم بسته هستند