می‌گویند ۹۷

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


شاعران این شماره:
آسیه امینی، منصور اوجی، حبیب شوکتی، گروس عبدالملکیان، غزاله علیزاده و آرزو نوری

 

یک شعر از: آسیه امینی

 

«اقبال» 

يك لرزش كوچك دست،

خطاى ديد،

يك اشتباه

از سر مكث يا ترديد

پوتين‌هاى پشت در خوشحالند.

دم گلوله‌اى كه خطا رفت، گرم!

 

 


یک شعر از: منصور اوجی

 

کجاست بام بلندی
و نردبان بلندی
که پر شود و بماند بلند بر سر دنیا
و بر شوی، و بمانی بر آن و نعره برآری
هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت.

 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۰۵

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

تبریز بعد از دنیا

نقل از:: آسو

رضا براهنی

رضا براهنی نویسنده، شاعر و منتقد نامدار ایران صبح روز جمعه پنجم فرودین‌ماه در تورنتو درگذشت. او در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ در تبریز زاده شده بود. رضا براهنی تأثیر ماندگاری در ادبیات معاصر ایران داشته و بسیاری او را بانی نقد ادبی جدید در ایران می‌دانند. در دهه‌ی چهل مجله‌ی فردوسی جولانگاه نقدهای او بود. در همان سال‌ها در تشکیل کانون نویسندگان ایران با جلال آل‌احمد همکاری نزدیک داشت. او دو دوره از ایران مهاجرت کرد؛ یک دوره قبل از انقلاب به آمریکا رفت که تا زمان انقلاب طول کشید و دوره‌ی بعد، پس از انقلاب بود که به کانادا رفت و تا زمان مرگش در آن‌جا زندگی کرد.

براهنی به زبان انگلیسی تسلط داشت و در دوره‌ی مهاجرت به کانادا مدتی رئیس انجمن قلم کانادا شد. از او آثار متعددی به جا مانده. رمان دو جلدی «رازهای سرزمین من» از آثار مشهور اوست و «روزگار دوزخی آقای ایاز» و «آزاده خانم و نویسنده‌اش» از آثار پرسروصدای او. اما بیش از این‌ها کتاب‌های «طلا در مس» و «قصه‌نویسیِ» او برایش شهرت‌ساز شد که سرآغاز نقد و بررسی قصه‌نویسی در ایران به شمار می‌رود. پاره‌ای از کتاب‌های او به زبان‌های انگلیسی و فرانسه هم ترجمه شده است.

آنچه در این‌جا آمده، نوشته‌ای از او درباره‌ی تبریز است، که از علاقه‌ی او به شهر زادگاهش می‌گوید و شعر معروف «ایرانه خانم زیبا» با صدای خود او که از عشق او به ایران حکایت می‌کند.


عزیزی در اقصای تبریز بود

که همواره بیدار و شب‌خیز بود       (بوستان سعدی)

آنهایی که مرا خوب نمیشناسند گمان میکنند که من یک نفرم، و به تبع آن فکر میکنند که تبریز من هم یک شهر است.

آن اوایل نزدیکتر از آن بود که ببینمش. بخشی از خودم بود و نه هنوز به صورت تجزیهشده به دو بخش محیط و من. البته بادهای پائیزیاش بود که خاک را بیرحمانه توی چشم میپاشید و برف زمستانهای سختش که وقتی درِ خانه را باز میکردی سینه به سینهات ایستاده بود. یا تو خیلی کوتاه بودی یا برف سرکش و بلند. و بعد یکی راه می‌افتاد با پارو و راهی باز می‌کرد تا تو از درِ خانه و کوچه‌ی باریک می‌رسیدی به بازارچه؛ و از مدرسه که برمی‌گشتی نور چشم نداشتی، که آفتاب روی برف نگاه تو را از تو ربوده بود. اما فاصله‌ای در کار نبود تا آدم بتواند فاصله بگیرد و ببیند و بگوید: این ارک علیشاه، این مسجد کبود، این باغ گلستان، این گجیل، این شنبه غازان، این سید حمزه، این صاحب الامر، این عون ابن علی (آینالی) و الی آخر.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نقد نظرات تناقض‌آمیز رضا براهنی

نقل از صورت‌کتاب نویسنده‌ی مطلب
نوشته: محمود فلکی

این مقاله زیر عنوان “تقلیل شعر تا حد تغییر دستور زبان” (نقد نظرات تناقض آمیز براهنی) پس از انتشار کناب “خطاب به پروانه ها و چرا من شاعر نیمایی نیستم” (رضا براهنی، ۱۳۷۴) در سال ۱۳۷۵ در یکی از نشریات آن زمان (نگاه نو یا آدینه؟) منتشر شده و بعد هم در کتابم “سلوک شعر” (نقد و تئوری شعر- چاپ نخست ۱۳۷۸، چاپ دوم ۱۳۹۶) به چاپ رسیده، و حالا در نشریه ادبی “بانگ” (لینک زیر) با ویرایش جدید و اندکی تغییر می‌آید.

پس از انتشار کتاب دو جلدی بابک احمدی (“ساختار و تأویل متن”) در سال ۱۳۷۰، ناگهان زمزمه‌ی پُست مدرن یا پسا مدرن شروع شد و برخی از شاعران برای اینکه از قافله عقب نمانند خود را شاعر و نویسنده پست مدرن دانستند. انگار که ایران و روشنفکرانش عصر روشنگری و مدرنیسم را پشت سر گذاشته‌ بودند! در سرزمینی که هنوز جامعه و روشنفکرانش مدرنیته را تجربه نکرده و جامعه سکولار نشده، می‌خواستند با جهشی به پسامدرن پرتاب شوند. 

یکی از شاعران و منتقدانی که چند سال بعد (۱۳۷۴) در این راستا دیگر خود را شاعر نیمایی ندانست و ناگهان شاعر پُست مدرن شد و شعر را در “بی معنایی” آن شعر دانست، شاعر و منتقد معروف، رضا براهنی بود. او با نوشتن کتاب “”خطاب به پروانه¬ها و چرا من شاعر نیمایی نیستم” تأثیر زیادی بر برخی از شاعران جوان گذاشت. در این کتاب مانند بسیاری دیگر از نوشته‌‌های براهنی تناقض اندیشگی و حتا التقاطی فراوان وجود دارد که من در همان زمان با نوشتن این مقاله سعی کردم به گوشه‌ای از این نوع ذهنیت تناقض‌‌آمیز بپردازم.

البته اندیشه‌ی پسامدرنی با ذهنیت عرفانی یا عرفان‌زده‌ی بسیاری از روشنفکران ایرانی همخوانی داشت و دارد. همان‌گونه که در این مقاله نوشتم، در نگره‌ی براهنی نیز نشانه‌های پندار عرفانی، هم در تناقض‌گویی و نوع استفاده از واژه‌ها و هم در تأکید بر”زبان بی معنا” نیز مشاهده می‌شود. رازورزی، عقل‌گریزی، پیچیده‌گویی و نقیض‌گویی از خصلت‌های برآمده از اندیشه‌ی عرفانی است. در واقع عارفان معادله‌ی ساده‌‌ی رابطه‌ی انسان با خدا را چنان با اصطلاحات عجیب و غریب و پوشیده، و با شطح و طامات و بازی‌های حروفی می‌پیچانند تا اندیشه‌شان را چیزی فراانسانی و آسمانی جلوه دهند؛ همان‌گونه که سهروردی در کتاب حکمة‌الاشراق مدعی است که خواننده‌ی کتابش زمانی می‌تواند نوشته یا زبان او را بفهمد که “بارقه‌ی الهی در او راه یافته و ورودِ این بارقه برای او ملکه شده باشد.” این حالت رازورزی و زبان اشاره و وانمود به اندیشه‌ای پیچیده و برتر نیز در نظرات براهنی جلوه می‌کند.

بعضی‌ها شاید بر این باور باشند که انتشار مقاله‌ی انتقادآمیز در زمانی که چندان از درگذشت براهنی نمی‌گذرد مناسب نباشد. اما از یک‌سو براین باورم که مرگ یا مرده ‌پرستی نباید ما را برای نقد در جهت روشنگری بازدارد تا بازهم واقعیت‌ها پنهان بماند. از سوی دیگر، متوجه شدم که آن‌چه در رسانه‌ها درباره‌ی براهنی مننشر شده، عمدتن یا با تمجید مطلق وشیفتگی و بزرگنمایی عجیبی همراه است یا دشنام و بد دهنی‌هاست. بنابراین فکر کردم برای بررسی نوشته‌ی یک شاعر یا منتقد، به نقدی نیاز است که به دور از آن دو سوی مطرح شده، سرراست به “نظر” یا نگره‌ی شاعر بپردازد. 

*****************

نقد نظرات تناقض‌آمیز رضا براهنی

این مقاله پس از انتشار کناب “خطاب به پروانه‌‌‌ها و چرا من شاعر نیمایی نیستم” (رضا براهنی، ۱۳۷۴) در سال ۱۳۷۵ در یکی از نشریات آن زمان (نگاه نو یا آدینه؟) منتشر شده و بعد هم در کتابم “سلوک شعر” (نقد و تئوری شعر- چاپ نخست ۱۳۷۸، چاپ دوم ۱۳۹۶) به چاپ رسیده، و حالا در اینجا با ویرایش جدید و اندکی تغییر می‌آید.

رضا براهنی در کتاب “خطاب به پروانه‌‌‌ها و چرا من شاعر نیمایی نیستم“،[i] با نگرش پسامدرنی ابتدا پایان یافتن دوره‌‌‌ی شعر و تفکر نیمایی و شاملویی را برآورد می‌‌‌کند و هر دو شاعر را به خاطر داشتن اندیشه‌ی دکارتی و ابلاغ معنی در شعر، متعلق به ترکیبی از عصر روشنگری و نهضت رُمانتیسم می‌‌‌داند (صص ۱۷۲ و ۱۹۶)؛ و سپس نتیجه می‌‌‌گیرد که «زمانِ عبور از مدرنیسم به عنوان روایت حاکم بر دوره‌‌‌ی تاریخی ما فرا رسیده است» (ص ۱۹۶)؛ انگار که ایران و روشنفکرانش عصر روشنگری و مدرنیسم را پشت سر گذاشته‌اند! در سرزمینی که هنوز جامعه و روشنفکرانش مدرنیته را تجربه نکرده و جامعه سکولار نشده، می‌خواهند با جهشی به پسامدرن پرتاب شوند.

براهنی نکات مختلفی را به بحث گذاشته است؛ ولی اگر به پایه‌‌‌‌‌‌ی نگرش او در این پهنه دقت کنیم به سه نکته‌‌‌ی محوری در گفتار او می‌‌‌رسیم که نشانگر تأثیرپذیری او از نگره‌‌‌ی فرمالیست‌‌‌های روسی، ساختار شکنانی چون رولن بارت و سرانجام اندیشمندان پسامدرنی است، با چاشنیِ ذهنیتِ رُمانتیکِ انقلابی.

۱

براهنی معتقد است که چیزی را از بیرون نباید به شعر تحمیل کرد؛ زیرا در این صورت، «شعر به معیار صمیمی بودن آن روایت خارج قضاوت می‌‌‌شود» (ص ۱۵۸)

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نگاهی اجمالی به آثار بیژن اسدی‌پور آبکنار

یادآوری می‌شود که یادداشت‌های بیژن اسدی‌پور به رنگ قرمز بر متن این مطلب برای توضیح و تصحیح افزوده شده است:

نوشته: فرامرز شکوهی در مجله کادوس آبکنار ۲آبان ۱۳۹۲



ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در معرفی‌ی یک هنرمند, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايران «نامه‌ی دهم»


گیتی پاشایی

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی آلات موسیقی و یا نخبگان موسیقی ایرانی می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل نهم:


هلن شوکتی

بهار و نوروز ايرانى، سخن از دوستی و رويش و آغاز دوباره طبيعت دارد. در نوروزنامه، كتابى كه به عمرخيام منسوب است در باره پيدايش نوروز و جشن هاى نوروزى نوشته شده. ايرانيان باستان زندگى را بر اساس دادخواهى، عدالت، راستى و آزادگى گذاشته بودند.

ايرانيان از ديرباز، نيكوكارى را توسعه مى دادند. غلامى و بردگى در ايران باستان جايى نداشت و در عوض يگانگى و برابرى رواج داشت. خيام از خداوند جان و خرد سخن مى‌گويد كه مقصود همان انسانى است كه با جان و خردش مى‌تواند خداى خودش باشد.

انسان ايرانى بطور سمبليك در يك دست جامى و در دست ديگر خوشه گندم! دارد خوشه گندم بر سفره هفت سين نماد فراوانى، هماهنگى، يگانگى و با هم بودن است و جام هم به معنى خرمى و شادابى، كامرانى و كامروايى. در ايران باستان وقتى مى‌گفتند سرت سبز باد يعنى (جان و خرد با تو باد و سراى‌ات آباد)

و این‌هم بخشی ازغزلى زيبا از مولانا در آستانه فرارسيدن نوروز:

نوروز بمانيد كه ايام شماييد!

آغاز شماييد و سرانجام شماييد

 آن صبح نخستين بهارى كه ز شادى!

 می‌آورد از چلچله پيغام شماييد

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشيار!

آن گنبد گردننده‌ى آرام شماييد

نوروز كهنسال كجا غير شما بود؟

اسطوره‌ى جمشيد و جم و جام شماييد………..

 

  _________________________________________

گيتى پاشايى خواننده و موسيقيدان

موسيقى فيلم سرب از گيتى پاشايى كه از نادرترين خوانندگان زن ايران زمان خودش بود كه در رشته موسيقى تحصيل كرده بود و دستى به ساز داشت و اين سئوال پيش مى‌آید كه چرا اكثر زنان خواننده ايرانى با همه ذوق و استعدادى كه دارند به سراغ آهنگسازى نمى‌روند و البته اين مسئله فقط به زنان ايرانى مربوط نمي‌شود و در همه جاى جهان با تفاوت در شدت و ضعف تقريبأ همينطورست. بعضى از نظريه پردازان اين اتفاق را در اختلاف بيولوژيكى زن و مرد مى‌دانند و البته به محدوديت‌هاى مذهبى هم اشاره مي‌شود كه مثل سدى عظيم زنان را بخصوص در كشورهاى در حال توسعه مانند ايران از پرداختن به بعضى حرفه‌ها منع مي‌كند. البته در سال‌هاى اخير به تعداد زنانى كه بسوى آهنگسازى مى‌روند افزوده شده، بخصوص در ميان زنانى كه بعد از انقلاب اسلامى مهاجرت کردند و نسل دوم بعد از آن‌ها حتى دیده مى‌شود كه در عرصه موسيقى پاپ نیز، تعداد زنان آهنگساز بسیار افزايش یافته است.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

و مرگ کاوه گلستان

 

به روایت خواهرش لیلی گلستان
——————————

گفتم: بابا، کاوه مرد!

✔️ کاوه عاشق عکاسی بود ولی پدرم هیچ‌وقت او را داخل استودیویش راه نمی‌داد. سر «اسرار گنج دره‌ی جنی» کاوه با پدرم کار کرد اما پدرم خیلی اذیتش کرد و از بالا به پایین با او رفتار می‌کرد. وقتی جنگ شد پدرم ایران نبود. کاوه هشت سال عکاس جنگ بود و جایزه‌ی معتبر رابرت کاپا را گرفت. بعد زن و بچه‌اش را برد لندن و آن‌جا که پدرم را دیده بود گفته بود می‌خواهی عکس‌های جنگ را بهت نشان بدهم. پدرم گفته بود: «نه! من اصلا حوصله‌ی دیدن عکس‌های تو را ندارم!» وقتی کاوه آمد این را برای من تعریف کرد، توی بغل هم گریه کردیم. الان هم که دارم این را تعریف می‌کنم باز حالم بد می‌شود! خیلی تراژیک بود. کاوه می‌گفت چرا پدرم این حرف را به من زد؟ من بهش گفتم چون به تو حسادت می‌کند. چون او رفته و در تمام این سال‌ها هیچ کاری نکرده ولی تو هشت سال عکس گرفته‌ای و در خط اول جبهه بوده‌ای. من پدرم را هیچ‌وقت به خاطر این قضیه و ناراحتیِ کاوه نمی‌بخشم.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یاد بعضی نفرات, یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بهاری‌های رضا مقصدی


از: رضا مقصدی

 

«نوروز تویی که روز نو می‌جویی»


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

لازم نیست بیگانگان برای قانون اساسی ما غمخواری کنند…

نوشته::عباس ایلالی

سخنرانی‌ی‌ کوبنده‌ی دکتر مصدق برای استقلال و حاکمیت ملی‌ی ایران علیه شوروی،

بیرون نرفتن نیروهایش از کشور و غائله آذربایجان؛

 

آقایان محترم، اجازه می‌خواهم امروز توجه همكاران خود را به یك مسئله معطوف نمایم كه برای مقدرات آینده ما برای استقلال و تمامیت‌ ما و برای موجودیت ما كمال اهمیت را دارد و خدا را شاهد می‌گیرم كه در بیانات امروزی جز ایفای وظیفه نمایندگی، جز احترام به افكار عمومی و جز نگرانی از آینده كشور محركی ندارم … اگر سكوت بكنیم شاید فرصت فوت شود و آیندگان سكوت ما را بزرگ‌ترین خیانت‌ها محسوب بدارند حاجت به تذكار نیست كه ملت ایران از شهریور ۱۳۲۰ قریب ۴ سال دچار بزرگ‌ترین مصائب گردیده و انواع دشواری‌ها و محرومیت‌ها و قربانی‌ها را به خاطر عملیات جنگی متفقین بزرگ خود تحمل نموده است ما با این كه یك ملت ضعیف و صلح‌جو هستیم و نفع مستقیمی در جنگ نداشتیم فقط و فقط به ملاحظه این كه وضعیت جغرافیایی ما ایجاب می‌كرد كه در مقدرات همسایگان بزرگ خود شریك و علاقه‌مند باشیم و به پیروزی آنها كمك كنیم تمام وسایل حیاتی خود را در اختیار آن‌ها گذاشتیم در زیر بار مفاسد قهری ارتش بیگانه رفتیم و پیمانی را كه برای بنیه ضعیف ما كمرشكن بود قبول نمودیم و در عمل تمام تعهدات خود را مافوق قوه خود اجرا كردیم و از مزایای اقتصادی آن به معاذیر جنگی محروم ماندیم و در طی تمام این شداید به یك امید دلخوش بودیم و آن این بود كه دیر یا زود جنگ تمام می‌شود و پس از آن همسایگان بزرگ ما این فداكاری‌های ما را فراموش نخواهند كرد و اگر پاداشی به ما ندهند لااقل به پاس این سابقه ما را عزیز و محترم خواهند شمرد و مجال خواهند داد كه در روزگار صلح ما هم با فراغت بال بر جراحات خود مرهمی بگذاریم و به زندگانی آشفته خود سر و سامانی بدهیم و آسایشی را كه ملل ضعیف و صلح‌جو استحقاق دارند برای خود فراهم سازیم و اگر در حصول این مقاصد مشروع برای ما گرفتاری پیش آید در رفع آن به ما كمك خواهند كرد.

در این امیدواری راه خطا و مبالغه نه پیموده بودیم زیرا متفقین ما همیشه رسماً و علناً اعلام می‌كردند كه برعلیه بیدادگری و برای حفظ ملل از تجاوزکاران می‌جنگند و در منشور آتلانتیک جزء ایده‌آل‌های مقدس آینده بشر اطمینان داده بودند که پس از برانداختن ظلم و جور نازی، صلحی که بتواند وسایل زندگی و امنیت داخلی تمام ملل را تأمین نماید برقرار خواهد شد و هرکس و در هر کشور خواهد توانست فارغ از ترس زندگی نماید و تعهد نموده بودند که تمام ملل دنیا خواه به علل مادی و خواه معنوی باید از استعمال ترور دست بردارند.

اکنون بیش از شش ‌ماه از خاتمه جنگ می‌گذرد نه فقط خاک کشور ما هنوز از نیروی بیگانه تخلیه نشده است بلکه نغمه‌هایی برای ما ساز کرده‌اند که موجودیت و تمامیت و همه چیز آینده ما را هم تهدید می‌کند و برای ما اوضاع ناگواری پیش آمده است که ما را به‌طرف تجزیه و جنگ‌های داخلی و برادرکشی سوق می‌دهد برای ما کمیسیون نظارت خواب می‌بینند یعنی به‌جای احترام استقلال و تمامیت و وحدت ما نقشه قیمومیت و تفرقه را می‌کشند . «‌میهمانان گرامی ما به‌جای اینکه از صاحبخانه با اظهار امتنان خداحافظی کنند و به او مجالی بدهند از خستگی میهمان‌نوازی طولانی بیاساید پی در پی انجمن می‌کنند و مقدرات ما را از انجمن پوتسدام به انجمن لندن و از انجمن لندن به مسکو و از آنجا نمی‌دانم که به کدام انجمن حواله می‌نمایند تازه برای قانون اساسی ما غمخواری می‌کنند و اظهار تأسف می‌نمایند تازه برای ما دارند موضوع زبان و اقلیت را پیش می‌کشند مگر فرانسه و بلژیک مطابق قانون اسا‌سی‌شان انجمن ایالتی و ولایتی ندارند آیا هرگز این دو کشور را کسی کشور متحده خوانده است‌؟ مگر در این دو کشور به زبان‌های محلی تکلم نمی‌شود؟ آیا هرگز کسی به‌عنوان این زبان‌ها برای این دو کشور موضوع اقلیت را طرح کرده است‌؟ خبرگزاری شوروی ابلاغیه منتشر می‌کند که قرائت آن هر ایرانی را دچار شگفتی و نگرانی می‌نماید!

ما تخلیه ایران را یک مسئله حل شده و مقطوع می‌دانیم زیرا تکلیف آن به موجب فصل پنجم پیمان اتحاد سه‌جانبه معین شده و این فصل صراحت دارد به این که پس از متارکه جنگ دول متحده در مدتی که زیاده از شش ماه نباشد قوای خود را از خاک ایران بیرون خواهند برد بنابراین مطابق این پیمان بایستی در تاریخ دوم مارس در خاک ایران یک نفر سرباز بیگانه نباشد و عنوان کردن آغاز تخلیه از روز دوم مارس آن هم نسبت به قسمتی از خاک ایران به هیچ وجه با این تعهد قطعی دولت شوروی مطابقت ندارد. وقتی که می‌گوییم ما تخلیه ایران را یک مسئله مقطوع می‌دانیم مراد ما این است که ما راجع به این مسئله دیگر به هیچ وجه حاضر برای گفت‌وگو و مباحثه نیستیم.

مجلس شورای ملی، دوره چهاردهم(روزهای واپسین)، یکشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۲۴

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دیدار با رضا قلاجوری


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۱۳

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شانه‌ی عروس


نوشته‌ی: سپیده مختاری

 

حافظه می‌گوید: (مرا مسخره‌ی مخاطب نکن این، آن شانه نیست.)

می‌گویم: (می‌دانم آن شانه با چلوار رنگ‌ و رو رفته و تور بدون آهاری بود که حاشیه‌ی گلهایش سیمی بود… می‌دانم

ولی من هر چه گشتم عکس آن شانه‌ی عروس را که می‌شد از ارتفاعات زیارتگاه شازده‌ابراهیم خرید پیدا نمی‌کنم)

با خاله رفته بودم

قیمتش بین ۳۵ الی ۴۰ تومان بود

خاله یکی را برای خواهرم که خرید گفتم (خاله پس من چی؟)

گفت (برای تو گردنبندی با پلاک الله می‌خرم

با پولی که مادرت داده نمی‌شود دو تا شانه خرید.)

شانه خریده شد

و بزودی عروسی‌‌ای در همسایگی ما برپا شد.

رفتن به جشن عروسی آن‌روزها کارت دعوت نمی‌خواست

خبر شدن به منزله‌ی دعوت بود

می‌رفتیم که علاوه بر دیدن شکوه و زیبایی عروس خودمان را در آینده‌ای دور در آن لباس تخیل کنیم

و اگر شانس با ما یار بود از سکه‌های شاباشی که بر سر عروس و داماد ریخته می‌شد لابلای رقص و پایکوبی سکه‌ای هم گیرمان می‌آمد

اما آن‌روز ، نه سکه شادم می‌کرد نه عروس مرا به رویا می‌برد

من می‌خواستم خودم عروس باشم 

مثل خواهرم

آن هم با یک شانه‌ که گل‌های توری داشت.

براستی که من همان اَمیروی فیلم سازدهنی بودم

و خواهرم برای لحظه‌ای _شاید چند ثانیه_ آن شانه را بر سرم گذاشت و برداشت

 

هنوز عروس را نیاورده بودند

غمگین به خانه برگشتم

کلاس اول بودم و مدادرنگی‌های شش‌رنگی داشتم

۶ تا مداد رنگی شاید تنوع زیادی ندارد اما رنگهای اصلی بین‌شان بود

من اما هر ۶ تا رو پشت پلک‌هایم کشیدم

که البته سبز و قرمز بیش‌تر به چشم آمد و چشمانم را طرح پرچم ایران کرد

به سمت محل عروسی حرکت کردم

مادرم جلوی درب خانه‌مان روی چمن‌ها نشسته بود با همسایه‌ای که دوست صمیمی‌اش بود به گفتگو مشغول…

می‌خواستم با کم‌ترین توجه از کنارشان رد شوم که اتفاقی چشمش به چشمم افتاد و گفت(سپید؟؟؟)

خونسرد نگاهش کردم

پرسید با چشمانت چکار کرده‌ای؟

گفتم (چی؟

یعنی چی؟)

می‌شد خشم و خنده را در صورتش ببینم

گفت( گه نخور.زود برو پاک کن)

گفتم ( این رنگ واقعی پوستم است)

اما مادر قانع نشد که البته نمی‌شد

و من برای رهایی از کتک، به خانه برگشتم و صورتم را شستم

و تصمیم گرفتم به عروسی بروم و بعدتر در فرصتی مناسب، در حالی‌که پلاک الله را می‌بوسیدم و می‌گفتم خدایا مرا ببخش

شانه‌ی عروس خواهرم را شکستم!.

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی‌ی رضا براهنی

ایرانه خانم زیبا

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز «مادران جهان»

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویایی‌ست از سخت‌کوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان و این‌که چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری می‌کنند. این‌ عکس‌ها را که از صورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور»وام گرفته‌ام در هر شماره برای‌تان می‌آوریم.

شماره‌ی ۴

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

 

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید: