یاد غلامحسین نصیری‌پور


روی جلد جنگ فلک‌الافلاک شماره‌ی ۲ که به همت غلامحسین نصیری تهیه شد.

 

نوشته‌ی بالا از غلامحسین نصیری‌پور است که در داخل جلد صفحه‌ی اول جنگ شماره‌ی ۲ آمده است. لازم می‌بینم توضیح مختصری در ارتباط با تذکر شماره‌ی ۱ این مطلب برای اطلاع خوانندگان علاقمند بیاورم:

«همان‌طور که احتمالا متوجه شده‌اید علت حذف آثار بعضی از نویسندگان عدم اجازه‌ی انتشار مطالب‌شان توسط دستگاه عریض و طویل سانسورخانه‌ی شاهنشاهی بود وعلت تأخیر انتشار این شماره نیز بازداشت و به زندان افتادن مدیر کتاب نمونه (بیژن اسدی‌پور) توسط ساواک سلطنتی بوده است.»

منتشرشده در خورشید بر پیشانی‌ی فلک‌افلاک | دیدگاه‌ها برای یاد غلامحسین نصیری‌پور بسته هستند

یادداشت‌های شخصی(در باب تجریش۱)

ایرج جان

کتاب‌های حسین کریمان و منوچهر ستوده را که منابع تجریش بوده‌اند در گذشته دیده‌ام و آن شاهد راحت‌الصدور راوندی را دهخدا نیز ذیل( طجرشت ) آورده است و نوشته  ” قصبه‌ی بلوک شمیران به قصران بیرونی به در ری “. اما این واژه شاید بعدها  تبدیل به ( طرشت ) شده باشد  که فرهنگ آنندراج نام موضعی خوش آب و هوا از ملک ری دانستهذ و بیت زیر را شاهد آورده است: ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۷۰

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌ها برای می‌گویند ۷۰ بسته هستند

نمی‌توانست زیبا نباشد*

نقل از: صورت‌کتاب شهاب مقربین


شهاب مفربین

 

Image may contain: 1 person, night

این مطلب سال‌ها پیش در روزنامه‌ی کارگزاران چاپ و در سایت تخصصی شعرِ «وازنا» نیز منتشر شده است. این روزها که به مناسبت زادروز شاملوی بزرگ، حرف و حدیث‌هایی از زاویه‌های گوناگون، این‌سو و آن‌سو دیده و شنیده می‌شود، به‌ویژه پس از برخی حاشیه‌سازی‌های کج‌اندیشانه، بد ندیدم آن را دوباره اینجا منتشر کنم که این هم نگاهی‌ست به او از زاویه‌ای دیگر
:

نمي‌توانست زيبا نباشد٭
.

شاملو، در اواخر عمر، در يكي از آخرين شعرهايش مي‌نويسد
:
هِي بر خود مي‌زنم كه مگر در واپسين مجال سخن/ هر آن‌چه مي‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام؟
.
و در اين گفتگوی با خويش‏، با ترديد به خود مي‌گويد
:
نكند در خلوت بي تعارفِ خويش با خود گفته باشد: -ای لعنت ابليس بر تو بامداد پُر تلبيس باد!/ مي‌بيني كه نيامِ پُرتكلف نام‌آور دغل‌كارانه‌ات حتا/ از شمشير چوبين كودكان حلب‌آباد نيز/ بي بهره‌تر است؟
.
و به ‌اين ترتيب، در گذشته و در كارنامه‌ی خود تأمل مي‌كند. آن‌چه ذهن او را در اين «واپسين مجال سخن» درگير مي‌كند، «مرگ» نيست، -اگرچه در چند گامي آن، «در آستانه»‌اش ايستاده‌است،ـ ترديد و دلواپسي است كه: هر آن‌چه مي‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام؟
اصولاً «مرگ» هيچ‌گاه مسئله‌ي ذهني شاملو نبوده است و هرجا که از مرگ سخن می‌گوید، برای برجسته‌تر کردن زندگی و جلوه‌ها و مظاهر آن است
:
هرگز از مرگ نهراسیده‌ام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود/ هراس من – باری- همه از مردن در سرزمینی ست/ که مزد گورکن/ از آزادی آدمی/ افزون باشد
.
و حتا در شعرِ «در آستانه» كه به‌طور مستقيم به اين مقوله مي‌پردازد و شعر تلقيِ روشنِ او از «مرگ» است، می‌گوید
:
رقصان مي‌گذرم از آستانه‌ی اجبار/ شادمانه و شاكر
.
او به‌راحتي از كنار «مرگ» عبور مي‌كند، اما از گذشته‌اش نمي‌تواند به سادگي گذر كند. مردي كه در بيش از نيم قرن از عمر پر تلاش خود، در پنج عرصه‌ي مختلف، (شعر، فرهنگِ عامه، ترجمه، روزنامه‌نگاری، و پژوهش در متون)، كارها كرد كارستان، (كه براي رسيدن به جايگاهي كه شاملو رسيد، هر يك به تنهايي عمری را مي‌طلبد) و از اين ميان، دستِ‌كم در دو زمينه‌ی «شعر» و «فرهنگ عامه» بالاترين جايگاه را در دوران معاصر، نصيب خود كرد و در دو عرصه‌ي «ترجمه» و «روزنامه‌نگاري» از خود يادگارهای به ياد ماندنی به جا گذاشت، بيشترين نگاه‌ها را به خود معطوف كرد و بيشترين تأثير را بر نسلِ بعد از خود گذاشت، با اين همه، در گذشته‌ی خود با ترديد نگاه مي‌كند كه: …در واپسين مجال سخن/ هر آن‌چه مي‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام؟
او در همين شعر، با وامي از «برشت»، از او نيز پا را فراتر مي‌گذارد:
زمانه‌ای‌ست كه/ آری/ كوته‌بانگيِ الكنان نيز/ لامحاله خيانتی عظيم به شمار است:
ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای نمی‌توانست زیبا نباشد* بسته هستند

واژگان خانگی

شاعران این شماره:

هوشنگ رِِئوف، مظاهر شهامت، حبیب شوکتی،مهرداد عارفانی، حمید عرفان، لیلا کردبچه، شهاب مقربین وغلامحسین نصیری‌پور

 


     یک شعر از: هوشنگ رئوف

 

پدرم
سیگار انگشت پیچ می‌کشید
با تو تون اشنویه
می‌گفت طعم کوهستان می‌دهد
پدرم
درخت بلوطی بود
که جابه‌جا شده بود …..

 

 


شعری از: مظاهر شهامت

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌ها برای واژگان خانگی بسته هستند

یادداشتی بر کتاب ایرج کیانی

نویسنده: امیرحسین بریمانی

یادداشتی بر کتاب ایرج کیانی امیرحسین بریمانی
یادداشتی بر کتاب ایرج کیانی
امیرحسین بریمانی

حمید شریف‌نیا در مقاله خود با نام «شعر در گردابی» شعری از کتاب ایرج کیانی در انتشارات بوتیمار را به نام منوچهر غفوریان آورده ست. این مقاله در سال ۸۴ نوشته شده و کتاب در سال ۹۵ منتشر. حال باتوجه به اینکه شخصا در صحت و سقم کار حمید شریف نیا شکی ندارم، یا نام منوچهر غفوریان به صورت سهوی زیر پای شعر کیانی در آن مقاله آورده شده، یا ایرج کیانی مدتی با نام مستعار شعر چاپ می کرده ست و یا هزار احتمال دیگر. باتوجه به این تردید، شعر مذکور با “نام سیاه‌بختی کلاغ” را با شعر “مردها و کوه‌ها” مقایسه می‌کنم تا به این تردید واهی پاسخ بدهم. این دو شعر، موضوع نسبتن یکسانی دارند. پس اگر تفاوتی عجیبی در نحوه اجرا وجود نداشته باشد، هر دو شعر متعلق به کیانی هستند. درغیر اینصورت، به شکلی کارآگاهانه می‌توان گفت که تفاوت دوره‌های مختلف شعری کیانی زیاد است! به هرحال این هم روشی‌ست برای نوشتن راجع به کتاب‌ها. روش‌های دیگر مگر چه چیزی به ادبیات افزوده‌اند که این یادداشت قرار نیست بیفزاید؟!
پیش از هر استدلالی باید بگویم شعر “سیاه‌بختی بال کلاغ” که موضوع صحبت ماست، خیره‌کننده‌ست و وقتی در اواخر کتاب به آن برخورد کردم، این شعر نسبت به دیگر اشعار کیانی خیره‌کننده‌تر به نظرم آمد. این شعر برخاسته از فضای سیاسی آن دوران است. شعر، شب یک نبرد خونین را تصویر می‌کند و چنان که برمی‌آید، تکیه بر عواطف شکست‌خوردگان دارد: “به تیغ تشنه‌ی آوار مبتلا گردد/هرآن‌که در این کوی خانه می‌سازد”. این دو شعر از کتاب ایرج کیانی را در پایین بخوانید: ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌ها برای یادداشتی بر کتاب ایرج کیانی بسته هستند

” گزارش “

نوشته‌ی: مهدی وزیربانی


             مهدی وزیربانی

حمّالان پوچی
مرزهای دشوار تحمل را شکستند.
تکبیر برادران!

همسرایان وحدت
با حنجره‌های بی‌اعتقادی
حماسه‌های ایمان خواندند.
تکبیر برادران!

کودکانِ شکوفه
افسانه‌ی دوزخ را تجربه کردند.
تکبیر برادران!

ما با نگاه ناباور
فاجعه را تاب آورده‌ایم.
هیچ‌کس برادر خطاب‌مان نکرد.
و به تشجیعِ ما تکبیری برنیاورد.

تنهایی را تاب آورده‌ایم و خاموشی را
و در اعماق خاکستر
می‌تپیم.

ـ۱۳۶۳/۹/۱۲

این شعر هرگز در ایران بطور رسمی منتشر نشد و هرگز دستگاه سانسور فرهنگی حاکم جرات تحملش را نداشت این شعر اما به همت انتشارات آرش در شهر استکهلم سوئد به چاپ رسیده است.

عکس ضمیمه‌ی استاتوس احمد شاملو را نشان می‌دهد که آیدا سرکیسیان در حال گرفتن فشار اوست و یکی از زیباترین عکس‌هایی ست که من از غول زیبا احمد شاملو تا بحال دیده‌ام. این روزها که هم دلم گرفته، هم جانم به لبم رسیده چقدر فقدان ابرشاعری شجاع و بزرگ چون احمد شاملو را احساس می‌کنم. ما در همه چیزمان دچار استحاله شده‌ایم. در دوران سخت قحط‌‌‌‌الرجال دچارِ تراژدیِ “رد الرجال” شده‌ایم که نوزاد مفعول‌الحالش می‌شود امثال محمد رضا شفیعی کدکنی که شبه روشنفکران کم‌سواد را ” پالان انداخته ” و سوار می‌شود. او شوخی‌ای بیش نیست که همچنان در ” فلوتِ خودارضایی ” شخصیتی خودش، بی‌مرشد، زیر دوش تصنیف « رای » مفعولی رشید وطواط را می‌خواند و ابلهان الدنگ هم کم نیستند که ” صابون گلنار ” بدست پشت در گرمابه پا به پا می‌شوند تا استاد سماع موزونش نیمه‌کاره نماند. راستی آن دوستانی که مدام ارتجاعات متنی شفیعی را با عکس‌های مبارزان سیاسی از روی نادانی میکس می‌کردند کجا زبان به ماتحت دوخته‌اند که پیدای‌شان نیست!؟ استاد عینکی‌شان نه تنها در تمام طول این چهار دهه بلکه در تمام مدتی که کارمند هنری سیستم حاکمیت بوده است، حتا در یک مورد حتا یک مورد قابل ارائه موضع به نفع مردم و یا دانشجویانی که پاچه‌اش را می‌لیسند نگرفته! همیشه در بزنگاه‌های سیاسی غیبش زده! تفاوت میان تخم و تخمه کدو همین‌جاست که شفیعی مستعد تخمه کدو و تخمه بادمجان بودنش بی‌نهایت است. حالا معلوم شد که ” زنازاده ” اوست که پشت به مردمش کرده و از دگرباش‌بودن مثقالی فروگذار نبوده است نه آن شاعری که کدکنی جان از شدت کینه و با حمایت حکومت آن را با همین لفظ مورد خطاب قرار داده است! نه شفیعی جان، نه جناب «سیم گیر» اخوان ثالث، نه از این خبرها نیست که تو همه را بتوانی فریب دهی و ادای “پری بلنده ” را در بیاوری! خیلی‌ها در متن ادبیات و مطبوعات هستند که پشت پرده‌ی کثیف تو را می‌شناسند و دمت را همیشه گرفته و روی کولت انداخته‌اند. اما با همه‌ی این‌ها یک چیز معلوم است و آن‌که ” شاعر مردم ” حتا دو دهه پس از مرگش هنوز ” ظرته ” بر کله‌ی کارمندان هنری دولت‌ها می‌نوازد و آن‌ها یورتمه می‌دوند تا پشتِ هیچستانِ دوشاخِ اصغر بامیه فروش ….

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای ” گزارش “ بسته هستند

با توام ایرانه خانم زیبا

  • با توام ایرانه خانم زیبا!/رضا براهنی

 

به دوستانم: نسرین الماسی  – حسن زرهی

دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا

حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در این‌جا خانه در آن‌جا

سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَ‌ات سر

با توام ایرانه خانم زیبا!

شانه کنی یا نکنی آن همه مو را فرق سرت باز منم باز کنی یا نکنی باز

آینه بنگر به پشت سر آینه بنگر به زیرزمین با تو منم خانم زیبا

چهره اگر صد هزار سال بماند آن پشت با تو که من پشت پرده‌ام آن‌جا

کاکل از آن سوی قاره‌ها بپرانی یا نپرانی با تو خدایی برهنه‌ام آن‌جا

بی‌تو گدایم ببین گدای کوچه‌ی دنیا

با توام ایرانه خانم زیبا!

با تو از آن‌جا که سینه به پهلو شود مماس‏ می‌زنم این حرف‌ها

با تو از آن جا که خیسی شبنم به روی ز‌ِهار آرزو بنشاند

با تو از آن‌جا که گوش‏ و دگمه‌ی پستان به ماه نشینند

با تو از آن‌جا که می‌شوم موازی تو فاصله یک بوسه بعد فاصله‌ها هیچ

چشم یکی داری حالا بکن دو چشمی‌اش‏ متوازی آهان متوازی آها

خواب نبینم تو را که خواب ندارم نخفته خواب نبیند

با توام ایرانه خانم زیبا!

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در Uncategorized, شعر دیگران | دیدگاه‌ها برای با توام ایرانه خانم زیبا بسته هستند

نامه سرگشاده‌ی احمد افرادی: به دکتر شفیعی کدکنی۱

از:احمد افرادی


        احمد افرادی

تداوم نیما ستیزی، در سنت ادبی و ادبیات سنتی ایران

نیما، برخلاف کُهن‌سُرایان، برسکویی دیگر ایستاده بود و از چشم‌اندازی دیگرْ، هستی را نظاره می‌کرد. درست به همین دلیل، جهانِ پیش رویش همان جهانی نبود که پیش روی شاعران سنتی چهره می‌نمود. از این رو، در بیان تجربه‌های شاعرانه و توصیف هستی، به واژگان و ترکیبات و صوَر خیالی نیازمند بود که در تاریخ ادب فارسی سابقه نداشته است و خود ِ نیما می بایست آستین بالا بزند و آن‌ها را بیافریند.

بسیارند کسانی که اثبات حضور خود را، در نفی وجود دیگری می‌بینند[۱]. وصله‌ای از این دست، البته که به دکتر شفیعی کدکنی نمی‌چسبد.در ضرورت نقد و سنجشگری هم، بی‌شک جای هیچ «اما» و «چرا»یی نیست. اما، این هم هست که نقدها را «عیاری » است و یا باید باشد.
در سامانه‌ی اینترنتی «خبر گزاری مهر»، تاریخ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، مقاله‌ای با عنوان «کپی‌برداری نیما از اشعار ناتل خانلری/ شاعری که عادل نبود»[۲]درج شده است. عنوانی که بیانِ مُجمَل و بی‌تَمَجْمُج ِ مقدمه‌ی استاد شفیعی کدکنی، بر کتاب ِ« گزیده‌ی اشعار ناتل خانلری »[۳] است، و پیش و بیش از این، « اتهامی غریب »، به «پیرمردی» است که (به قول زنده یاد محمد مختاری) «همه‌ی هسستی‌اش را به زبان تبدیل کرده است».
گرچه همه‌ی دغدغه‌ی دکتر شفیعی کد کنی، در آن مقدمه [۴]، جا انداختن این ادعا است که نیما از چند شعرِ خانلری تأثیر پذیرفته است.اما، آشکارا می‌بینیم که، تنها صحبت از تأثیر‌پذیری نیما از یک یا چند شعر خانلری در میان نیست، بلکه، در حاشیه‌هایی که ایشان بر متن این ادعا می‌نویسد، ادعاهای دیگری مطرح می‌شود که اهمیت‌اش اگر از متن بیش‌تر نباشد، کم‌تر از آن نیست. درست به همین دلیل، از پرداختن به بسیاری از نکات ِ مطروحه در «مقدمه»ی مذکور، گریزی نیست. به علاوه، مورد دیگری که در آن مقدمه ، نامتعارف می‌آید و (به همین دلیل) سخت حیرت می‎‌آفریند، آهنگ ِکلام و سیاق رویارویی با موضوع مورد بحث است که نه تنها سنخیتی با روال ِمعمول و متعارف در نقد و سنجش‌گری ندارد، بلکه وقار علمی و شأن ادبی دکتر شفیعی کدکنی را هم به پرسش می‌کشد.[۵]

من گرچه قصد پرده‌دری ندارم، اما از آنجا که مستدل کردن آنچه که به دکتر شفیعی کدکنی نسبت داده‌ام، در گرو ارائه‌ی شواهد و دلایل مُتقَن است، چاره‌ای جز این باقی نمی‌ماند که حرف‌های ایشان را باز نویسی کنم و هریک را ، جداگانه و در پیوند با دیگر ادعاها، به‌نقد و سنجش بکشم.

آقای شفیعی کد کنی (در پیشگفتار کتاب ِ مذکور) دغدغه‌ی آن دارد که «حقی» را به «حقدار» برساند و این« حقدار» (که به یقینِ ایشان ، حق‌اش در تاریخ ادب معاصر ایران نادیده گرفته شد) کسی جز زنده یاد ناتل خانلری نیست:

«راستی در برابر حجم انبوه حرف‌هایی که در برابر نیما زده شده‌است و عوامل سیاسی و شخصی را بعدها باید از حق آن بزرگ جدا کرد. برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد؟ هیچ عاقل نپسندد که چنین داوریی داشته باشیم.».  ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای نامه سرگشاده‌ی احمد افرادی: به دکتر شفیعی کدکنی۱ بسته هستند

شعرخوانی علی عبدالرضایی

1شعرخوانی علی عبدالرضایی

شعر

 

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌ها برای شعرخوانی علی عبدالرضایی بسته هستند

مرتضی‌خان نی‌داوود

                                                     مرتضی خان نی داوود

مصاحبه‌ای جذاب با مرتضی‌خان نی‌داوود

مرتضی نی‌داوود از مشهورترین موزیسین‌های یهودی معاصر است. سال ۱۲۷۹ در تهران بدنیا آمد و سال ۱۳۶۹ در لوس آنجلس درگذشت. نی داوود زمانی قبل از انقلاب برای ضبط ردیف‌های موسیقی ایرانی به وزارت اطلاعات وقت دعوت شد اما پس از انقلاب این نوارها مفقود شد. مهدی کمالیان سه‌تارساز معروف در آمریکا نسخه‌ای از نوارها را از خود نی‌داوود گرفت و به ایران آورد. یکی از نوارها مربوط به مصاحبه‌ای است در سال ۱۳۵۵ که یک سرگرد شهربانی بنام علی مبشر که نوازنده ویلن بود، در منزل نی‌داوود با وی انجام داده بود.

نوازندگان کلیمی ایران در دوره‌ای از تاریخ نگهدار ردیف‌های موسیقی ایرانی بودند. آن‌ها به دو گروه تقسیم می‌شوند:
گروه اول: بیش‌تر تصنیف و ضربی‌خوان‌های کوچه و بازار بودند که بیش‌تر مضامین اجتماعی داشتند تا غنای فرهنگی موسیقی. متاسفانه آن‌ها حق انتخاب مخاطب را نداشتند بلکه مخاطبان به آن‌ها می‌گفتند چه بنوازند درنتیجه از عمق معنوی و فرهنگی موسیقی ایرانی دور می‌شدند و عوام نیز پندارشان از موسیقی همین‌ها بود، اما در میان این گروه از نوازندگان، تصانیف قدیمی و رِنگ‌های ضربی بسیاری بود و تصنیف‌‌سازی و تصنیف‌خوانی بیشتر مربوط به همین گروه بود. به همین دلیل تصنیف به مفهوم واقعی در ردیف موسیقی ایران وجود ندارد و رسمی نیست و بیش‌تر در حاشیه قرار دارد.

در اوایل قاجار که تهران بعنوان پایتخت برگزیده شد بسیاری از کلیمی‌های تصنیف‌خوان از شیراز به تهران آمدند و در آن‌جا در هنر خود رشد کردند. بهمین خاطر تصانیف شیرازی از لطافت خاصی برخوردارند حتی علی‌اکبر شیدا تصنیف ساز بزرگ نیز که تصنیف را به فرم موسیقی ردیفی نزدیک کرد، خود تحت تاثیر همین گروه بود و دل به دختری کلیمی سپرد و برای او تصانیف زیبایی ساخت.

اما گروه دوم: نوازندگانی بودند که از نظر قدرت نوازندگی و دانش هم‌پایه میرزا عبدالله و ‌آقاحسینقلی بودند و خودشان مخاطب را انتخاب می‌کردند یعنی هر جا که می‌خواستند  می‌رفتند و از غنای فرهنگی در موسیقی برخوردار بودند. از آن میان می‌توان به نوازنده تار داود شیرازی که هم نسل میرزا عبدالله و آقاحسینقلی و پسرش اسماعیل شیرازی اشاره کرد

در خلال مشروطه تا دولت رضاشاه کبیر اجتماع ایران آشفته بوده و بسیاری خانه و کاشانه‌شان را ترک و مهاجرت کردند. ازآن جمله اسماعیل شیرازی نوازنده بزرگ تار بود که نواختن را ترک کرد و به عتیقه‌فروشی روی آورد. یک روز کوزه‌ای نفیس بدست آورد و هر چه داشت فروخت و به پاریس رفت که کوزه را بفروشد. عتیقه‌‌فروشان فریبش دادند و گفتند: این کوزه قلابی است. کوزه را آن‌جا گذاشت و به ایران آمد. پس از مدتی کوتاه متوجه شد سرش کلاه رفته خود را از بلندی پرت کرد. فوتش در خلال جنگ اول جهانی است.

در ردیف موسیقی ایرانی، بیش از ۵۰ گوشه‌ها از فرهنگ دینی برخوردار است و نوازندگان کلیمی چون یحیی زرپنجه (هارون جزاسند) متوفی ۱۳۱۱، غنای فرهنگی و معنوی آنرا درک کرده بودند و حین نواختن گوشه‌های موسیقی ایرانی، سرودهای مذهبی خود را اجرا می‌کردند. این موضوع از آثار بجا مانده از نوازندگی تار، لهجه کلیمی و شیوه نواختن آن‌ها کاملا هویداست. آن‌چه می‌توان به آن اشاره کرد، قدرت فوق‌العاده مضراب‌ها، شفافیت، سرعت و چابکی دست چپ این هنرمندان است.

۶ ساله بودم که با پدرم خدمت آقا حسینقلی رسیدم و از استعدادم خیلی تعریف میکرد. مدتی پیش‌اش بودم و ردیف‌ها را آموختم. سپس پدر مرا برد خدمت درویش‌خان. آن وقت‌ها که خدمت آقا حسینقلی بودم شناسنامه نبود. درویش خان کسی بود که در موسیقی ایران انقلاب کرد. اولاً تار۵ سیم داشت و او یک سیم اضافه کرد به تار و شد ۶ سیم. پیش درآمد، تصنیف و رنگ به این شکل‌های امروزی نبود. تمام این‌ها را درویش‌خان تنظیم کرد و مبتکر این‌کار بود. او خدمت بزرگی به موسیقی ایران کرد.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌ها برای مرتضی‌خان نی‌داوود بسته هستند

«از خون جوانان وطن لاله دمیده»

«از خون جوانان وطن لاله دمیده» . . . . تصنیف از شاعر ملی عارف قزوینی
با صدای سیما مافیها

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌ها برای «از خون جوانان وطن لاله دمیده» بسته هستند

دستخط غلامرضا تختی

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌ها برای دستخط غلامرضا تختی بسته هستند

ایران قدیم ۶

رسانه در هر شماره یک یا دو تصویر از این تصاویر تاریخی را به‌نظر خواننده‌گان گرامی خواهد آورد.

نقل از مجله‌‌ی مجازی پزشک:

متأسفانه تلاش ما برای ثبت نظام‌یافته و منظم تاریخ‌مان و محافظت از اسناد، خاطرات شفاهی و عکس‌های مهم‌ تاریخی‌مان در مقایسه با تلاش‌های برخی از کشورهای دیگر، بسیار حقیر و ناچیز بوده است.
درست به همین خاطر است که وقتی هر چند وقت یک بار از گوشه‌ای به ناگاه عکس‌های تاریخی کمتردیده شده یا نادیده از ایران می‌بینیم، به هیجان می‌آییم.
عکس‌هایی که در این پست مشاهده می‌کنید از مجله نشنال جئوگرافیک آوریل ۱۹۲۱ انتخاب شده‌اند. این شماره از مجله به تمامی به ایران اختصاص داشت.


                               شکارچی‌ها یک گراز صید کرده‌اند

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در عکس‌های قدیمی | دیدگاه‌ها برای ایران قدیم ۶ بسته هستند

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌ها برای بسته هستند