rasaaneh.com**

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۱۲۱

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


یک شعر از: ناهید کبیری

 

گفتم:

بعد از ظهرهای مرداد و بستنی

از درس تیمور لنگ و محمود غزنوی

شیرین تر آیا بود یا نبود؟

رویاهای بی چراغ را شاید

در فرصتی که خروس ها خواب بوده‌اند

                                      سر بریده‌اند

من که شالم را به باد

سهمِ آفتاب‌ام را به سایه‌ی درختانِ غریب

                                               بخشده‌ام

گردشِ کوتاهی بود هر چه بود

بیتوته‌ای میانِ نه خواب

                       نه بیداری…

 


یک شعر از : آرش نصرت‌اللهی

 

وقتی به ناچار

کشورت را ترک کنی

آن چه رفتن را تمام می کند، رسیدن نیست

برگشتن است!

 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۲۸

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دست‌هایش؛ یادی از دکتر ناصر پاکدامن

دست‌هایش؛ یادی از دکتر ناصر پاکدامن

– فرشین کاظمی‌نیا

 

ناصر پاکدامن، استاد دانشگاه، اقتصاددان، جمعیت‌شناس، نویسنده و یکی از برجسته‌ترین چهره‌های روشنفکری معاصر ایران، سوم اردیبهشت ماه سال گذشته، ۲۳ آوریل ۲۰۲۳، پس از نود سال عمر، در پاریس درگذشت. او متولد سال ۱۳۱۱ در تهران بود و خانواده‌ی پدری‌اش اهل همدان بودند. 

 

او پس از اخذ درجه‌ی دکتری اقتصاد از دانشگاه سُربن پاریس، در سال ۱۳۴۶ به ایران بازگشت و استاد دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه تهران، تا مقطع انقلاب بود. پس از انقلاب و گریز از ایران و رسیدن به فرانسه، به عنوان استاد ثابت اقتصاد و علوم اجتماعی «دانشگاه پاریس ۷» به کار مشغول شد و طی آن، دانشجویان زیادی تا پیش از بازنشستگی، با راهنمایی او تز دکترایشان را گذراندند.

 

در مورد زندگی و آثار پاکدامن مطالب زیادی وجود ندارد. او با رسانه‌ها چندان محشور نبود و علاقه نداشت که به پرسش‌های شفاهی، جواب فوری و آماده بدهد. اما چهار مصاحبه از جنس تاریخ شفاهی را پذیرفت که مشهورترین آن‌ها، مصاحبه با حبیب لاجوردی در قالب «تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد» در سال ۱۳۶۳ است. مصاحبه‌ی دیگری مربوط به سال ۱۳۸۸ وجود دارد که توسط «عبدی مدیا» منتشر شده است و متوجه نشدم مصاحبه‌کننده کیست. مصاحبه‌‌ با ناخدا حمید احمدی (پروژه‌ی تاریخ شفاهی چپ ایران) در سال ۱۳۹۲ و مصاحبه با سایت «آسو» نیز در همان سال انجام شد؛ که پس از درگذشت او در دسترس همگان قرار گرفتند. 

 

جز این‌ها، اطلاعات دیگری درباره‌ی پاکدامن یافت نمی‌شود و حتی صفحه‌ی مختصر ویکیپدیا با سرنام او، ترجمه‌ی فرانسه یا انگلیسی ندارد. آقای پاکدامن همیشه می‌گفت تبعیدش به خارج از ایران فقط جنبه‌ی فیزیکی ندارد و آثار و نظریاتش را هم در بر می‌گیرد؛ که چنین هم بود.

 

در ماه‌های پایانی زندگی‌، همراه دوست خبرنگاری که از ایران آمده بود، به دیدارش رفتیم. هنوز بیماریش آن‌قدر شدید نشده بود که در بیمارستان بستری شود. در کمال شگفتی، بدون قرار قبلی با شیما بهره‌مند در مورد صادق هدایت مصاحبه‌ی مختصری کرد که بعد از درگذشت او در روزنامه‌ی شرق‌، چاپ تهران، درج شد و من هم یادداشت کوتاهی پیرامون آن نوشتم.(۱)

 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌های موسیقی‌ی ایرانی «نامه‌ی سی و چهار»

در داستان كوتاه چيزى وجود دارد كه در رمان نمى شود آن را ديد، يعنى آگاهى عميق از تنهايى انسان.
در داستان كوتاه، ديگر صداى داستان گو طنين انداز نيست و تمايل به حادثه‌پردازى منكوب است.
داستان كوتاه،  (صداى انسان‌هاى له شده است،  به همين جهت خواننده نمى‌تواند با آنها همزاد پندارى كند) .                         
 
فرانك اوكانر  نويسنده و منتقد ادبى و مترجم ايرلندى         


علی قمصری

همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روح‌پرور پرداخته‌اند می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل سی‌ام


هلن شوکتی

 

على قمصرى نوازنده‌ى جوان و چيره‌دست ايران

 

 

 در حالى كه خارجى‌ها بر غنى بودن موسيقى ايرانى تأكيد مى‌كنند، داخل كشور مدام بر محدوديت‌ها در موسيقى، انگشت گذاشته مى‌شود.  على قمصرى

 

على قمصرى آهنگساز جوانى است كه با نخستين اثرش در حافظه جمعى دوستداران موسيقى ايران جا خوش كرد.  نقش خيال كه با صداى همايون شجريان به بازار آمد، نويد آهنگسازى جسور و نوجو را مى‌داد كه خيالات بسيار دارد. مخاطبان جدى موسيقى،. اين خيالات را تا به امروز دنبال كرده و با پديد آورنده‌ى آن همراه بوده‌اند.

على قمصرى موسيقى را با آموزش در هنرستان موسيقى شروع كرد و در ادامه در هنرستان عالى موسيقى دوره‌ى دبيرستان را تمام كرد. على قمصرى همزمان ديپلم رشته‌ى رياضى فيزيك را هم گرفت و در المپياد رياضى فيزيك هم شركت داشته است. همزمان با ورود به دانشگاه براى پيگيرى تحصيلات آكادميك در رشته موسيقى، در ١٨ سالگى اركستر  سرمد را تأسيس و بعنوان سرپرست ، آهنگساز و نوازنده مشغول به فعاليت شد.

على قمصرى زمانى شهرت يافت كه در ٢٢ سالگى آلبوم نقش خيال را با خوانندگى همايون شجريان آهنگسازى كرد. او آهنگساز چند آلبوم همايون از جمله آلبوم   نقش خيال  ١٣٨٤ آب نان و آواز ١٣٨٨ و چه آتش‌ها ١٣٩٣ است. 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادی از ایرج افشار

قبلاً درباره ایرج افشار در این صفحه مطالبی گذاشته‌ام، این مطلب درباره او از نگاهی دیگر است

 

 

از: میلاد_عظیمی 

 

     ایرج افشار فرزند پدری نامدار و توانگر بود. خلاف تلقی رایج، از ثروت فراوانِ پدر به دلایلی که لابد روزی خانواده‌اش خواهند گفت، بهره‌مند نشد. از اوانِ جوانی، کوشنده بود. در روزنامه‌ها و مجلات می‌نوشت. زبان فرانسه آموخت. از فرانسه ترجمه کرد و مقالاتی نیز به فرانسه نوشت. جوان بود که خانلری او را سردبیر سخن کرد. جوان بود که تقی‌زاده‌ سخت‌گیر از او تجلیلی بلند کرد. یادم نرود بنویسم که فروزانفر در نامه‌ای عمداً او را دکتر ‌خواند تا گواهی دهد بر منزلت و شایستگی افشار برای استخدام در دانشگاه تهران. جوان بود که ایران‌شناس مشهور یان ریپکا نوشت که هر ایرانی باید قدردان افشار باشد. نوشت او با شناساندن کتاب ایرانی به همه‌ جهان، دگرگونی کاملی در کتابشناسی ایرانی ایجاد کرده است.

  

       ایرج افشار پرکار بود. در زمینه‌های مختلف کار ‌کرده است. هر کس زیاد کار کند اشتباه هم می‌کند. یک ساحت کار افشار تصحیح متون بود. خودش می‌گفت که با نشر این آثار می‌خواهم توجه محققان را به این متن‌ها جلب کنم شاید ملّت از بحث‌های تکراری درباره‌ نسخه‌بدل‌های حافظ دست ‌بردارند. بر آن نبود که فی‌المثل تصحیحش از «حالات و سخنان ابوسعید» از تصحیح شفیعی کدکنی بهتر است. می‌گفت در نشر متون چاپ‌ناشده نباید وسواس داشت. دیگران می‌آیند و کار ما را تکمیل می‌کنند. حرفش معقول بود و واقع‌بینانه؛ نگاه کنید به ارجاعات محققان فرنگی و ایرانی به همین متونی که او چاپ کرده تا به اصابت نظرش ایمان بیاورید. چون فروتن بود اگر عیب کارش را به او می‌گفتند، بی‌جدل و مکابره می‌شنید و اصلاح می‌کرد. 

 

      هدف ایرج افشار خدمت به فرهنگ ایران بود نه آوازه‌گری و خودنمایی. در این راه خردمند و دوراندیش بود. فارغ و مستغنی از ردّ و قبول این و آن بود. به موضوعاتی می‌پرداخت که معمولاً برای مخاطب عام جذاب نیست. در پی کارهای بکر و بی‌هیاهو و مفید بود. فرقی نداشت که این فایده را با یک یادداشت دوسطری برساند یا در کتابی به عظمت «فهرست مقالات فارسی».

 

      ایرج افشار موفّق بود و عقده نداشت لاجرم کامیابی همالان و همکارانش میخی به چشمش نبود. بلندنظر بود. هر که را برای فرهنگ ایران مفید می‌دانست، حمایت و احترام می‌کرد. دشمن داشت و دشمنان و بدگویانش را با سکوت و مهر به‌راه می‌آورد یا دست‌کم از تندی عداوت‌شان می‌کاست. کار برایش معنای زندگی بود. ملجأ او بود. مدام می‌خواند و می‌نوشت. ندیدم و نخواندم که خود را “محقق و پژوهشگر” بداند. خود را خادم محققان می‌دانست. می‌گفت کارم این است که وسایل تحقیق را در اختیار محققان قرار بدهم. البته تواضع می‌کرد. محقق بود. آن‌ها که فیش‌های پژوهشی انبوه او را که همه به خط اوست دیده‌اند، از دامنه‌ی تتبعاتش حیرت می‌کنند. آیا “یادگارهای یزد” تحقیق نیست؟ آیا مقالات درجه اولش در زمینه‌ نسخه‌های خطی تحقیق نیست؟ آیا … آیا..

 

    ایرج افشار اهل کار مشترک بود. امانت علمی داشت. فی‌المثل روی جلد کتاب «المختارات و الرسائل» نوشت: «با بهره‌وری از سه فهرست مریم میرشمسی». یا روی جلد «کتابهای ایران سال ۱۳۴۴» آمده: «مؤسس و ناظر: ایرج افشار، تدوین: حسین بنی آدم» یا روی جلد «فهرست نسخه‌های خطی کتابخانه مجلس شورای ملی» آمده: «زیر نظر ایرج افشار، محمدتقی دانش‌پژوه و علینقی منزوی، تحریر و چاپ و فهرست توسط احمد منزوی». یا در مقدمه‌ جلد اول خاطرات عین‌السلطنه نوشته استنساخ متن، کار مسعود سالور بوده. این‌گونه حقوق معنوی همکارانش را رعایت می‌کرد. 

 

     ایرج افشار سیاست‌باز نبود. قصد نداشت با سیاسی‌کاری و مظلوم‌نمایی اعتبار بیاندوزد. فراتر از سیاست روز ایستاده بود. روزی به ساواک سین‌جیم پس داد و نوشت: ملتزم به قانون اساسی کشور است. همیشه چنین بود. می‌خواست آثارش چاپ شود و اهداف علمی و ملیَش را محقق کند. لاجرم بهانه به دست کسی نمی‌داد. از جنجال‌سازی و بحران‌آفرینی پرهیز می‌کرد. محافظه‌کار و محتاط و عاقل و مصلحت‌سنج بود. بار اول که به خانه‌اش رفتم نسخه شخصی خاطرات تقی‌زاده را نشانم داد و گفت: «آقایان» گفتند سه سند را نباید چاپ کنی. پذیرفتم. کتابی به این مفصّلی را معطّل سه‌ سند نکردم. دوتا از این اسناد را در این سال‌ها چاپ کردم و منتظرم آن یکی را هم به وقتش چاپ کنم. فایده‌ کارم این بود که حالا تو جوان شهرستانی این کتاب را خوانده‌ای. این روش او بود. گروهی می‌پسندند و عده‌ای هم نمی‌پسندند. با این‌همه مجبور شد “آینده” را تعطیل کند. پرونده‌ای از فحش‌هایی که «آقایان» به او دادند در میان اسنادش هست. اما استادم به این فحش‌شنیدن‌ها افتخار نمی‌کرد. کار خودش را می‌کرد.

 

استاد افشار! می‌گویند تو محقق نبودی، ایران‌شناس نبودی، کتاب‌شناس نبودی… راست می‌گویند! تو ایرج افشار بودی. بوسه‌باران باد قلم شفیعی‌کدکنی که نوشت: او ایرج افشار است و بس، رها از هر عنوان و لقبی…

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از احمد شاملو

 

 

حمّالان پوچی

مرزهای دشوار تحمل را شکستند.

تکبیر برادران!

 

همسرایان وحدت

با حنجره‌های بی‌اعتقادی

حماسه‌های ایمان خواندند.

تکبیر برادران!

 

کودکانِ شکوفه

افسانه‌ی دوزخ را تجربه کردند.

تکبیر برادران!

 

ما با نگاه ناباور

فاجعه را تاب آورده‌ایم.

هیچ‌کس برادر خطاب‌مان نکرد.

و به تشجیعِ ما تکبیری برنیاورد.

 

تنهایی را تاب آورده‌ایم و خاموشی را

و در اعماق خاکستر

می‌تپیم.

 

۱۳۶۳/۹/۱۲

منتشرشده در یک شعر از یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شمس کسمایی


شمس کسمایی

درست که نیما یوشیج از منظر جریان اصلیِ تاریخ‌نگاری فرهنگی، در جایگاهی یگانه و ویژه، در نقش راهبرِ انقلابی ادبی در ایران معاصر، بنیان­گذار شعر نوی فارسی لقب گرفته است، اما واقعیتِ مکتوم این است که اگر فریاد نوخواهی او سنت شکست و شنیده شد، از آن رو بود که بیرق انقلابش را، ایستاده بر دوش صف‌­شکنانی بی ادعا برافراشت که پیش‌تر بر ساختارهای کهنه‌­ی شعر فارسی تاختند و مسیر صعب و سخت تحول و تجدد را پیشاروی دیگرانی چون او گشودند.

با این حال اگر مبنای داوریِ مبداءِ آغاز این تحول ادبی، آثار منتشر شده‌­ی اهل قلم باشد و آن­چه که مستند است، نخستین نشانه­‌های نوگرایی در شعر فارسی را نه در اشعار نیمای یوش در سال‌های پایانی سلطنت پهلوی اول، که در مرتبه­‌ی اولا باید آن را در تجربه­‌گری­‌های شاعرانه­‌ی ابوالقاسم لاهوتی[۱] جُست. مثلاً در شعرِ «وفای به عهدِ» او، سروده شده در عهد افول مشروطه، به سال ۱۲۸۸خورشیدی. جایی که شاعری مبارز و عصیانگر، برای بیان اندیشه‌­هایی نو برآمده از آرمان­‌های سیاسی، تحت تاثیر آموزه­‌هایش از ادبیات اروپا، در وزن شعر فارسی و هم قافیه‌­پردازی دست به نوآوری زد.

لاهوتی سر پرشوری داشت و جان بی­قراری! و از این رو مجال پی­‌جویی مستمرِ ایده­‌های نوگرایانه­‌اش در حوزه‌­ی شعر فارسی را نیافت. پس راه را گشود و کناره گرفت و مسیر را برای برداشتن گام‌هایی بلندتر و محکم‌تر به دیگران نشان داد.

شهریارِ شاعر، در این شعر، اشارتی و کنایتی! به نام آن نوجویانی دارد که در زادگاهش تبریز، در امتداد کوشش­‌های تحول خواهانه‌­ی لاهوتی، بنیان انقلابی ادبی را در شعر فارسی گذاشتند:

به شهر ما پسِ آن­گاه انقلابِ ادب

شروع شد که نه چندان به اصل بود و نسب

نخست رفعت و بانوی شمس کسمایی

نهاد خشت نخستین به کار بنایی

دو تن دگر که به دنبال آن دو راهی بود

تقی برزگر و احمد کلاهی بود….

زنی غریبه و گیلک‌­تبار در میان آذری­‌ها، که به تحول در سطح قانع نشد، و ۱۷ سال پیش از انقلابِ نیما، ساختار نظم کهن را در هم شکست و فارغ و رها از بندِ اوزان عروضی و قافیه، شعر فارسی را آزاد سرود.

شهریار در این شعر از محمدتقی رفعت[۲]، شمسی کسمایی، تقی برزگر و احمد کلاهی یاد می­‌کند (و البته که نام جعفر خامنه‌ای[۳] را از قلم می­‌اندازد که از آن دو نفر آخر موثرتر و معتبرتر بود) چهره‌­هایی ادبی از مجمع پژوهندگان راهِ نو، آزادی‌خواهان و مبارزین آذربایجان که عمدتاً متاثر از سوسیالیسمی انقلابی، با گردآمدن حول ارگان‌های مطبوعاتی حزب دموکرات در تبریز، عَلم تجددخواهی برافراشتند.

شمسی (فرزند خلیل و همایون) که دختری آزاده و تجددخواه بود، به گاهِ جوانی، در یزد با بازرگانی اهل همین شهر ازدواج کرد. حسین ارباب­زاده (همسر شمسی) تاجر چای و خشکبار بود و مردی روشن‌اندیش و علاقه‌­مند به ادبیات پارسی و از انقلابیون صدر مشروطه. حاصل وصلت­ آن دو هم دو فرزند شد: صفا (رباب) و اکبر.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در معرفی‌ی یک هنرمند, مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روزی روزگاری رشت«عیدی»


نوشته: بانو مه‌‌کامه رحیم زاده

نقل از: صورت‌کتاب سرزمین من گیلان

 

«روزی روزگاری رشت»

نوشته مه کامه رحیم زاده ، که به یاران مدرسه فروغ و جوانان دهه چهل گیلان بویژه رشت تقدیم نموده‌اند.

این داستان: «تلویزیون»

میخواهیم برویم خانه مادرجان عید دیدنی، نهار هم همان‌جا می‌خوریم

دامن عیدم قرمز است و پیله‌دار، معزز خانم دوخته است کفشم هم قرمز است، ورنی، مامان از کفاشی نایس خریده است، بلوزم سفید است و روی یقه گردش تور دارد، دور ساق جوراب کوتاهم هم تور دارد، کفش و جوراب و لباس مهرناز هم مثل مال من است، ما همیشه شبیه هم لباس می‌پوشیم

با مهرناز دور حیاط راه می‌رویم، هوا بوی عید می‌دهد، نه گرم است و نه سرد، درخت سیب و خوج و زردالو و گیلاس شکوفه‌های ریز سفید و صورتی دارند،

درخت نارنج و پرتقال و لیمو هنوز گل نداده‌اند، وقتی گل بدهند، من و مهرناز با گل‌های آن‌ها گردنبند و دستبند درست می‌کنیم.

خانم جان گل‌ها را زیر متکااش می‌گذارد. 

منتظریم بزرگترها حاضر شوند، کیف پارچه‌ای چهل تکه‌ی دسته بلندی هم به شانه آویران کرده‌ایم. خانم‌جان برای‌مان دوخته است. الان خالی است ولی می‌دانیم در برگشت، پر از پول‌های عیدی خواهد بود، دائی‌ها و خانم‌جان و مادرجان و عموجان نفری ده تومان و خاله‌ها نفری پنج تومان عیدی می‌دهند

می‌گویم:«می‌دانی با عیدی‌هام چی می‌خوام بخرم؟»

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نگاهی به دهخدا و لغت‌نامه‌ی او (بخش نخست)


علی‌اکبر دهخدا

 


احمد افرادی

معرفی علی‌اکبر دهخدا، در یک مقاله‌ی حتی بلند، کاری دشوار، و بلکه نشدنی است؛ ازآن رو که نه تنها باید به حضورش در حوزه‌ی سیاست پرداخت، بلکه تلاش فرهنگی‌اش در گستره‌ی روزنامه‌نگاری، داستان‌نویسی، طنزپردازی، ترجمه، جمع‌آوری امثال و حکم و به ویژه، کار شگرف‌اش در تألیف «فرهنگ دهخدا» نیز باید مورد بررسی قرار گیرد.از این رو، این نوشته می‌کوشد تنها در حوزه‌ی فرهنگنامه‌نویسی، به دهخدا نزدیک شود، اما پیش از آن، خط کوتاهی از مسیری را که دهخدا در زندگی ادبی و سیاسی‌اش پیموده است، ترسیم می‌کند.

 

علی‌اکبر دهخدا، در سال ۱۲۵۸ شمسی، در تهران متولد شد. دروس قدیمه را نزد شیخ غلامحسین بروجردی (از صرف تا اصول فقه و کلام و حکمت) فرا گرفت. سپس، در مدرسه‌ی تازه تأسیس علوم سیاسی، با علوم جدید اروپایی و زبان فرانسه آشنا شد.

دهخدا، به علت همسایگى با مرحوم حاج شیخ هادى نجم‌آبادى، با وجود کمى سن از افکار بکر و بدیع او به قدر استعداد خود بهره می‌بُرد.

گفتنی است که شیخ هادی نجم‌آبادی، ازمجتهدین نامدار و از جمله تأثیرگذارترین افراد ایران درجهت آگاه کردن مردم در گرایش به افکار و اندیشه‌های نو و پیدایش مشروطه خواهی بود.

 محمد حسین فروغی (ذکاءالملک اول) که معلم فارسی مدرسه‌ی علوم سیاسی بود، گاه تدریس ادبیات فارسی را به دهخدا واگذار می‌کرد. از همین‌جا، دهخدا در فضای فرهنگی ایران شناخته شد.

در آن سال ها،بیش‌تر فارغ‌التحصیلان مدرسه‌ی علوم سیاسی، جذب وزارت خارجه‌ی ایران می‌شدند و حتی در هیئت مأمور اعزامی، در سفارتخانه‌ها و کنسولگری‌های ایران در خارج انجام وظیفه می‌کردند. دهخدا نیز از آن شمار بود و در سال ۱۲۸۶ خورشیدی، همراه با معاون‌الدوله غفاری (که به سِمَت وزیر مختار ایران در بالکان منصوب شده بود) به اروپا رفت، و بیش از دوسال در آن‌جا، و عموماً در وین ماندگار شد.

 دهخدا، درسال ۱۲۸۴ شمسی، همزمان با اوج نهضت مشروطه‌خواهی، به ایران بازگشت.

در همان روزها، برای ساخت راه شوسه خراسان، شرکتی تأسیس شده بود که مهندسی بلژیکی به نام مسیو دو بروک بر آن نظارت داشت. دهخدا، در سِمَت معاون و مترجم مسیو دوبروک، حدود شش ماه، با ماهی ۳۰تومان به استخدام این شر کت درآمد. 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شاملو‌زنی! استنفورد، …..


احمد شاملو

 


مهدی اصلانی

 

نوشته: مهدی اصلانی

«من عباس میلانی هستم مسئول برنامه‌ی ایران‌شناسی در دانشگاه استنفورد. به اولین برنامه‌ی ترم جدیدِ ما

خوش آمدید.» (۱)

با این مقدمه دکتر عباس میلانی در ترم جدید دانشگاه استنفورد و در یک‌ساله‌گی‌ی خیزش زن، زنده‌گی، آزادی، به‌بهانه‌ی انتشار کتاب «احمد شاملو در پس آئینه» با دعوت از دکتر بهرام گرامی و به‌نیت بررسی‌ی وجوه غیرشعری و زنده‌گی‌ی خصوصی و اجتماعی‌ی شاعر بزرگ آزادی، احمد شاملو، سراغ این موضوع می‌رود. (۲)

 عباس میلانی ضمن معرفی‌ی مهمان برنامه، دکتر بهرام گرامی، به‌عنوان یکی از «محققین برجسته‌‌ای» که عرصه‌ی اصلی‌ی تخصص‌شان کشاورزی است و یک کتاب «بسیار ‌بسیار درخشان و شگفت‌انگیز» با عنون «گُل و گیاه در هزار سال شعر فارسی» دارند و تآکید بر این نکته که هرکس به‌ ادب  فارسی و گُل ‌و گیاه علاقه‌مند است این کتاب را از دست ندهد (که لابد غفلت موجب پشیمانی است)، به بهانه‌ی انتشار کتاب جدید بهرام گرامی «احمد شاملو در پس آئینه» که توسط انتشارات علمی در ایران منتشر و با اجازه‌ی ناشر توسط شرکت کتاب در لوس‌آنجلس بازنشر شده، میکروفون را سوی کارشناس کشاورزی و خالق کتاب «بسیار‌ بسیار شگفت‌انگیز» می‌‌گیرند. (دکتر میلانی در طول برنامه مکرر در مورد کتاب مهمان برنامه رپرتاژ‌آگهی‌گونه به «گرامی‌»‌داشت اثر می‌پردازند.) (۳)

بهرام گرامی نیز با تشکر از دکتر میلانی می‌خواهند جلد کتاب را نیز روی مونیتور به ‌نمایش بگذارند و این‌که کتاب را می‌توان از طریق شرکت کتاب در لوس‌آنجلس تهیه کرد.

 بهرام گرامی، نه در موقعیت کارشناس برجسته‌ی گُل ‌و‌ گیاه در هزارسال شعر فارسی  که در مقام مسئول سجل‌احوال، هدفمند و با برنامه با تبارشناسی‌ی احمد شاملو می‌آغازد. سراغ جداندرجد شاملو می‌رود. این‌که پدر بزرگ و مادر بزرگ پدری‌ی شاملو متولد کابل و هرات بودند؛ پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری از اوکراین وقفقاز. مادر شاملو، کوکب خانم، متولد گرگان و پدر شاملو، حیدر، متولد بروجرد، خود احمد شاملو هم متولد رشت است. مادر شاملو هشت شکم زاییده که پنج دختر و یک پسر باقی ماندند. شاملو تا چهارده‌ساله‌گی در چهارده شهر زنده‌گی کرده.

متخصص برجسته‌‌ی کشاورزی با شخم زدن تبار شاملو به این نتیجه‌ی «بسیار‌بسیار شگرف» می‌رسند: «أصلا یکی از دلایل این‌که شاملو با نوروز و فردوسی سر ستیز داشته آن است که او هویت میهنی و عرق ملی ایرانی نداشته! چون پدربزرگ و مادربزرگش  ایرانی‌ نبودند»

(کاشف گُل و گیاه در هزارسال شعر فارسی رویشان نمی‌شود ورنه می فرمودند به‌احتمال چون پدر بزرگ مادربزرگ‌اش افغانی بودند.) بعد می‌فرمایند شاملو در رشت متولد شده و این شعر شاملو در مدایح بی‌صله دروغ است که گفته بچه‌ی تهران بوده:‌

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی منوچهر آتشی

رای شنیدن صدای این شاعر شعر زیر را فشار دهید:

منوچهر آتشی: تأمل تهمتن بر منازل (صدای شاعر)

 

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۳۴

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

درباره‌ی اندیشه‌ی علی شریعتی


دکتر علی شریعتی

 


نوشته: دکتر محمود فلکی

 

برخی از دوستان پرسیده‌اند که چرا در کتاب “نقد بازدارنده‌ی عرفان در رشد اندیشه در ایران” در کنار پرداخت به اندیشه‌های برخی از نخبه‌گانِ جامعه در پیوند با تناقض اندیشگی یا توّهمِ عرفانی آن‌ها، به اندیشه‌ی علی شریعتی نیز نپرداخته‌ام؟ من فکر می‌کردم که ذهنیتِ ارتجاعی شریعتی به‌قدری آشکار است که نیاز به بررسیِ ویژه نداشته باشد، در عین حال که دیگران توّهم‌های این آدم را برای ایجاد “سوسیالیسم اسلامی” بر پایه‌ی مدلِ جامعه‌ی صدر اسلام که آن را “بازگشت به خویشتنِ خویش” می‌نامد، بررسیده‌اند.(۱) تنها کافی است بیزاری و کینه و دشمنی او را نسبت به علم و هنر و فلسفه یا به طور کلی جهانِ متمدنِ مدرن نگاهی بیندازیم تا ژرفای بینشِ ارتجاعی او آشکار شود. او بر این باور است که: 

“علم، به خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی لطمه می‌زند[…] تکنسین علمی مگر چه می‌سازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه‌اش بیهوده است […] بی‌تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود. چه فایده از این هنر و از این دانش و علم؟ هیچ […] این نسل ملتهب [لابد مریدانش] اساساً از هر چه به نام تکنیک و تکنولوژی و فلسفه و علوم جدید شدیداً نفرت دارد، چه این همه را آلتِ قتاله‌ی خویش می‌یابد […] من و همه‌ی کسانی که در این خط مشی راه می‌سپارند، بیش از آن‌چه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به فرهنگ و تمدن و حتا خط مشی علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست و صنعتِ حاکم بر جهانِ امروز، بیزاریِ توام با دشمنی و کینه داریم.”

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویـــایی‌ست از سخت‌کـوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان و این‌که چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری می‌کنند. در هرشماره یکی از این عکس‌ها را که از صورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور» وام گرفته‌ایم برای‌تان می‌آوریم.

شماره ۳۳

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید: