می‌گویند ۹۳

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


شاعران این شماره:

نجیب آگاه، حکیم علی‌پور، نصرت رحمانی، یانیس رتسوس، حافظ موسوی و پابلو نروادو

 


یک شعر از: شاعر افغان نجیب آگاه

 

گنجشک‌ها کوچیدند.
درخت باور کرد،
تنهایی خود را.

 


یک شعر از: شاعر افغان حکیم علی‌پور

 

به من ببین!

جمعیتی هستم سرگردان

که هر روز یکی‌یکی از خودم دور می‌شوم

حلزونی خانه‌بدوشم

از برگی به برگی می‌لغزم

و جهانم را بر شانه‌هایم بالا و پایین می‌برم

 

دیگر حوصله‌ام سرمی‌رود

 از لب‌های این رود

و از هیچ مرزی کاری ساخته نیست

تو اقلأ کاری کن

مثلأ چادر سفیدت را

بر بلندترین برج کابل ببند

تا صلح در وطن برقرار شود

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۰۱

 

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

خالق شهرقصه


 بیژن مفید

 

عکس و یاد و خاطره

به مناسبت سالروز درگذشت

خالق شهرقصه                                                                                                         

……………………… “بیژن مفید ” ۳۷ سال پیش درگذشت !

.

  • اشاره : امروز و امشب سالروز درگذشت “بیژن مفید “است …نمایش‌نامه‌نویس ایرانی …از او نُه نمایش‌نامه انتشار یافته و بعضی از نوشته‌هایش به روی صحنه آمده و بیش از ۱۵۰ نمایش‌نامه رادیویی و تلویزیونی توسط او ترجمه و کارگردانی شده‌است. شهر قصه پرآوازه‌ترین اثر بیژن مفید است که اکنون به شکل ویدئویی دردسترس علاقه‌مندانش هست .۳۷ سال پیش در چنین روزی بیژن مفید در لس‌آنجلس درگذشت. می‌گفت: “می‌کوشم خندق ذهنی میان روشنفکران و مردم را پر کنم”….او فرزند غلامحسین مفید و قدسیه فریور و برادر بهمن مفید، اردوان مفید، هومن مفید و هنگامه مفید است. فهیمه راستکار، هوشنگ لطیف‌پور، علی نصیریان، جعفر والی، پرویز بهرام، رضا بدیعی و جمشید لایق از هم دوره‌های بیژن مفید بودند.همسران او فریده فرجام و جمیله ندایی است. جمیله در سال‌های انقلاب از بیژن جدا شد ولی دوست او باقی ماند. مفید دارای چهار فرزند به نام‌های مزدا ، نیما، شیما وافشین بودند.درباره‌اش بیشترمی‌خوانیم …….سردبیر

.
از: علی سرهنگی

بیژن مفید در سال ۱۳۱۴ در تهران زاده شد. پدرش هنرپیشه و بعدها بازرس اداره فرهنگ بود. او همزمان با گذراندن دبستان و دبیرستان ویلون می‌آموخت و شب‌ها برای فراگیری هنرپیشگی و صداپیشگی به “هنرستان هنرپیشگی” می‌رفت. ۱۹ ساله بود که نخست به دانشکده حقوق رفت ولی بعد در رشته ادبیات انگلیسی لیسانس گرفت. همزمان دستیار پرفسور دیویدسون شد که از آمریکا برای تدریس هنرهای نمایشی به تهران آمده بود و با او چند نمایشنامه به روی صحنه برد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در معرفی‌ی یک هنرمند, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از احمدرضا احمدی

 

شعری از احمدرضا احمدی

 

 

تمام دست تو روز است
و چهره‌ات گرما
نه سکوت دعوت می‌کند
و نه دير است
ديگر بايد حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ…

از عشق
اگر به زبان آمديم فصلی را بايد
برای خود صدا کنيم
تصنيف‌ها را بخوانيم
که ديگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.

تفنگی که اکنون تفنگ نيست،
و گلوله‌ای که در قصه‌ها
عتيقه شده است
روبه‌روی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد.

منتشرشده در شعر دیگران, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ضمیر اشاره‌ی متناقض‌نما

 نویسنده نسترن خزایی

 

 

 

نگاهی به شعر
” ضمیر اشاره‌ی دور ”
اثر
علی سهامی

در متن خاورمیانه
یا
در حاشیه‌ی میانه‌ی دنیا
ضمیر ِ اشاره‌ای دورم

جهان پر از “اشارات و تنبیهات ِ” گنگ است
انگشتی به کلمات
انگشتی به ماشه
یا ماشه‌ای به من
اشاره می‌کند!

نمی‌دانم
در این زبان ناشناسی همگانی
همه در معرض نشانه‌ایم

” پارادوکس ”

در بررسی شعر ِ
” ضمیر اشاره‌ی دور ”
کلید واژه‌ی اصلی ” پارادوکس ” یا متناقض نماست .
گرچه آرایه‌ی ” تضاد ” هم در شعر ، وزن نسبتا سنگینی دارد ، اما این آرایه ، نسبت به پارادوکسی که در اثر، وجود دارد، نقشی کم رنگ‌تر دارد.
به این دلیل که، امکان دارد واژه‌های پارادوکس و تضاد، هم معنی فرض شوند، ابتدا به تفاوت معنی این دو واژه می‌پردازیم (همانطور که مشخص است مباحثی مانند انواع تضاد یا طباق … در راستای این مبحث قرار ندارند)

اگر از واژگانی استفاده کنیم که در معنی با یک‌دیگر ناسازگاری داشته باشند، این امر، به معنای تضاد است .
مانند ِ
گاهی احساسی روشن و گاهی احساسی، تیره دارم.
در این جمله، میان واژگان روشن و تیره، ناسازگاری وجود دارد که به آن تضاد گفته می‌شود.

اگر دو امر یا دو واژه ی متضاد را با یک‌دیگر جمع کنیم یا در کنار هم بیاوریم، این امر، به معنای پارادوکس یا متناقض نما است.
مانند ِ

” روشنی ِ تیره ”
” تیرگی روشن ”

در نتیجه‌گیری‌ای کُلّی، می‌توانیم این طور بگوییم که ” پارادوکس ” هنری‌ترین شکل ” تضاد ” است.

حال، با این مقدمه، موارد پارادوکسیکال و متضاد شعر را یافته و مورد بررسی قرار می‌دهیم.

متن/ حاشیه

اشارات/ تنبیهات

کلمات/ ماشه

میانه‌ی دنیا / اشاره‌ای دور

اکنون به بررسی مورد ” اشارات و تنبیهات ” می‌پردازیم ، که یکی از موارد پارادوکسیکال درون متنی و برون متنی (بینامتنی) اثر است.

کتاب اشارت و تنبیهات، اثری است از ابن سینا، با موضوع منطق و فلسفه.
نکته‌ی تامل برانگیز در مورد استفاده از نام این کتاب که(ایهام و) تضاد دارد این است که در محتوای کتاب هم به موارد تضاد و پارادوکس بر می‌خوریم.
جزء اول کتاب، که در باب منطق است، در نهج پنجم خود، مبحثی دارد در مورد ِ
” قضایا ” و
” عکس قضایا ”

که در مفهوم “تناقض” و ” تقابل” است . ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد کتاب | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دو نکته با آقای فرج سرکوهی

نوشته‌ی زیر را از صورت‌کتاب دوست فرهیخته‌ام منوچهر برومند با اجازه‌ی ایشان در زیر برای‌تان می‌آورم:

**

مطلب زیر را که آقای علی دهباشی از طریق واتساپ فرستاده‌اند عینا نقل می‌کنم و عین زنده یاد سید صمصام اصفهانی می‌گویم:

«خدایا به لطف و کرم الهی و‌حکمت بالغه پروردگاری‌ات چهل سال از عمر فرج کم کن و بر عمر علی آقا و آقا مصطفی بیفزای،‌ به قول آقای منتظری بر فرض که سه من برنج دیگه‌ام خورد چار تا بره‌ام چند سال دیگه لومبوند، آخرش که چی؟ به چه درد می‌خوره؟ پیری و خرفتی!»
                                                                                                                      منوچهر برومند

 

دو نکته با آقای فرج سرکوهی/ مصطفی نصیری

 

✍️ مقدمه:

می‌دانیم که دولت باکوه (نامی که مَقدِسی در قرن چهارم برای باکو ثبت کرده) سال جاری را در آن کشور، سال نظامی‌گنجوی نامیده و همین چند روز پیش بود که شنیدیم وزیر معارف این حکومت با تاکید گفت که با تمام قدرت در برابر “ایرانی و فارسی‌کردن نظامی خواهند ایستاد!”. بدیهی است که تصورات مختلفی از اقدامات احتمالی حکومت باکوه داشتم، اما هرگز گمان‌ نمی‌بردم که امثال فرج سرکوهی را به عنوان مقدورات خود در راه ترکیزه کردن نظامی‌گنجوی بکار گیرند!! داستان از این قرار است که آقای سرکوهی که از نویسندگان ادبی دست چندم هستند، در بازار مکاره کلاب‌هاوس، نظامی گنجوی را ترک‌تبار دانسته‌ است که گویا به اجبار به فارسی شعر می‌گفته است!!! 

واقعا جای تعجب دارد که چگونه می‌توان یکی از پرکارترین شاعران ایرانی را که بیتی به زبان ترکی نسروده است، و مهم‌تر از آن، سراینده: “همه عالم تن است و ایران دل” را ترکیزه کرد؟!! این‌که نظامی ترک‌زبان بوده یا نه، امروز از این جهت اهمیت دارد که کشوری با انگیزه‌های مشخص در زمینه ایران‌ستیزی، و با پول‌های گزافی که در حوزه لابی‌گری در جهان هزینه می‌کند، عزم خود را جزم کرده است تا نظامی‌گنجوی را مصادره کرده و او را در تقابل با ایران معرفی کند. 

و اما آن دو نکته:

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايران «نامه‌ی هفتم»

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی یکی از بزرگان و یا آلات موسیقی‌ی ایران می‌پردازد که به‌نظر می‌رسد.

فصل ششم:


هلن شوکتی

از اوايل سال‌هاى ١٣٢٠ تا پايان دهه بيست كلنل علينقى وزيرى و يار وفادارش روح‌اله خالقى علاوه بر قطعات و تصنيف‌هاى بسيار مجموعأ تعداد بيشمارى هم مارش و سرود ساختند.

سركذشت موسيقى ايران از شب هجران تا بوى جوى موليان

 

در گرماگرم كار علی‌نقى‌خان وزيرى و روح‌اله خالقى با تشكيل انجمن ملى موسيقى و باشگاه موسيقى و برگزارى كنسرت‌هاى پى در پى در سالن‌هاى ديگر اين‌دو  دو بدبيارى آوردند.اول آن‌كه از زمستان ١٣٢٥ و تعطيلى سالن تابستانى انجمن، وزارت فرهنگ از سر بى‌مهرى به آنان اجازه كنسرت در سالن‌هاى وابسته به خود را نداد و دوم ورود پرويز محمود  شاگرد خلف  غلامحسين مين‌باشيان و پرچم‌دار جناح هوادارن موسيقى غربى .به اين ترتيب ورق دوباره برگشت و خالقى و وزيرى بحرانی‌ترين دوران فعاليت خود را از سر گذراندند.

 

پرويز محمود هم مثل كلنل وزيرى تحصيل كرده اروپا و فارغ‌التحصيل كنسرواتوار سلطنتى بروكسل بود.

او پس از باز گشت به ايران هم از قضا در مدرسه عالى موسيقى كلنل وزيرى به‌تدريس پرداخت، اما اين همكارى ديرى نپاييد و آب اين دو به لحاظ طرز تلقى و نگرش به موسيقى به يك جوى نرفت.

محمود معتقد بود كه موسيقى ايرانى بخاطر سيستماتيك نبودن قابل تدريس نيست وبيش‌تر متكى است به شيوه سنتى آموزش سينه به سينه اما وزيرى بر اين باور بود كه موسيقى ايرانى را نخست مى‌بايست سيستماتيك نموده و سپس به تدريس به آن پرداخت. اين جر و بحث‌ها منجر به تشكيل  اركستر رسمى سنفونيك تهران  جدا از اركستر بلديه مين‌باشيان شد.

 

غلامحسين مين‌باشيان در سال ١٣١٢ اركسترسنفونيك بلديه (شهردارى) را تأسيس و رهبرى ان را به عهده گرفت .اين اركستر كه اولين اركستر سنفونيك تهران بود با ٤٠  نوازنده آغاز بكار كرد و اولين كنسرت خود را در ١٣مهر سال ١٣١٣ به مناسبت جشن هزاره فردوسى  با عنوان  “سه داستان شاهنامه فردوسی” با ساخت و رهبرى غلامحسين خان مين باشيان بر روى صحنه برد . ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

 

شماره‌ی ۱۰

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی‌ی منوچهر آتشی

برای دیار و شنیدن این ویدیو تصور شاعر در پایین را فشار دهید.

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دستخط مسعود احمدی «نامه به علی‌رضا نوری»

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

تاریخچه‌ی محله‌ی قدیمی‌ی باقرآبادِ رشت

تاریخچه محله باقرآباد در گفتگو با مرادیان گروسی؛ از «گروس» تا «رشت»/ قطاری که از ابتدای سعدی تا بندرپیربازار سوت می کشید

مرادیان گروسی به عنوان معلم بازنشسته و شاعری که شعر نوی گیلکی را بنیان گذاشته، شناخته می‌شود. امروز وی در آستانه ۹۳سالگی، تاریخ شفاهی رشت قدیم است، مردی که سوت قطار سعدی به بندرپیربازار را روزانه در محله بوسار می‌شنید.


علی‌اکبر مرادیان گروسی- مهری شیرمحمدی

 


مهری شیرمحمدی؛
«علی اکبر مرادیان گروسی» را خیلی ها به عنوان معلم بازنشسته و شاعری می‌شناسند که شعر نوی گیلکی را بنیان گذاشته است. اما امروز وی در آستانه ۹۳سالگی، تاریخ شفاهی رشت قدیم است. وی با چنان دقت و حافظه‌ای خاطراتش را مرور می‌کند که دوست داری به رشت ۹۰سال پیش روی و گام به گام شاهد تغییرات محله‌ای باشی که استاد در آن رشد کرده و هنوز در آن زندگی می‌کند.

محله باقرآباد که روزگاری مرکز اسب و ارابه‌هایی بود که کار حمل و نقل بار و مسافر را به بندر پیربازار برعهده داشت. محله‌ای که اولین خط راه آهن رشت از آن عبور کرده و از پل بوسار به بندر پیربازار می‌رسید. محله‌ای که بیش‌ترین ساکنان آن را مهاجرانی تشکیل می‌داد که بار خدمات جانبی بازار بزرگ رشت را بر دوش می‌کشید. منطقه‌ای در عین حال محروم که شهرداری برای کودکان یتیم اداره موزیک ساخته بود و به آن‌ها آموزش می‌داد.

عصر پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹، در محله بوسار، کوی مرادیان، مهمانش بودم. در حالی که روایتی را از پیامبر نقل می‌کرد که «سلونی قبل ان تفقدونی». آن‌چه که من از باقرآباد به یاد دارم، مال ۹۰سال پیش است که من در این محله زندگی کرده و تا امروز شاهد بودم. همه از این‌جا رفتند من در محله خودم ماندم تا اکنون که در آستانه ۹۳سالگی هستم.

پدر من از «گروس» کردستان به گیلان آمد و مادرم اهل همدان بود. کردستان «اردلان» با کردستان گروس فرق دارد. کردستان اردلان اهل سنت هستند و گروس شیعه هستند. پدر من با برادر و پسرعمویش از گروس به گیلان آمد. آن زمان نهضت جنگل به رهبری «میرزا کوچک» تازه آغاز شده بود و آن‌ها همراه گروه خالو قربان به نهضت جنگل پیوستند. عموی من در جنگ شهید شد و بعد از شکست نهضت، پدرم هم مدتی به روستای «دلیچه» بخش سنگر رفت و پسر عموی پدرم به گرجستان فرار کرد. همانجا ازدواج کرد و بعد از وقایع شهریور ۱۳۲۰ با دو دختر و یک پسرش به گیلان آمد. ولی همسرش که گرجی بود، برنگشت.

مردم گیلان با کردستان اشتراک زبانی دارند و می‌توان گفت ۴۰درصد واژه های کردی و گیلکی مشترک است و تفاوت واژه‌ها در لغت‌های خاص جغرافیایی هر منطقه است، به خاطر همین کردها با گیلک ها خیلی صمیمی هستند. منطقه گروس جای بسیار زیبا و قدیمی ترین منطقه کردستان است. آتشکده «آذرگشسب» آنجاست و منشا «سپیدرود» از گروس است. کوه های بلند با گل و گیاه طبیعی و دارویی فراوان دارد، جنگل و رودخانه، گندم‌زار و حشم فراوان، حتی معدن طلای تکاب نزدیک روستای پدرم است.

 چرا شما از گروس مهاجرت کردید؟

با این مقدمه، خودم از پدرم پرسیدم چرا شما از گروس مهاجرت کردید؟پدرم جواب داد: «ایل جاف» که نزدیک ما بود، مرتب ما را غارت می کرد، بعد قحطی و بیماری پیش آمد. پدرم می گفت تازه جنبش میرزا آغاز شده بود و کردها هم چون اسلحه به‌دست بودند، به میرزا پیوستند. پدرم با «جعفر کنگاوری» و «خالو قربان» وارد گیلان شد. نبود پادشاهی با کفایت در حکومت مرکزی و غارت و ناامنی موجب شده بود هر منطقه برای خودش یک خان و حکمران داشته باشد. بنابراین ناامنی عامل مهاجرت کردها به گیلانی شد که میرزا تلاش داشت استقلالی در منطقه ایجاد کند. ضمن اینکه به دلیل بیماری هایی مثل وبا و طاعون، جمعیت گیلان بسیار کم شده بود و مرزبان نداشت. آن زمان من به دنیا نیامده بودم اما برداری بزرگتر از خودم دارم.

من آذرماه سال ۱۳۰۷ به دنیا آمدم. سال ۱۳۱۴ زمین خانه بوسار را دایی‌ام برای ما به مبلغ ۱۴ تومان خرید و این طور شد که من از بچگی تاکنون در همین محله زندگی کرده و شاهد تغییرات محله بوده‌ام. آن زمان تنها ۶ خانوار در این محدوده زندگی می‌کردند. رشت قدیم چند محله بیش‌تر نداشت. ساغریسازان، چمارسرا، صندوق عدالت و باقرآباد، سرخ بنده و خط ماشین محله‌های مهم بودند. 

– محدوده محله باقرآباد کجا بود؟

اگر بخواهیم محله باقرآباد را بررسی کنیم، می‌باید از چند جهت وارد شویم. یکی محله بوسار است که انتهای باقرآباد بود، یکی از سمت مسجد حاج صمدخان، یکی از محور خط ماشین و جهت بعدی از سمت زیر کوچه و نفت انبار و حد دیگر باقرآباد سرخ بنده است.

مکان دقیق نفت انبار دقیقا مغازه آقای «خباز» بود. چهارراهی که آقای زعیمیان – کاتوزیان چوب فروشی داشتند. از «زیر کوچه» که داخل می‌شویم یک دوراهی هست که سمت چپ آن به سمت خط ماشین می‌رود و سمت راست به سمت نفت انبار و اداره موزیک می‌رود. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شاعر رنگ‌ها

برگرفته از صورت‌کتاب بیژن اسدی‌پور

 

نوشته‌ و تنضیم رضا مقصدی با شعری از شاملوی گرامی و شعر او برای ایران درودی: 

ایران درودی ، شاعر رنگ‌ها ما وُ رنگ‌ها را تنها گذاشت وُ رفت .
شاملو یکی از درخشان‌ترین شعرهایش را در ستایش از او نوشت .
………………………………………………………………………….
پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزه‌ی برگ‌ها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایه‌یی
رمه‌یی
که شبان‌اش در کج وُ کوجِ ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری وُ سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مه‌آلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ می‌کشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه وُ آهن وُ آهکِ زنده
دود وُ دروغ وُ درد را.ــ

که خاموشی

تقوای ما نیست.

سکوتِ آب
می‌تواند خشکی باشد وُ فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
می‌تواند گرسنگی باشد وُ غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان وُ خداست:
غریو را
تصویر کن!
عصرِ مرا
در منحنی‌ تازیانه به نیش‌خطِ رنج؛
همسایه‌ی مرا
بیگانه با امید وُ خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار وُ درم برکشیده‌اند وُ فروخته.

تمامی‌ِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!

 

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

حکایت کتابفروشی‌ی طاعتی


نمای پیش‌خوان کتابفروشی رشت

در شهر رشت کمتر اهل فرهنگ و کتابی را می‌توان یافت که کتابفروشی طاعتی را نشناسد و هر از گاهی به این کتاب‌فروشی نرود.

خبرگزاری شبستان- رشت؛ شهر رشت را می‌توان با کتابفروشی‌های مشهورش شناخت، کتاب‌فروشی‌های قدیمی در بافت تاریخی شهر و یا دست‌دوم فروشی‌های معروفی که هنوز هم در این شهر حرفی برای گفتن دارند.

یکی از این کتاب‌فروشی‌ها، انتشارات طاعتی است.

قسمت غربی پیاده راه فرهنگی رشت، ورودی خیابان علم‌الهدی زیر دالان‌های کتابخانه ملی رشت مغازه‌ایی با درب‌های چوبی کرم رنگ و ویترینی پر از کتاب‌های گوناگون خودنمایی می‌کند، کتابفروشی‌ای که سه نسل از خاندان را مشغول کرده و الفتی دیرینه با این شهر دارد. خاندان طاعتی از سال ۱۳۱۳ تاکنون در عرصه کتابفروشی فعال بوده و در شهر رشت کمتر اهل فرهنگ و کتابی را می‌توان یافت که کتابفروشی طاعتی را نشناسد.

«بهنام رمضانی‌نژاد» در کتاب «مشاهیر نشر کتاب ایران» آورده است: «غلامرضا طاعتی در رشت به دنیا آمد. او از ۱۲ سالگی با کتابداری در کتابخانه انجمن اخوت با کتاب آشنا شد. طاعتی در همین انجمن با عبدالرحیم خلخالی آشنا شد و پس از انحلال انجمن، به همکاری با او در «کتابفروشی کاوه/ همایون» پرداخت. پس از درگذشت خلخالی، کتابفروشی او به طاعتی واگذار شد و نام کتابفروشی به «کتابخانه طاعتی» تغییر یافت و علاوه بر سرآمد بودن در رشت، در سراسر ایران شناخته شده بود. انتشارات کتابخانه طاعتی نخستین آثار هوشنگ ابتهاج و محمود طیاری را منتشر ساخت و از آغازگران نشر پژوهش‌های گیلان‌شناسی به‌شمار می‌آمد.»

-more–>

عشق و علاقه به کتاب در خاندان طاعتی موروثی بود و غلامرضا همه عمر در این عرصه ماند و کوشید تا در نشر کتاب موثر باشد. بیش از ۴۰ سال در کار کتابندگی کوشید و سال‌های نوجوانی و جوانی‌اش با کتاب و کتابداری گذشت و این همه نشانی از فرهنگ، فرهیختگی و دانشی بودن خود و خاندانش است.

نوع چیدمان کتابفروشی در زمانی که این کارها چندان متداول نبود، حکایت از علاقه خاص طاعتی به کتاب و حرفه کتاب‌فروشی دارد. درباره سلیقه وی در آراستن کتاب‌فروشی در همین کتاب می‌خوانیم: «طاعتی در طراحی فضای کتابفروشی سلیقه منحصربه‌فردی به کار برده بود،‌ که آن را از کتاب‌فروشی‌های دیگر، ‌حتی کتاب‌فروشی‌های آن زمان تهران، متمایز می‌کرد. یکی،‌ ویترین بیرونی کتابفروشی بود که بسیاری را مجذوب خود می‌کرد. نمای بیرونی ویترین با نقش مداد تراشیده‌شده رو به بالا، و نقش کتاب کنده‌کاری‌شده در پایین ویترین بود. درِ ورودیِ کتاب‌فروشی در وسط، و قفسه‌های کتاب بر دیوارهای دوطرف قرار داشت. بر پیشانی ورودی کتاب‌فروشی جمله «الکتب بساطین العلما» نقش بسته بود که در واقع شعار کتابخانه طاعتی بود.»

به نوشته احمداداره‌چی ;”سال‌های نوجوانی و جوانی طاعتی… با کتاب و کتابداری گذشت، پس اگر به کتابفروشی روی آورد، از بد حادثه نبود،‌ عشق و بستگی‌اش به کتاب بود، ‌کارگزاری به فرهنگ بود، و این همه نشانی از فرهنگ، فرهیختگی، و دانشی بودن خود و خاندانش است.” این بزرگوار سرانجام در سال 1355 در سن 67 سالگی در گذشت ودرآرامستان تازه آباد به خاک باز پس داده شد. اداره این کتابفروشی امروزه بر عهده فرزندش حاج فریدون طاعتی و فرزندانش است.

به سراغ فریدون طاعتی رفتیم تا گفتگویی کوتاه با این چهره فرهنگی داشته باشیم، کسی که بعد از پدر مرحومش مسئول روشن نگه داشتن این مجموعه فرهنگی شد.

«فریدون طاعتی» با بیان این‌که کتابفروشی توسط مرحوم حاج غلامرضا طاعتی در سال ۱۳۱۳ افتتاح شد می‌گوید: خود نیز از نوجوانی با پدر همراه شده و بعد از فوت وی در سال ۱۳۵۵ با احساس مسئولیت جدی در قبال کتاب‌فروشی به کار ادامه می‌دهم.

وی با تصریح این‌که همه می‌دانیم کار کتاب‌فروشی به صرفه اقتصادی نیست می‌افزاید: عشق و علاقه به این کار از سویی و تشویق دوستان از سوی دیگر باعث شده به این کار ادامه دهم و فرزندانم را نیز تشویق به همکاری کردم.

این چهره فرهنگی در ادامه به دریافت مجوز نشر در سال ۱۳۶۹ اشاره و ادامه می‌دهد: در این سال کتاب‌های متعددی در زمینه‌های مختلف منتشر کرده‌ایم، اما تمرکز اصلی روی فروش و عرضه کتاب بود.

طاعتی که هر اتفاقی را در جهت کتاب‌خوان شدن مردم مثبت و مفید می‌داند تاکید می‌کند: هیچ اتفاقی بهتری از کتاب‌خوان شدن مردم نیست.

وی که خاطرات فراوانی از حضورش در کتاب‌فروشی در همه این سال‌ها دارد گفت: کتابفروشی طاعتی محل رفت و آمد چهره‌های مطرحی در حوزه فرهنگ و ادبیات بوده که برخی را خود به چشم دیده‌ام و برخی را نه، که از جمله آن‌ها ملک الشعرای بهار، دکتر پرویز خانلری و حبیب یغمایی بوده است.

پس از درگذشت غلامرضا طاعتی روزنامه‌ها از وی به عنوان پیر کتابفروشان رشت یاد کرده و می‌نویسند: «چند روز پس از درگذشت غلامرضا طاعتی، روزنامه «کیهان» نوشت که هنرمندان گیلانی در مرگ یک حامی به سوگ نشستند، و این «برای هنرمندان و جامعه کتابخوان و فرهنگی رشت، ضایعه‌ای بزرگ بود»،‌ و روزنامه «اطلاعات» خبر درگذشت را این‌گونه نوشت: «پیر کتاب‌فروشان رشت درگذشت. حاج غلامرضا طاعتی مدت نیم قرن به گسترش ادب و فرهنگ در این سامان همت گماشت. کتابفروشی وی پر از طنین سخنان استاد معین‌ها،‌ پورداودها و سعید نفیسی‌ها است.».

پایان 

منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منظره‌ی غروب از داخل یک موج

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید: