- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18856
-
واژگان خانگی
شاعران این شماره:
بکتاش آبتین، الهام اسلامی، مظاهر شهامت، عباس صفاری، علیرضا نوری و رسول یونان
یک شعر از: بکتاش آبتین
“مرمت انسان”
جهنم است بی تو زندگی
ای شعر! رویای مرمت انسان
تو را مینویسم و
در آستین تمام دنیا
دنبال دستی میگردم
که گلوله را
به پرچمی سفید تبدیل کند
شعبدهای چنین را دوست دارم
یک شعر از: الهام اسلامی
سرباز!
همسر مرا نکُش
او شاعر است؛ دنیا را از شعر تهی نکن
سرباز!
کودک مرا نکش
کودکان مرگ را ناگوار میدانند
ما خواستار جنگ نبودیم
ما از سکوت پشیمان بودیم
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
دایی جان ناپلئون
به یاد «ایرج پزشکزاد» خالق رمان داییجان ناپلئون مطلبی را که دوست و همراه رسانه «دکتر محسن صبا» در «دفتر هنر» -ویژهی ایرج پزشکزاد- نوشته بود در اینجا برایتان نقل میکنیم.
—————-
رمان «داییجان ناپلئون» سوای حکایت شیرین او و نوکرش «مش قاسم» که با بازیهای فراموش ناشدنیی غلامحسین نقشینه و پرویز فنیزاده به نحو دیگری یادآور «دن کیشوت» و «سانکو پانزا» هستند, شاید بیش از هر اثر دیگری تاریخ معاصر مردم ما را, حتی تا امروز, در لفاف طنز به هجو کشیده است. اثر پزشکزاد همچنین منجر به بروز استعداد اصیل سینماگری شد که اگر چه زمانهی میانمایگی و عدم امکانات مانع از ظهور کمال او گردید, اما تنها همان یک سکانس نهاییاش که ادامهی رمان را نادیده گرفت تا فصلی فراتر از اصل بیافریند کار خود را کرد .
از دیدگاه سینما, که من خود آموختهی آنا م, آن سکانس طولانی نشان از فیلمسازی داشته است که بسی فراتر از همنسلانش (که بعدها به درستی و یا سازش با زمانه برای خود نامی دست و پا کردند) رفته بود. در این فصل نهاییی سریال «دایی جان ناپلئون», پس از احتضار داییجان ناپلئون و عقد اضطراریی لیلی با رقیب «سعید» در آخرین لحظات حیات پدرش, «دایی اسدالله» – با بازیی خیره کنندهی پرویز صیاد -«سعید» را که برای عشق از دست رفتهاش گریان است به خانهی خود میبرد.
ناصر تقوایی گذشت زمان این سکانس بلند نهایی را بر صراحیی زجاجیی بزرگی از شراب متمرکز کرده که اگرچه نزد شعرا «رمزعشق» است اما بعضی اوقات تلخ از آب در میآید. همزمان صدای تیک تک ساعت دیواری نیز که نشانهی آغاز عشق سعید است آغاز میشود. دایی اسدلله, سعید را برای اولین بار شراب مینوشاند و با نمایش تدریجیی کاستن شراب در صراحیی چینی در (نماهای نزدیک دوربین), و زبانهای به تدریج مستانه در حکایتی تلخ و شیرین, (یا به تعبیر دهخدای بزرگ «لاغ گس») برای او تعریف میکند که عکس آن عرب کریهالمنظر روی رف کیست, و چرا زنش (که از روزگار دور عاشق هم بودهاند) این (عبدالقادر بغدادی) را که به جای گفتگو با او داد و فریاد می کرده , بر عکس خودش (که غزل سعدی می خوانده) آروغ میزده, به جای او که حتی از پیازچه پرهیز میکرده همیشه پیاز و سیر و ترب میخورده و ماهی یک بار هم حمام نمیرفته, بر او ترجیح داده و با آن عرب زمخت فرار کرده و پس از طلاق هم زن او شده است . «دایی اسدلله» در باسخ سعید که میپرسد این حرفها را چرا برای او میگوید جواب میدهد تا تو هم خیال کنی به وصال لیلی رسیده بودی و او هم با یکی از همین آدمها بغدادی یا موصلی فرار می کرد. ادامهی خواندن
منتشرشده در نقد داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
چه کسی از محمد مصدق میترسد؟
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
گفتوگوی اختصاصی با هرمز علیپور شاعر و نویسنده
آمده در:شهرگان
هرمز علیپور (زادهٔ ۴ اسفند ۱۳۲۵ ایذه) نویسنده، معلم بازنشسته و شاعر معاصر ایرانی است. وی فعالیت هنری را از سال ۱۳۴۵ در مجله فردوسی آغاز کرد. علیپور از شاعران موج شعر ناب است. از وی تاکنون بیش از ۱۷ مجموعه شعر به چاپ رسیده است.
رویا مولاخواه سردبیر مجله ادبی توتم در ایران با هرمز علیپور گفتگویی پیرامون شعر و جهان ادبی داشتهاست که پیش از این در مجله توتم منتشر شده و برای علاقهمندان به ادبیات در خارج از کشور این گفتوگو را در اختیار شهرگان قرار دادهاست. این گفتوگو را میخوانیم:
رویا مولاخواه: جناب هرمز علیپور قبل از هرچیز سپاسگزارم از فرصتی که به مجله ی ادبی توتم دادید تا گفتگویی پیرامون شعر و جهان ادبی شما داشته باشیم. در آغاز به جریان شعر ناب بپردازیم شما را از بنیان گذاران شعر ناب می شناسند، کمی از شکل گیری این جریان و سمت و سیاق آن برای مخاطبان امروز شعر بگویید؟
هرمز علیپور: درود بر شما خانم مولاخواه و گروه پرتلاش مجله ادبی توتم سپاس از شما و همت مضاعفتان . زمانی که زنده یاد منوچهر آتشی در مجله ی تماشا شاعرانی را به عنوان تاب معرفی می کرد،در آن سال ها من ده دوازده سال سابقه ی شعری داشتم . من هم چهره ای بودم. مخصوصاً اینکه هم سپید و هم کلاسیک می سرودم.
درست است که بیشتر شاعران همشهری ، از مسجد سلیمان بودند .اما شاعران دیگری هم از سایر شهرها و مناطق بودند .حرکتی بود که داشت فراگیر می شد و بعدها مواجه شد با انقلاب و جنگ که من در تاریخ شفاهی همه چیز را مستدل و مستند مطرح خواهم کرد. اما آنچه مسلم است با گذشت بیش از چهل سال از نامگذاری«حرکت» و شاعرانی که در این حوزه بررسی می شدند و می شوند تاثیر آثارشان با توقف و اقناع وبا نگاهی بدون حب و بغض بازخوانی و معرفی می شوند که از ادعا و مدعا تا پذیرفتن و قبول ازاهالی فن و خبره فاصله هاست. دوره تاب سرایی من بخشی از زندگی نیم قرن و اندی شعر من است که بدون آن و با آن شاعری الحاقی،الساقی نیستم.
رویا مولاخواه: مروری بر ســیر کتاب های شما از دهه چهل تا امروز نشــان از آن دارد که شما آنچنان به یک شــیوه و نحــوه نگارش شعر، آن هم در بستر جریان مانند شعر نــاب تعصــب و پافشــاری نداشــته اید و حتــی در ســالهای اخیــر مثــلا مجموعه«پنجــاه و چهــار بــه دفتــر شــطرنجی» یــا پــس از آن ایــن تلاش بر ســر یکجا نماندن بیشــتر به چشم می آیــد. تصمیــم یــا خواســت بــرای برهم زدن این عادت نوشتن با چه بیم و امیدهایی روبه رو بوده است؟ ادامهی خواندن
منتشرشده در مصاحبه
دیدگاهتان را بنویسید:
آوازهگری ، تحریف و ذهن مخدوش تاریخی آقای علی میرفطروس
برگرفته از: سایت دنیا خانهی من ا
احمد افرادی
“تاریخ به راه راست رود كه روا نیست در تاریخ تبذیر و تحریف ”
ابوالفضل بیهقی
-
ترفند دیگر آقاى میرفطروس (در رویارویى با نقدهایى كه، به بیانات و نوشتههاى ایشان با دیدى انتقادى مىنگرند) پاسخ دادن با نام اشخاص دیگرى است، كه اولاً -خود را، تلویحاً از مریدان و طلبههاى آقاى میرفطروس به خواننده معرفى مىكنند ثانیاً -عموماً به مدارك تحصیلى بالا تشخص مىیابند. ثالثاً -چونان محصولات یك بار مصرف، یك بار و فقط یك بار در صحنه مجادلات ادبى ظاهر شده و سپس براى همیشه به تاریك خانه اشباح برمىگردند. در واقع آقاى میرفطروس، اززبان فضلایى كه وجود خارجى ندارند، براى خود به آوازهگرى مىپردازد.
احمد افرادی
afradi@gmx.de
این مقال، ناظر به “مصاحبه”اى؟! است با آقاى میرفطروس، به نام “مدرنیته و بایستها و بنبستهاى پیدایش آن در ایران”، كه درگاهنامهى” تلاش، دوره جدید، هامبورگ، ش ۴،۵” به چاپ رسیده است؛ همینطور درنگى دارد برحضور وعملكرد و نقش فرهنگى- پژوهشى آقاى میرفطروس ، در سال هاى اخیر.
آنگونه كه از مقدمه نشریه تلاش، بر گفتگوى مذكور برمىآید، پرسشگر یا پرسشگران برآنند تا “بر بستر بحثهاى سنت و مدرنیته، مصاحبهاى با آقاى میر فطروس انجام” دهند و از دیدگاه او، “نگاهى … به تاریخ صدسالهى ایران، الزامات و اجبارهاى تاریخى و نقش و تأثیر نیروها و اندیشههاى اجتماعى در پیدایش این اجبارها و وضعیت كنونى” ایران داشته باشند.
به گمان من، این “مصاحبه”( به روال معمول این سالها) نه گفتگو كه مكاتبهاى است از طریق” فكس”؛ یعنى از نوع پرسش و پاسخ كتبى است. پاسخ آقاى میرفطروس، به سئوالات، اما گاه سخت آشفته و بىربط است. از همه چیز مىگوید، اما غالباً از موضوع اصلى كمتر مىگوید و یا هیچ نمىگوید . خلط مبحث مىكند و آسمان و زمین را به هم مىبافد. به جاى روشنگرى در كار آوازهگرى است. در پاسخگویى سخت فخر فروش است و پرگو و غالباً (به جاى توضیح و پاسخ سره) سر آن دارد كه محفوظاتش را به نام پژوهشهایش به رخ بكشد. بىاعتنا به مضمون سؤالات، در كار ساماندهى و تبلیغ باورهاى خود و آوازهگرى است. خلاف آنچه كه در كار تحقیق مرسوم است، نظراتش را نه با شك كه با یقین شروع مىكند و با حكم به پایان مىبرد؛ در واقع خواننده را به هیچ مىگیرد و با او به استبداد رفتار مىكند. آقاى میرفطروس، در این گفتگو كم حوصله است و نابردبار، هم از این رو، گاه در برابر اصرار پرسشگر در طرح و تكرار بعضى سئوالات پایهاى، كه مطلوب او ( آقاى میرفطروس) نیست، اختیار از كف مىدهد و برمىآشوبد و حتى، تلویحاً انگ دیرفهمى به پرسشگر مىزند؛ در مورد سازمانها و نیروهاى سیاسى ( آنهایى كه نه مطلوب، كه مغضوب او هستند) بیشتر پروندهسازى مىكند تا روشنگرى؛ بى هیچ وجدان معذبى آراء و نظرات مخالفین عقیدتى خود را تحریف كرده و سندسازى مىكند؛ حاصل مطالعات و پژوهشهاى دیگران را به نام خود ثبت مىكند و مهمتر از همه اینكه، آقاى میرفطروس، به جاى تحقیق تاریخى دركار تبلیغ تاریخى است.
به همه این ادعاها به جایش خواهم پرداخت.
گفتم كه این گفتگو و به تبع آن آقاى میرفطروس بر آن است كه به تاریخ صدساله اخیر ایران بپردازد. درست به همین دلیل نوشتهى او، مباحث گوناگونى، مثل علل و عواملى كه نهضت مشروطیت را موجب شدند، نیروهاى شركت كننده در جنبش مشروطیت، این ادعا كه …” مشروطیت… انقلاب به معناى تعریف شده و شناخته شده این كلمه (نیست) از این رو اطلاق نهضت یا جنبش، به مشروطیت شاید درستتر باشد”، اهداف انقلاب مشروطه، اینكه برخلاف نظر برخى محققین “انقلاب مشروطیت انقلابى بورژوا- دموكراتیك نبود”، نقش روشنفكران در انقلاب مشروطیت و انقلاب بهمن و دلایل وقوع این دو انقلاب، علل كلى انقلابات، علل موفقیت و یا ناكامى جنبش مشروطیت، نقش و موقعیت كنونى اسلام در ایران، روند مالكیت در ایران، مدرنیته و تمایزش با مدرنیسم، علل ناكامى مدرنیته در ایران، كتابها و تحلیلهاى منتشر شده در مورد دوران پهلوىها، تحلیل شخصیت رضاشاه و اوضاع سیاسى اجتماعى ایران درهنگام ظهور او، “نیهیلیسم ویرانساز روشنفكران ایران”! در روزگار محمدرضاشاه، تجددگرایى ایرانى، جنگ جهانى دوم و علل “عدم پایدارى” ارتش ایران در مقابل نیروى متفقین و و و را در بر مىگیرد. از اینرو، مسائل مطرح شده در این پرسش و پاسخ، به دلیل تنوع و كثرتشان، لاجرم در سطح باقى مىمانند ، و تنها مىتوانند خوراكى باشند براى ذهنهاى آسانطلب و سادهپذیر؛ و درست به همین دلیل، پاسخها غالباً شكل رجزخوانى و ” احكام” و دستورالعمل به خود مىگیرند و در هیئت زبانى مبتنى بر عتاب و خطاب و جملات تأكیدىِ “روتوش” شده، برآنند تا خواننده را مرعوب كنند. هم از این رو، نقد این نوشته آقاى میرفطروس آسان نیست. چرا كه شخص نمىداند از كجا شروع كند و به كدام ادعا پاسخ گوید. مقابل كدام بىانصافى سكوت اختیاركند و…
گفتم كه آقاى میرفطروس در این پرسش و پاسخ كتبى، به موضوعات متنوعى مىپردازد. بدیهى است كه هریك از این موضوعات، به جاى خود مىتواند محل توجه و بحث باشد ، اما به نظر مىرسد كه، از این میان، سه مورد به شكل سه ادعا محورى بوده و از اهمیت خاصى برخوردار مىباشند ؛ و به گمان من، همه تلاش وتمهیدات نویسنده محترم، تلویحاً در خدمت القاى این سه ادعا است:
“۱ـ دورهى رضاشاه و محمدرضاشاه … از درخشانترین دوران تاریخ صدسال اخیر است.”
“۲ـ در طول سالهاى قبل از انقلاب۵۷، مبانى و اصول اعتقادى مشترك، نیروهاى ماركسیستى و مذهبى را به هم پیوند مىداد … ودر واقع، سالها پیش از ظهور آیتالله خمینى، فلسفهى ولایت (چه دینى، چه لنینى) و تئورى انقلاب اسلامى، به وسیله روشنفكران و فیلسوفهاى ما تدوین شده بود.” بنابراین، یكى از مهمترین دلائل عدم رشد مدرنیته در ایران و متعاقب آن وقوع انقلاب اسلامى،”… پیدایش ایدئولوژىها وسازمانهاى خونفشان انقلابى (كه هیچ طرحى براى مهندسى اجتماعى نداشتند بلكه با نهیلیسم ویرانسازشان همه چیز را در انقلاب و با انقلاب مىدیدند) …” بود.
۳ـ براى جوامعى مثل ایران، تحقق مدرنیته و رشد آن “نه از طریق دمكراسى و آزادىهاى سیاسى بلكه با نوعى دیكتاتورى نظامى و از بالا…” امكانپذیر است. باید خاطرنشان ساخت كه، در این مورد، القاى حكم، نه به صراحت، بلكه با استفاده از روش گفتم- نگفتم صورت مىگیرد.
با هم نوشته آقاى میرفطروس را بخوانیم:
” هریك از كشورهاى غربى در رسیدن به مدرنیته راهها، مسائل و مشكلات خودشان را داشتهاند، همچنانكه ژاپن (كه از نظر تاریخى و فرهنگى به ما نزدیك است) نیز نه از طریق دموكراسى و آزادىهاى سیاسى بلكه با نوعى دیكتاتورى نظامى و از بالا به رشد و مدرنیته رسیده است.”
پیشتر گفتم كه آقاى میرفطروس ، در این گفتگو از همهچیز و همهجا مىگوید. در واقع ، براى القاء نظراتش( كه بعضى پنهان و برخى آشكار اند) به قول معروف آسمان و زمین را به هم مى بافد. اما آن چه كه شگفت انگیز است، اصرار او در جعل تاریخ و وارونه نشاندادن حقایق تاریخى است. از آنجا كه پرداختن به همه این موارد، از حوصله این مقال خارج است، جهت اجتناب از ساده كردن موضوعات و ممانعت از اطاله كلام، تنها به چند مورد از این دست خواهم پرداخت.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهاى موسيقى ايران «نامهی نهم»
فرهاد در سالهای دور_ فرهاد و همسرش پوران گلفام در سالهای انتهایی
هلن شوکتی در هر شماره به معرفی یکی از بزرگان و یا آلات موسیقیی ایران میپردازد که بهنظر میرسد.
فصل هشتم:
هلن شوکتی
ايرج پزشكزاد نويسنده برجسته رمان پرطرفدار دايى جان ناپلئون در روز جمعه ٢٨ ژانويه ٢٠٢٢ در كنار يار ديرينه تورج فرازمند ، در آرامگاهى در سانتامونيكا بخاك سپرده شد.
عباس پهلوان روزنامه نگار در دلنوشتهاى مينويسد: خلاصه كنم ايرج ما به مهمانى تاريخ رفت و به ميزبانى عبيد زاكانى و شازده ايرج ميرزا كه مقدمش را گرامى داشتند.
او مينويسد در تاريخ عبوس كشورمان بندرت چهرههايى چون ايرج پزشكزاد پيدا ميشود، در ميان انبوهى از تلخى و ناكامى و دشنه وشمشير با علفزارى خشك كه به برهوتى مىماند،، ناگهان يك ساقه سرك مىكشد.
فرهاد مهراد
اين روزها برابر است با سالگرد تولد او ،(١٩ ژانويه -٢٩ دى ماه) خوانندهاى متعلق به زمانهاى از نسل من كه توانست موسيقى مدرن را به زيبايى با اشعار شاعران برجستهى زمان خودش پيوند دهد.
دهه چهل و پنجاه خورشيدى را اوج روشنفكرى در ايران مىدانند. سالهايى كه گروهى از هنرمندان شكل متفاوتى از نقاشى، شعر، داستان ، سينماو تئاتر و موسيقى را ارائه دادند. شايد بشود گفت، نخستين ضربات كارى براى فرو ريختن بناى كهنه هنر در ايران توسط صادق هدايت و نيما يوشيج فرود آمد كه البته هنر عصر دوران مشروطه را بعنوان پشتوانه خود داشت كه به اين حركت نيرو بخشيد.
با اين همه دهه چهل و پنجاه در ايران عصر تعارضها و تناقصها بود. بعضىها آن دوران را اينطور ارزيابى كردند كه با بالا رفتن قيمت جهانى نفت و گسترش شهرنشينى در ايران، نسلى در خيابانهاى تهران و ديگر شهرهاى بزرگ پرورش يافت كه از يك سو نمىتوانست فاصله طبقاتى و پيامدهاى آنرا تحمل كند و از سوى ديگر شكست نهضت ملى ايران در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ او را دچار نوعى ياس فلسفه كرده بود و به اين صورت بود كه از ميان همه هنرهاى آن زمان شعر صداى مشخص زمانه خودش شد. در شعرهاى نصرت رحمانى، احمد شاملو،اخوان ثالث و فروغ فرخزاد طنين صداى جامعه مىپيچيد، اما اين صداهاى مشخص زمانه،عليرغم اعتراض به نظام موجود، بصورتى انعكاس شكست را هم در خود داشتند. در هر شعر و ترانهاى به طور آگاه يا ناخودآگاه رد پايى از غم و سر خوردگىى بىدليل ديده ميشد، شايد براى همين هم درماندگارترين قطعات شعر آن دوران، شعرهايى كه هنوز در گوشمان ميپيچد، اعتراض و تلخكامى را بشكل دو خط موازى مىشود ديد .
رابطه هميشگى موسيقى با شعر موجب شد تا موسيقى و ترانههاى اين دوران هم تحت تأثير شعر، سمت و سويى انتقادى و اجتماعى بگيرد و در اين ميان بود كه فرهاد جوان خود آموخته موسيقى، با درك و توان و شناخت شعر، سبك و راهى مستقل را پيش رفت.
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
شعرخوانیی بکتاش آبتین
منتشرشده در با صدای شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
همهی اشکهام مال تو
عباس معروفی
عنوان این مطلب برگرفته از متن توسط رسانه میباشد.
نوشتهی عباس معروفی
نقل از: صورت کتاب محمدعلی شکیبایی شاعر و ترانهسرا
**********
گفته بودی از حال خودم بنویسم. حالا دیگرهجده ماه است که از نان، عدس پلو با نیمروی پر از پنیر، سالاد سیزِر، پسته، و خوردنیهای دیگر فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است که به قول پُل سلان صبح مینوشم و عصر مینوشم. یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق میزند، یا شیرموزی که از بیمارستان برام میفرستند. فقط مینوشم و مینوشم. و کدامشان نگفته بود: «لذتی در خوردن هست که در نوشیدن نیست»؟
سرطان ویرانگرست، و بدتر از آن جراحیهاش که بخشهایی از بدنت را بردارند دور بریزند؛ یک تکه از استخوان ساقم را گذاشتهاند جای فک، نصف زبانم را از انتها برداشته تکهای از ماهیچه رانم پیوند زدهاند به آن، هفت سانت شاهرگم را کوتاه کردهاند، دندانهام، و بعد هم متاستازی که تومور مغزی شد و از جمجمهام بیرون کشیدند. (ماجراهایی دارد که مینویسم.) اگر بزرگواری و مهر و مراقبت رفیقهای نازنینم پروفسور رحیم رحمانزاده، و پزشک معالجم دکتر بهمن مصلحی نبود، نمیدانم کارم به کجا میکشید. وجود چنین فرشتگانی به من میگوید تو خوشاقبالترین آدم این شهری. بله. زندگی سرشار از امید و زیبایی ست. میخواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را بههوش نگه دارم، داستان بنویسم، و بلا از فرزندان مردم بگردانم. و کدامشان نگفته بود: «لذتی در مرگ هست که در زندگی نیست»؟ ادامهی خواندن
منتشرشده در Uncategorized, نامه
دیدگاهتان را بنویسید:
خوانشی بر شعر طلسم اشیاء سوخته
علی فتحی مقدم
خوانشی بر شعر طلسم اشیاء سوخته.
(پل الوار: شاعر کسی ست که بیشتر الهام میدهد تا کسی که الهام میگیرد )
در وهله نخست با لغزیدن چشمها روی سطرها با شعری مواجه میشویم که با ایماژهای تودرتو ، با استعارههای اعجابانگیز و ساختار حساب شده مواجهایم که لایهلایهی جهان درونیاش با گشادهدستیهای مخصوص به علی فتحی مقدم به رویمان گشوده میشود .شاید آشنایی زدایی متراکم در ارائه تصاویر غیرانضمامی در محدود کردن شعاع مخاطبین بیتاثیر نبود. چرا که شعرش مخاطب محور نیست. ریسکپذیری در فراروی از زبان معیار و رفتن به سوی خلق موقعیتی تجربه نشده در زبان و فرم، اورا به مختصات متقاطعی از ادراک واقعیت سورئال کشانده است. یکی از خصیصههای ممتاز چنین شعرهایی (برعکس سادهگویی در بیان که شعر چون کالا یکبار مصرف میشود) با هر بار خوانش افق جدید برای تاویل بر مخاطب گشوده میشود. شعر او شعر گشوده به هستی است. جدا از شأن تأویلی اثر در نوشتار او رگههای تلخنگر غریزی ِ تابعی از لحن رادیکال میشود. او استعارههای رسمی و متعارف و رمانتیسمِ نخ نما را به متن هایش راه نمیدهد. با رویاهای استخواندارش به مصاف سنتهای مستقر میرود نه برای براندازی نهلیستی که آنها را از منشور ذهنیت ایجابی به استعارههای پلورئال (متکثر ) میکشاند. این نه از روی نیتی ملحدانه که نوعی فراروی زبانیست که در دوران کشاکش دور اندیشی و رسالت اجتماعی شعر ، شجاعانه و غیر مقتصدانه (کالایینشدن شعر ) هستی شناسی فاخر و تحلیلیاش را بنا میکند:
میخواهم این دستها را
تزریق کنم به کنارههای تاریک زمین
…
گریه کن به جای ابری که نیست ولی باران دارد
…
جیغ بزن به جای تیک مقدس ساعت
هر پاره متن میتواند شعر کاملی شود. شعر تمام قد در ایجازی بیهمتا. درختی با شاخههای تناور، چرا که مویرگهای فرعی شعر همان رگ اصلی شعرند. در شعر طلسم اشیاء سوخته حاشیه وجود ندارد هر متن مرکزی در خود است. هگل درمورد خصوصیت کلی شعر میگوید: زبان، به بیان هر چیزی که در حیطهی آگاهی انسان درآید تواناست. پس شعر بر خلاف هنرهای دیگر مخصوص به توصیف بخش خاصی از روح نیست بلکه تمامی اقلیم ذهن را زیر نگین خود دارد. شعر هنر کلی و همنهاد و جامع همهی هنرهای دیگر است. ( فلسفه هگل ترجمه حمید عنایت ص ۶۶۴ )
طلسم اشیاء سوخته کودکی شاعر است که به بلوغ اش راه یافته. وسعتی از ناخودآگاه تا خودآگاه شاعر. حالا او نه یک مفسر که آفریدگار لحظههایی ست که ابعاد این طلسم را رمز گشایی میکند و آنرا به مبداء خلقتاش بر میگرداند:
عاقلالخلقه اول حیوان بود
بعد یواشکی سایه از خدا روی زمین افتاد
متلاشی شد
و هر تکه انسانی…
نیمی به اعماق گریختند
و نیم دیگر دو دستی به سنگها
برای نوشتن برای علی فتحی مقدم باید شاعر تر از او بود این مهم حداقل کلید راه بردن به جهان گشوده و پر رمز و رازش هست که با بیان صمیمی و گاه خودمانی درمیان متن، آدرسهای صحیحاش را به تو میدهد تا زیاده در چرخهی دالها حیران نشوی. از هردریچه و بندی میتوان وارد شعرش شد. هر روایت و ضد روایتاش میتواند الهامبخش باشند. شعری که نیاز به ذهنیت ستبر استقرایی در تحلیل ندارد باید به دروناش رفت و به طنین خداگونگیاش گوش سپرد: ادامهی خواندن
منتشرشده در نقد شعر, نقد کتاب
دیدگاهتان را بنویسید:
بخشي ازشعر بلند تبريز
از:رضا براهنی
………….صبحش چون نان برشته را ماند، تبريز!
.
صبحش
چون نان برشته را ماند ،
تبريز!
ظهرش به کباب بره ميماند، تبريز…
با قطرههاي خون داغ
بر پهلويش!
عصرش
ودکاي يخ است, ميسوزاند
آنگونه که تو
فريادکشان به خانه ميايي!
و نيمه شبش
انگار زني است چون بالش قو
نگذاشته سر بر ان ميخوابي…
.
بيدار شوي
تبريز فصول نور را
ميماند…
.
از تو که حرف مىزنم
کاغذم تمام مىشود.
کاغذى دگر به من بده
وسعتش به قدر آسمان…
تا که از تو باز
حرفهاى دیگرى زنم.
.
مردى با قفس رنگین قنارىها
ازکنار موسیقى نام تو میگذرد
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
در دالان مظفریه
ابریشم قالى دیوانه شده
سکوت را شکسته، حرف مىزند
تو زبان تصاویر ابریشمى…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
در راسته کوچه
زنى شیر آب را باز کرد
هرگز آب به این سرعت در سطل نریخته…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
گردن و کوهان شتر
از بالاى دیوار دیده مىشود
شترهاى بلند، دیوارهاى کوتاه…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
چشمهاى عسلى دخترانت
حتى دیوارهاى کاهگلى را هم شیرین کرد.
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
اسبى که شیهه مىزند
برادر من است
طاوسى که از کوچه مىگذرد
خواهر من…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
ساطور
استخوانهاى شیشک را خرد کرد
لقمهاى از آن گوشت به من مسکین دهید.
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
شیر ماهىهامان در میدانچه
کشتى مىگیرند
زنان به بازوهاى آنان مىاندیشند.
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
ارک
قطورترین کتاب جهان است
که در برابر ما
عمودى ایستاده است
تاریخ تویى…
………………………………
*سپاس از: فیروز ساعی
شعری ازسالهای گذشته و دور
که کمترخوانده ودیده شده …
منتشرشده در شعر دیگران
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز «مادران چهان»
از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعهی گویاییست از سختکوشی و عشق بیپایان مادرانملل مختلف به فرزندانشان درعین انجام کارهای روزمره را که ازصورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور»وام گرفتهام در هر شماره برایتان میآوریم.
شمارهی ۲
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: