- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18890
-
واژگان خانگی
شاعران این شماره:
غلامرضا بروسان، حبیب شوکتی، مظاهر شهامت، الیاس علوی، شمس لنگرودی و رسول یونان.
یک شعر از: غلامرضا بروسان
من بچه بودم
نه حرکتی
نه دلهرهای
نه رویایی
من فقط بلد بودم
کوچک باشم
و در آوازهای مادرم پنهان بشوم.
یک شعر از: حبیب شوکتی
پدری زور گفت
مادری زور زد
کودکی بهزور زاده شد
یکی بهزور میآید
دیگری بهزور حذف میشود
اینجا زورخانهی ملیست
زیر نظر شعبانخان بیمخ
می ماه ۲۰۱۴
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
به یاد محسن صبا
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، غلامرضا صراف: محسن صبا، همکلاسی دبیرستان بیژن الهی و دوست دیرین او، بر اثر تصادف اتوموبیل در اهایوی آمریکا درگذشت. صبا ادیب به معنای متعارف آن نبود و سر در داروخانه و طبابت داشت اما به جرات میتوان گفت آدمی بسیارخوانده و مسلط بر مباحث ادبی و هنری گوناگون بود. بیشک بخشی از این تسلط ناشی از حضور مداومش در عرصههای متنوع فرهنگی دهه درخشان چهل بود و دوستی با آدمهای صاحبنامی چون بیژن الهی، مسعود کیمیایی، پرویز دوایی، بهمن فرسی، خجسته کیا، غزاله علیزاده و …
دلبستگی صبا به فرهنگ کهن ایران از مقاله انتقادیاش بر تصحیح دیوان حافظ آشکار است که اول بار در شماره پنجم گاهنامه «این شماره با تاخیر» چاپ شد و به جز آن از خلال مکاتبات و گفتوگوهای حضوری و غیرحضوریاش با بیژن الهی درباره جزئیترین و غریبترین زوایا و نکات ادبیات ایران.
نمونه دیگری از نثر درخشان و استوار او را میتوان در جستار «دوجلال» یافت که در آن با تیزبینی و دقتی مثالزدنی وجوه گوناگون شخصیتی جلال آل احمد و جلال مقدم را میکاود و به طرزی زیرپوستی و پیشگویانه قضاوت را به عهده خودِ خواننده میگذارد. صبا در مقاله «چل سال رفت و بیش…» که به یاد دوست شاعر درگذشتهاش، بیژن الهی، نگاشته، تمامی خاطرات دور و نزدیکش را از «غریب این دنیای بیوفا»(۱) پیش چشم خواننده میگذارد، با نثری تصویری و موجز و در عین حال گویا. صبا تمامی آنات و حالات الهی را از نشست و برخاستش در کلاس دبیرستان تا گردشهایش با او در باغ خانه زعفرانیه و کوچه پسکوچههای تجریش و از دو ازدواجش با غزاله علیزاده و ژاله کاظمی تا وجوه باطنی و درونیتر زندگی الهی و گریستن تلخ مسعود کیمیایی در سوگ دوست از دست رفته با دقتی مثالزدنی به تصویر میکشد و در عین حال ذرهای از احترام و دلبستگیاش به الهی کم نمیشود.
اما شاید تلخترین بخش این مقاله را که حالا حالتی پیشگویانه یافته بتوان در خاطرهای دانست که صبا از دوران همکاریاش با بهمن فرسی نقل میکند که طی آن راننده دفترشان در تصادفی دلخراش جان میسپارد و صبا چند روزی را در عالم اغما و بیهوشی میگذراند تا سرانجام با دست نوازشگر و کلمات تسلیبخش بیژن الهی از اندوه رها میشود و غم دلش تسکینی موقتی مییابد.
با هم شعر «در زمینهی پشت» (۲) را که بیژن الهی به این یار وفادار مکتبش تقدیم کرده بخوانیم. یاد هر دو گرامی.
«و تنها
اگر بدانی چقدر تاریک شدهست،
میباید
تا همهی روشنای از دست رفته شوی
بی که چیزی از تاریکی
بر توانی داشت.
ستون نمک میشوی:
عصارهی روشنا و نه روشنا؛
که بلور
یعنی جگر!
روشنای جامد نتابنده میشوی…
پس تیز برو! تیز برو! اما
بزرگترین دفینهیی اگر
این جا در خاک کردهای،
کوتاهترین درنگ را نمیتوان
از حقِّ تو بیرون دانست؛
پس تحمل کن-
تحملِ ستون بودن را:
ستونی از نور
که فقط پرندگانِ کور بَرو تکیه میزنند.
(و زوجهی لوط
به عقب برگشت،
وقتی تنها
طرحِ بالای تپهها سفید مانده بود.»
منابع:
۱-تعبیر بیژن الهی از خودش در وصیتنامهای که به تاریخ خرداد ۱۳۸۸ شمسی تنظیم کرد.
۲-اول بار در دفتر یک شعر دیگر چاپ شد در سال ۱۳۴۷ شمسی
نقل از خبرگزاری کتاب ایران
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
سهراب همیشه در یاد
نوشتهای از: بصیر نصیبی
بصیر نصیبی;
سینماخیلی زود واز همان زمان که صامت بود به ایران راه یافت در این یاداشت قصد نداریم تاریخ سینمای ایران را بازگو کنیم بلکه میخواهیم یاداشت کوتاهی داشته باشیم با یاد سهراب شهید ثالث سینماگر خلاق و صاحب سبک سینمای راستین ایران نه سینمای متداول که با شناسنامه فیلمفارسی معرفی میشد.سهراب کارمند وزارت فرهنگ وهنر بود ومن کارگردان تلویزیون بودم. خوب سهراب کارهای مستندی هم باید برای وزارتخانه میساخت در ضمن ساخت انگونه فیلمها بود که بدون این که ساختن فیلم سینمایی برای وزارت فرهنگ وهنر برنامه کار کارمندی اش باشد. فیلم یک اتفاق ساده را ساخت که خود یک اتفاق مهم در سینمای ایران شد فیلمی که نه بودجه مشخصی داشت نه بازیگر حرفه ای نه امکانات برای یک کار داستانی اما ذهنی خلاق وجستجوگرپشت دوربین بود که قادر بود در زمانی محدود یک اثر ماندگار خلق کند ، همان زمان هم که او برای وزارت فرهنگ هنر فیلم میساخت وما داشتیم به تدریج سینمای ازاد را رشد میدادیم .من گاه برای استفاده از لابراتوار مجهز وزارت فرهنگ وهنر ان طرفها پیدام میشد با سهراب هم دیدار های کوتاه در همان زمان داشتم .وقتی سهراب فیلم یک اتفاق ساده را با استفاده از امکاناتی که برای فیلم مستند در اختیارش بود ساخت با مخالفت مقامات مواجه شد. هژِیر داریوش مدیر فستیوال جهانی فیلم تهران که در جلسه خصوصی یک اتفاق ساده را دیده بود وکار را بسیار دوست داشت . موانع را برای حضور فیلم سهراب در فستیوال جهانی فیلم تهران را پشت سر گذاشت. این فیلم با موفقیت در جشنواره نمایش داده شد وزارت خانه که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود، چاره ای جز سکوت نداشت(نزدیک به 50 سال از این گونه ماجرا ها هم میگذرد این امکان هست من هم در نقل خاطره ها دچار خطا شوم انتظارم از یاران این هست هرجا نیاز به تذکر داشتند از من دریغ نکنند) بله سهراب اثر مهم دیگرش طبیعت بی جان را با سرمایه پرویز صیاد ساخت. اما بیشر تاب تحمل محیط بسته وزارت فرهنگ وهنر را نداشت .قبل از سقوط نظام سلطنتی ایران را ترک گفته بود .اما فعالیتش را در المان ودر برلین با موفقیت اغاز وادامه داد یکی از کارگردانان موثر سینمای المان شد (زندگی نامه هنری سهراب به پیوست این یاداشت است) در المان هم با فیلمبردار مورد علاقه اش زنده یادرامین مولایی کار میکرد. با هم تماس تلفنی داشتیم . مرحله بعدی زندگی سهراب سفر واقامتش درامریکاست . در شرایطی که بیماریش شدت گرفته بود و افراط در مصرف الکل لطمه های بسیاری به اعتبار وشخصیت وکارخلاقه اش زد .در این دوره کار سینمایی مهمی نداشت. ولی مصاحبه هایی با مطبوعات فارسی زیان انجا داشت. اگر گاه حال وحوصله ای داشت حرفهای متفاوتی میزد برای نمونه میگفت دیگر سینما نمیرود از او میپرسند.چطور ممكن است كه يك كارگردان معروف سالهاست كه به سينما نرفته
است، آنهم در آمريكا؟
جواب سهراب :
نه، نرفته ام و نميروم. به خاطراينكه وقتى آلمان بودم تماشاچيان در سالن سينما چيپس و شكلات ميخوردند و اينجا در آمريكا هم پاپ كُرن ميخورند!! من وقتى فيلم ميسازم و يك سوند افكت در آن ميگذارم كه يك كلاغ در دوردست قارقار ميكند، براى من اينكه تماشاچى اين صدا را بشنود و درك كند بسيار مهم است، بنابراين با آن فيلمساز كه درست وقتى كه كلاغ قارقار ميكند تماشاچى فيلم اش پاپ كُرن ميجود، احساس همدردى ميكنم. نميروم سينما، بيمار كه نيستم!!
يعنى اين عادت شما را به نوعى آزار ميدهد؟
خيلى آزار ميدهد، به نوعى نه.
شما اين عادت را ناشى از چه ميدانيد؟
خب از همين ايران خودمان شروع كنيم، از تخمه كدو! مردم به طور كلى خيلى دوست دارند در حمام هم آبگوشت شان را بخورند، سينما را كرده اند براى خودشان تلويزيون و اگر امكانش باشد در سينما هم ميخواهند آبگوشت بخورند!!
گفتیم سهراب از کارگردانان صاحب سبک سینما بود در ایران از سالها پیش خیلی ها از کارهای سهراب تقلید میکنند اما چنین وانمود میشود که ازاو تاثیر گرفتند تقلید با تاثیر تفاوت محسوس دارد . ولی تاثیر سینمای راستین بر سینمای ایران هم محسوس بودواز یا دنرفتنی. ما هم از یاد نبریم کوشش های راستین سهراب ها، رهنما ها، نصیب نصیبی ها ودیگر سینماگران سینمای راستین تجربی و اوانگارد را .بصیر نصیبی
ادامهی خواندن
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند, مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
«از خون جوانان وطن» نگاهی به عارف قزوینی
نگاهی به عارف قزوینی
از: علیرضا نوری
علیرضا نوری
در اهمیت مشروطه و چگونگی تاثیر آن بر فرهنگ ایران زمین بسیار نوشتهاند و البته که جای کار بسیار دارد و نگفتنیها فراوان. میدانِ ادبی مشروطه بیآنکه بخواهیم از اعتبار دیگر دورهها کم کنیم؛ مهمترین دورهی ادبیِ شعر جدید فارسی در کنار قرن چهارم است. برای من شعر جدید فارسی از اواخر قرن سوم و آغاز قرن چهارم شروع میشود؛ از فردوسی و پیشگامان او مانند رودکی، شهید بلخی، محمدبنوصیف سگزی و … اما فردوسی گرانیگاه است. ایدهی شعر جدید فارسی در فردوسی پا سفت میکند و بعد از او این ایده تا نیما تغییر بنیادینی نمیکند. جریان عظیم شعر فارسی بعد از فردوسی لایههای فراوانی پیدا کرد و بارها پوست عوض کرد اما ایده همانی بود که فردوسی و پیشگامان او بنا نهادند، تا رسید به نیما که ایدهی دیگری به شعر فارسی پیشنهاد کرد. نیما محصول جریان شعر جدید فارسی بود که از دل مشروطه بیرون آمد. فعلا قصد نوشتن دربارهی نیما و ایدهی شعر او نیست. غرض اشاره به تاثیری است که مشروطه بر میدان ادبی دورهی خود گذاشت. مشروطه ساحت فراوانیِ انواع و اقسام شعر بود. در کمتر دورهای چنین تنوع و گستردگی را مشاهده میکنیم. یکی از انواع شکلها و قالبهایی که در مشروطه مجال بروز یافت و بر دیگر قالبها نیز تاثیر گذاشت ترانه بود. در اهمیت ترانه همین بس که در شکلگیری شعر نیمایی، ترانه و تصنیف بسیار تاثیر گذار بود. نقش وزنها و انعطاف فرم، سیلانِ لحن و موسیقی و همچنین نقش قافیه، و در ساحت دیگر وارد شدن مفاهیم جدید به عرصهی ترانه و تصنیف از مواردی بود که نیما هم بدانها توجه کرد و نقش محوری برای آنها قایل شد. ادامهی خواندن
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند
دیدگاهتان را بنویسید:
“زینت بلوطی تبریزی”، اولین زن عکاس ایران!
زینت بلوطی تبریزی
از: علی سرهنگی·
عکس و گپ و خاطره
ثبت خاطرههای تلخ و شیرین
از نیاوران تا شهرری
.
.……………………….. “زینت بلوطی تبریزی “، اولین زن عکاس ایران !
.
اشاره : یك تهران بود و یك زینت خانم عكاس! نخستین خانمی كه مجوز عكاسخانه را به نام خود زد، زینت بلوطی تبریزی بود… از همان زمان هم بنای عكاسخانهاش را به نام «میترا» زد و چراغی كه روشن كرد هنوز بعد از ۷۳ سال كم فروغ نشده است… زینت خانم ۵ اسفند ۱۳۸۵ دارفانی را وداع گفت… اما عكاسخانهاش این روزها به دست نسل چهارم عكاسهای این خانواده، یعنی علی تهرانی اداره میشود. علی به كمك مادر عكاسش زهره یزدیان و همراهی پدرش داریوش تهرانی میراث مادربزرگ را حفاظت میكند…. دربارهاش بیشتر میخوانیم …………...
علی سرهنگی
.
علی چهارمین نسل از خانواده عكاسباشی تهرانی است… مادربزرگش «زینت بلوطی تبریزی» نخستین زن عكاس ایران بود… اما این روزها عکاسخانهاش را پسری۳۰ ساله میچرخاند… عكاسی هنوز هم در همان ساختمان قدیمی است. ..گویی زمان در این نقطه تكانی به خود نداده است. ورودی آتلیه چند پله پیچ و تاپ خورده است كه بوی نویی چوبهایی كه بر دیوار كوبیده شده همراهیات میكند تا طبقه بالا. وقتی بالا میرسی و میخواهی نفسی چاق كنی، عكسهای شاسی شده روی دیوار تو را در حالت خاصی قرار میدهد، گویی در دو جهان موازی هستی، ساختمانی قدیمی با بازسازی جدید با عكسهایی كاملاً مدرن بر دیوار…
.
این ساختمان و این عكسها! انگار از دو دنیا هستند. اما این علی است كه برایمان توضیح میدهد عكاسخانه میترا چه روزهایی را پشت سر گذاشته و حالا او با مدرک كارشناسی ارشد روانشناسی در عكاسخانهای كه در طرح تخریب هم قرار گرفته است چه میكند؟ …علی درباره وصیت مادربزرگش میگوید: «در بستر بیماری بود. گفت چراغ این جا را روشن نگهدار، راستش سال ۱۳۸۸ آتلیه عكاسی در خیابان سهروردی راه انداختم و تا سال ۱۳۹۲ هم كار كردم… بعد به دنبال ادامه تحصیل رفتم… دوباره كه خواستم شروع كنم به یاد حرف مادربزرگم كه ۵اسفند نهمین سالگرد فوتش بود افتادم، این جا را از عمویم اجاره كردم تا چراغ عكاسخانه مادربزرگ روشن باشد…
منتشرشده در Uncategorized, معرفیی یک هنرمند
دیدگاهتان را بنویسید:
از آبکنار
نوشته: رحمان عریان آبکنار
رحمان عریان آبکنار
باید شش ساله باشم و احتمالا اوایل تابستان است، سیل آمده و من و برادر بزرگم با قایق (لوتکا) پاروئی از طریق کانال کوچک پر از آب به شالیزار که در جنوب آبکنار است میرویم. فاصله خانهمان تا شالیزار کمتر از دو کیلومتر است بنظرم قایق خیلی بزرگ و سنگین است و پارو زدن کاریست غیر ممکن، اما قایق توسط برادرم که دو سال از من بزرگتر است هدایت میشود و من در حرکت قایق نقش کمتری دارم. در مسیرمان چهرههای پریشان و مضطرب کشاورزانی را میبینیم که با شتاب از کنار ما میگذرند آنها در فرصتی کم، مشغول جمعآوری محصولاتی هستند که قبل ازرسیدن سیل باید به منطقه امن منتقل شود. در مسیرمان میبینیم بخشی از شالیزارها و باغات بخاطر بارندگی …..زیر آب رفتهاند.
بر اثر بارندگی زیاد و انباشته شدن آب پشت سدهای گیلان و احتمال شکستن سدهای کوچک و خاکی…..آب سدها را رها میکردند و آبکنار آخرین روستا است. همه آبها از طریق رودخانهها و کانالها به تالاب و زمینهای کشاورزی آبکنار ختم میشود. رودخانهها و تالاب ظرفیت این حجم وسیع آب را ندارند، و بطور طبیعی آب به زمینهای کشاورزی سرازیر میشود. یک یا دو هفتهای طول میکشد تا آبها به دریا سرازیر گردد و تا آن موقع برای کشاورز محصولی باقی نمیماند. ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
زنان سخن میگویند
از بیبی خانم استرآبادی تا سیمین دانشور
از: نفیسه مرادی
نفیسه مرادی: در سالِ هزاروسیصد هجری شمسی، سالی که یکی از اولین زنانِ سخنگو، بیبیخانم استرآبادی، از دنیا رفت، سیمین دانشور یکی از بزرگترین سخنگویانِ قرنی که در آستانهی پایانش هستیم، بهدنیا آمد. دختری که اگرچه بیبی خانم را هرگز ندید، اما خیلی زود با زنانی که باید میشناخت، آشنا شد و پا در مسیری گذاشت که بیبی خانم و دیگران نشان داده بودند.
اگر امروز در حالِ تخریبِ بنایی هستیم که سالها بر پایهی فرودست دیدنِ زنان استوار شده بوده و میتوانیم دربارهی دوگانهی تقابلیِ زن/ مرد پرسشهایی مطرح کنیم، وامدارِ کسانی هستیم که نخستینبار در فرآیندی که فرودستی زنان را بدیهی میپنداشت تردید کردهاند.
بیبی خانم یکی از آنها بود. او رسالهای نوشت با نام «معایبالرجال» که جملهای از آن بسیار کلیدی شد: «نه هر مردی از هر زنی فزونتر است و نه هر زنی از هر مردی فروتر.»
بیبی خانم رسالهاش را در پاسخ به اثری با نام «تأدیبالنسوان» نوشته بود. تأدیبالنسوان در سالِ ۱۲۶۲ هجری شمسی منتشر شد، رسالهای بود که سعی داشت به زنان نحوهی راه رفتن و غذا خوردن و سخن گفتن و جلبِ رضایتِ همسر را بیاموزد. ایدهی تادیبالنسوان این بود که زن موجودی است که مانند یک کودک با او برخورد شود و همواره باید تحت اقنیاد مرد باشد. در پاسخ به این نگاه، بیبی خانم در رسالهاش، خطاب به زنان، نوشت: «خواهران گوش به پند و اندرزهای نویسندگان تأدیبالنسوان و افرادی از این قبیل ندهید. این مربیان زنان که خود را نادرهی دوران میدانند بهتر است که به اصلاح صفات رذیلهی خود برآیند. آنان میدانند که این نصایح برای تأدیب ما نیست و برای اثبات ظالم بر مظلوم است، این مربیان نهتنها برای ما کاری انجام ندادهاند که مملکت را هم به نیستی کشاندهاند، ما که در حرم اندرون و کنج مطبخ بودیم، پس این همه فساد را اینان برپا کردند.»
بیبیخانم با انتشارِ «معایبالرجال»، با تأسیس مدرسهای برای آموزشِ دختران، با نوشتن در روزنامهها و نشریات و با سکوت نکردن در برابرِ تاریخی که در غیابِ زنان و با حذفِ آنان در حالِ نوشته شدن بود، راهی را آغاز کرد که در قرنِ رو به پایانِ ما رهروانِ بسیاری یافت، و چه نمادین بود مرگِ او در سالِ ۱۳۰۰. در عینِ حال، چه نمادین است بهدنیا آمدنِ شاخصترین نویسندهی زن ایران در همان سال.
اگر بیبی خانم اولین زنی بود که مدرسهای برای دختران تأسیس کرد، سیمین دانشور با انتشارِ مجموعه داستانِ «آتش خاموش»، در سال ۱۳۲۷، اولین زنی بود که مجموعه داستانی را در ایران منتشر کرد و بعدها وقتی در سالِ ۱۳۳۱، فرصتی فراهم شد تا در دانشگاهِ استنفوردِ آمریکا، به تحصیلِ زیباییشناسی بپردازد، با انتشارِ دو داستانِ کوتاه در مجلهی ادبیِ اسپکتاتور، نخستین زنی بود که داستانش در یک نشریهی آمریکایی منتشر میشد.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
اينجا يك چيزى كم است
نوشته: مسعود کریمخانی (روزبهان)
از “كليدر” ِ دولت آبادى-بلوغ ِ بربريت ِ ما- تا “خاكستر” ِ حسين سناپور- رمانى كه تصادفاً روى ميز من است- بيش و كم چهل سالى مىگذرد.
در اين چهل سال دنيا ديگرگون شده است، ديگر شده است. ما نيز، همچون تكهاى از اين دنيا ديگر شدهايم، و ادبياتمان هم.
پيشتر، به ويژه در دههى چهل، شعر وجه غالب ادبيات ِ ما بود. بهترين آثار شاعران ِ نيمايى در اين دهه است كه منتشر مىشود. مهمترين اتفاق ِ ادبى در اين دهه، انتشار “تولدى ديگر” ِ فروغ بود؛ كتابى كه شعر را از دنياى روستازدهى نيما و نيماييان بيرون آورد، از دنياى سنتى مردانه خارج كرد و روح ِ زندگى شهرى و مدرن را در آن دميد. با شعر فروغ، مدرنيته وارد حوزهى شعر ما شد.
آنچه در حول و حوش جنبش سياهكل گذشت تأثير سازندهاى بر ادبيات ما نداشت، و منجر به تنگ شدن ِ عرصهى شعر شد.
شعر، شعار شد. در اين شعار شدن، هركس شجاعتر بود شاعرتر تلقى شد. جدل خسرو گلسرخى با يدالله رؤيايى بر اين بستر است. همين است كه آدمى مثل براهنى را چنان گيج مىكند كه نتواند ارزش و اهميت رؤيايى را دريابد و بايد دست كم بيست سال مىگذشت تا او به اين گيجى پى ببرد و تازه برود زير چتر شعر رؤيايى بنشيند! سعيد سلطانپور محصول ديگر اين جريان است.
شعر متعهد، و ادبيات ِ متعهد به طور كلى، چيزى جز شعار نبود. انقلاب، از بطن شعار بيرون آمد، و در متن شعار بار داد.
روشنفكرمان، تازه پس از انقلاب مىخواست بداند در دنيا چه خبر است. اول انقلاب كرده بود بعداً مىخواست بداند كه انقلاب چيست! در اين خواستن دانستن است كه به سراغ كتابهاى “جلد سفيد” مىرود.او آگاهى خود را در چنين كتابهايى جستوجو مىكرد؛ تا به يارى آن دنيايى را كه از آن بىخبر مانده بود تحليل كند.
در اين حال و هواى پيش و پس از انقلاب است كه “كليدر” گل مىكند. “گل محمد”، نماد فهم ِ روشنفكر انقلابى ماست؛ راهزنى نيمه روستايى- نيمه ايلياتى كه تن و جان ِ آدمىزاده را از خربزه باز نمىشناسد، و مىكُشد، و مىكُشد…
و شگفتا كه كسى نپرسيد كه گل محمد و يارانش چرا كشتند، به كدامين جرم. و هيچكس نگفت جامعهاى كه قهرمان ِ تحصيلكردگان و روشنفكرانش، قهرمان كتابخوانانش گل محمد باشد شايستهى آزادى و دموكراسى نيست. اما هنوز هم بسيارند كسانى كه اسباب موجه ساختن ِ چنين قاتلى را فراهم مىآورند. توجيهى كه به كار تطهير همان روشنفكران ِ برآمده از شعار مىآيد
وهَم، در اين حال و هواست كه “همسايهها”ى احمد محمود دوباره منتشر مىشود و خوانده مىشود و “داستان يك شهر” او روانه ى كتابفروشىها و كتابخانههاى كتابخوانان مىشود.
شايد احمد محمود، در نامگذارى رمان “داستان يك شهر”، اشارتى به “داستان دو شهر” ِ چارلز ديكنز داشته باشد. هر چه هست مىتوان آثار او را با همين “داستان دو شهر” مقايسه كرد تا روشن شود كه در كجاى تاريخ جا خوش كرده بودهايم.
ما، به جلو نگاه مىكرديم و پس پس مىرفتيم و در اين پس رفتن از هدايت و علوى هم عقب افتاده بوديم. اين، به لحاظ جامعهشناسى قابل بررسىست كه چرا ادبياتى كه بوف كور و چشمهايش را دارد بايد در كليدر نزول اجلال كند! و شايد بيهوده نيست كه چهرههاى نسل اول داستاننويسى ما، همه در غربت مردند، از هدايت و علوى و چوبك و جمالزاده تا رسول پرويزى. شايد آنها از ما نبودهاند!
اين عقب ماندن ما در شرايطى بود كه “رمان نو”، هم پا و همراه انديشههاى پسامدرنيستى، دنياى داستاننويسى را متحول كرده بود.
اين تحول اما، بنيادهاى جامعه شناختى و فلسفى خود را داشت. آنچه ما نداشتيم. و هنوز هم نداري .رمان، “فروغِ” خود را مىطلبيد كه تحولى در آن پديد آورد و “به روز”ش كند. نبود.
شايد تنها كسى كه مىتوانست نفسى تازه در كالبد داستاننويسى ما بدمد گلشيرى بود.
هوشنگ گلشيرى هوش ِ معاصر داشت. در سفرهايش به غرب، زندگى غربى را فهميد. رمان “آينههاى دردار”، كه آن را پس از نخستين سفرهايش به اروپا نوشته است، بازگوى اين فهم است، و اين در حالىست كه -به طريق مقايسه- اسماعيل فصيح كه درس خوانده و زندگى كردهى در آمريكاست در “ثريا در اغما” نشان مىدهد كه دست كم چيزى از زندگى ايرانى غربنشين نفهميده است.
گلشيرى در “جننامه”، كه از درخشانترين، و بلكه درخشانترين رمان اوست، به سمت عناصر سنتى مىرود، او در اين رمان، حتى به نقد دوران مدرن مىپردازد، نقدى كه از زاويهى سنت صورت مىگيرد. و همين، او را از ادامهى منطقى “آينههاى دردار”، و مجموعه داستان ِ “دست تاريك دست روشن” باز مىدارد. و البته ناديده نبايد گرفت كه نوشتن “جننامه” پيش از نوشتن آيينههاى دردار آغاز شده بود. و بدينگونه، گلشيرى نيز نتوانست مهر خود را بر رمان نو بزند.
در اينجا، لازم است اشارهاى به فعاليت زنان نويسنده، در حوزهى داستاننويسى بكنم. آنان در اين زمينه نقشى بسيار جدى دارند، و بسيار بيش از مردان مىنويسند.
آنان، در بسيارى از آثارشان، با نگاه از سوى زنانهى خود، به ستيز با چهرهى مردانهى جامعه آمدهاند. اين نگاه را اگر نگاهى فمينيستى ارزيابى كنم اما، بلافاصله بايد بيافزايم كه از جنس فمينيسمى قديمى ست، فمينيسمى كه غالباً برآوردهى شكست در عشق و ازدواج است، و نه محصول رويكردى از زاويهى حقوق شهروندى انسان امروز. همين است كه در بن خود، به مبلغ ارزشهاى جامعهى مردسالار بدل مىشود. رمان “چراغها را من خاموش مىكنم” نمونهى خوبى از اين دست است. ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
بیسوادی_فضیلت_نیست!
از: دکتر رضا سرگلزایی
گرفته از: صورتکتاب بیژن اسدیپور
دکتر رضا سرگلزایی
در راهروی هواپیما پیش میروم تا به صندلیام برسم. جلوی من یک خانم عرب دنبال صندلیاش میگردد. مهماندار صندلیاش را به او نشان میدهد و میگوید: “اجلس!” به مهماندار هواپیما میگویم که ایشان خانم هستند و به جای اجلس باید.بگویید “اجلسی” و البته مؤدبانهاش این است که گفته شود “تفضّلی” (بفرمایید)، مهماندار با بیاعتنایی میگوید: “خوب! اجلسی!” که یعنی ” چه فرقی میکند حالا؟!”؛ من با خودم فکر میکنم وقتی بیشترین مسافران خارجی پروازهای مشهد عرب هستند نباید این شرکتهای هواپیمایی حداقل سی کلمه اولیه و ضروری را به مهماندارانشان بیاموزند؟!
روی صندلیام که مینشینم مسافر بغلیام از مهماندار دیگری میپرسد: “چرا اینقدر تأخیر داشت این پرواز؟” ، مهماندار جواب میدهد: “از مقصد تأخیر داشت” ، منظورش از “مقصد” همان “مبدأ” است! میفهمم که مشکل بلد نبودن زبان خارجیها نیست، زبان رایج خودمان هم مهجور است!
از یک آژانس هواپیمایی بلیط میخرم، بلیط را برایم ایمیل میکنند، عنوان فارسی ایمیل غلط املایی دارد، از دو کلمه عنوان یکی غلط است! متن بلیط به زبان انگلیسی است و در اولین نگاه من سه غلط املایی دارد! به صادر کننده بلیط تلفن میزنم و میگویم متن بلیط غلط دارد، میگوید ” ما این متن را از روی متن فلان شرکت هواپیمایی ترکیه ای برداشتهایم.” میگویم: “سرکار خانم، مرجع درستی واژههای انگلیسی که شرکتهای ترک نیستند، شما متن را در نرم افزار word هم که بزنید غلطها را به شما نشان میدهد!” ، با عصبانیت پاسخ میدهد: “شما چه کار به غلطهای متن بلیط دارید؟ اسم شما و تاریخ و ساعت پروازتان که درست است!”
دوستی دارم که مهندس مکانیک است و بسیار باهوش و دقیق اما هر وقت برایم پیامک میزد (با حروف فارسی) در هر پیامکش حداقل یک غلط املایی داشت! بررسی کردم دیدم دچار “خوانش پریشی” (dyslexia) است و خودش خبر ندارد! چطور میشود یک نفر تا مدرک کارشناسی پیش برود و “خوانش پریشی” اش کشف نشده باشد؟! وقتی غلطگویی و غلطنویسی برایمان عادی شود طبیعی است که درجات خفیف و حتی متوسط خوانش پریشی را تشخیص ندهیم!
من هم ممکن است کلمات زیادی را غلط بنویسم ولی به غلطنویسی افتخار نمیکنم و وقتی کسی غلطهایم را تذکر دهد خوشحال میشوم که سوادم بیشتر شده است. همین امروز از صفحه آخر روزنامه همشهری یاد گرفتم که “خواروبار” ترکیب غلطی است و “خواربار” درست است.
این که بیسوادی را عیب ندانیم و با لجاجت بر بیسوادی خود اصرار کنیم یک بیماری فرهنگی است. شاید ذهن من زیادی “سیاستزده” شده است ولی من فکر میکنم وقتی بالاترین مقام اجرایی یک کشور به “مدرک دانشگاهی” بگوید “کاغذ پاره”، بیسوادی را تبدیل به یک فضیلت کرده است! بیایید علیه “فضیلت بیسوادی” ایستادگی کنیم، از گویندگان و نویسندگان “منبع” طلب کنیم و غلطهای گفتاری و نوشتاریشان را تصحیح کنیم. بیایید “تن ندهیم” به هرچه “عادی” میشود.
دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید: