روی موج کوتاه

.
۲۳
این خیابان
به های وی‌ی 80 می‌رسد
این جاده به اقیانوس اطلس می‌ریزد
کجاست کج‌راهه‌ای;
که به کردستان‌ام ببرد!؟
سپتامبر١٧…………………………………………..٢٠٠٩
……………………. روزویل کالیرنیا
.
highway 80 یکی از بزرگ‌راه‌های سراسری آمریکا

منتشرشده در روی موج کوتاه | ۱ دیدگاه

روی موج کوتاه

.

٢٢

نام پدربزرگ‌ام علی
و نام پدرم مهدی است
چه می‌کند این‌جا
……………………...
………..شاعر

بی نام حبیب
!
……………………………..۱سپتامبر ٢٠٠٩
…………………………. روزویل کالیرنیا

منتشرشده در روی موج کوتاه | ۱ دیدگاه

روی موج کوتاه

h.
٢١
من آخرین مسافری نیستم
که از فرودگاه قدیمی
……………………پرتاب می‌شود
برای دیدن ستاره‌ی کوچک‌ام
……………………….پرواز کرده‌ام
لطفآ نام‌ام را
از لیست اشیاء مفقود شده
……………………..خط بزنید

………………………………اگست٢۱ ٢٠٠٩
…………………………. روزویل کالیرنیا

منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روی موج کوتاه

.
٢٠

به خانه برنخواهم گشت
فرودگاه قدیمی را بسته‌اند
تا شاعر سال‌های دور
………………….هوایی نشود

………………………………اگست٢٠ ٢٠٠٩
…………………………. روزویل کالیرنیا

منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت

.
نوشته‌ی زیر از شاعر آزاده‌ی ایران احمد شاملو توسط دوستی مهربان برایم ارسال گردید که با تشکر از او آن راعینآ برای‌تان می‌آورم. یاد خوش‌ شاملوی عزیز سبز باد.

.
و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت


از: احمد شاملو

در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است،

زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است،
زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است،
زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،

زمان کره‌اش می‌کشتند که خراب‌کار است ،
امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :
تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،

حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است،

عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است،
صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است،
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌،
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است،
روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند،
چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند،
و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند
و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت


منتشرشده در گزارش | ۱ دیدگاه

کوتاه با برشت

.
کوتاه با برشت

.
.
آن که می‌خندد، هنوز

خبر هولناک را

نشنیده‏است!
……………….برتولد برشت
منتشرشده در شعر دیگران | ۱ دیدگاه

صاحب عکس

صاحب عکس فوق از سروده‌های عمران صلاحی است که توسط دوستی برایم ارسال گردید با تشکر فراوان از این دوست گرانقدر همراه با دوعکس چاپ نشده از عمران عزیز و با یاد خوش او این شعرش را برایتان می‌آورم.

صاحب عکس فوق ، گم شده است

رفته از خانه و نیامده است


مادرش گریه می کند شب و روز

صاحب عکس فوق

چشمهایش درشت

دستهایش همیشه مشت

صاحب عکس فوق ، با خونش

روی آسفالت می کشد فریاد

سینه اش باغ لاله های غریب

صاحب عکس فوق

در خیابان آرزو جان داد

می روم پیش مادرش امروز

تا بگویم :

صاحب عکس فوق من هستم


منتشرشده در شعر دیگران | 3 دیدگاه

بخشی از مصاحبه با احمد شاملو

.
متن زیر را که با نام بخشی از مصاحبه با احمد شاملو در وازنا آمده و بسیار خواندنی‌ست دراین‌جا می‌آورم که امیدوارم از مطالعه‌ی آن بیش‌تر بیاموزیم.
یاد
شاملوی بزرگ همیشه
باد. …………………………………………………………………. رسانه

بخشی از یک مصاحبه با احمد شاملو – مصاحبه‌کننده: ماریا پرسون، سوئد

آقای شاملو، همه‏ی جوان‏هائی که ‏من ملاقات‏شان کردم از شما به‏عنوان بزرگ‏ترين شاعر ايران تجليل ‏کردند. محبوبيت شما به خصوص درميان نسل جوان برای‏تان چه اهميتی دارد؟ آيا به‏نظر شما چه فرقی بين دنيای ذهنی‏ی جوانان امروز و دوره‏ی جوانی‏ خودتان هست؟

– کلماتی ‏هست ‏که ظاهرا از هر سو نگاه ‏کنيم زيباست: همچون کلماتی ‏که ‏شما در اين سوآل ‏به ‏کار برديد. کلماتی ‏چون بزرگ‏ترين‏ شاعر، تجليل ‏شدن، محبوبیت، و جز اين‏ها… اما يک‏ بار ديگر سر برگردانيد و اين ‏بار از منظری‏ که ‏ما ايستاده‏ايم به ‏اين‏ها نگاه ‏کنيد: پروار بودن ‏آهو را از چشم ‏خود آن‏ حيوان ‏هم ‏ببينيد و مفهوم ‏زيبائی ‏پر و بال يا آواز مرغ‏ خوش‏خوان را از ديد پرنده‏ای هم که ‏صياد، هرسحر با دام و قفس‏هايش در دشت يا کشتزار پيرامون ده به جست‏وجويش می‏رود بسنجيد… ما در شرايطی ‏هستيم که گاه‏گاه اين ‏کلمات تنها با مفاهيم ‏دردناکی چون قربانی ‏شدن و در خون ‏خويش ‏غوطه‏زدن مترادف است . اين‏جا جلاد زندان فرياد می‏زند: کجاست ‏آن‏ شاعر تيره‏بخت که درسياه‏چال هم به ‏ستايش آزادی شعرمی‏سرايد؟ و آن‏گاه ‏لبان شاعر را به‏ جوال‏دوز و نخ‏قند می‏دوزد و چون از اين ‏کار طرفی‏ برنمی‏بندد در سلول مجرد زندان با تزريق سرنگ پر از هوا برای ‏هميشه خاموش‏اش ‏می‏کند. نام ‏بردن از اين شاعر (: فرخی) چه سودی در بر دارد حال ‏آن‏که امثال او درخاطره‏ی ‏مافراوان ‏است؟ ـ پنجاه ‏سال‏ پيش ‏از اين، نيما که ‏استاد و پير ما بود گفت: “آن ‏که ‏در هنر دست به ‏کاری‏ تازه می‏زند می‏بايد مقامی چون‏ مقام شهادت را بپذيرد ! منظور او از بيان ‏اين ‏نکته چيزی ‏جز اين ‏نبود که ‏اگر شاعر طرحی‏ تازه ‏که تا آن ‏زمان هنوز سابقه‏ی اجتماعی‏ چندانی ‏نداشت در نيفکند و شعر را که ‏تا آن ‏زمان بيش‏ترغمنامه‏ی فردی عاشقانه بود همچون‏ سلاحی در مبارزه ‏برای بهروزی انسان به ‏دست ‏نگيرد ارزش وجودی خود و شعر را انکار کرده ‏است . در مراتب تربيت‏ اجتماعی‏ ‏ما سخن‏ گفتن ‏از خود را منم‏زدن ناميده‏اند که‏ چيزی از آن‏ نفرت‏انگيزتر نيست . اما من‏ آن‌چه ‏را که ‏شما بلافاصله ‏در آغاز صحبت‏مان به ‏ميان ‏آورديد “تعميدخون” می‏نامم يعنی نصيبه‏ی‏ گرانبهائی ‏که‏ هيچ‏چيز هم‏ارز آن ‏نيست . اين ‏همان تعميد خون ‏است که ‏در روزگاران ‏گذشته جان‏ خود را گرو عقدش می‏کرده‏اند . بيش‏ از چند دهه به‏ويژه ‏در اين‏ دو دهه‏ی ‏اخير تلاش آشکاری صورت‏گرفت که‏ آثار ما، تعدادی از شاعران و نويسند‏گان، به ‏چاپ‏ نرسد و نسل جوانی که‏ مخاطب ماست از بخش امروزين فرهنگی‏ که مخاطبان ‏خود را به‌خصوص‏ در ميان ‏ايشان ‏می‏جويد يک‏سره جدا بماند. حدود شانزده ‏سال مجموعه‏های ‏شعر من در کشورم مطلقا اجازه‏ی ‏انتشار نيافت که ‏هنوز هم ‏تعدادی از آن‏ها ناياب‏ است. (البته از يک‏ جائی به‏ بعد، يکی‏ دو مجله که ‏هر از چند ماهی يک شماره منتشر می‏شد برای‏ شعر من اجازه‏ی‏ نشر يافت که‏ هنوز هم نتوانسته‏ام ‏از منطق ‏اين ‏کار سر دربياورم، هرچند که ‏يکی ‏از اين ‏دو مجله متهم ‏می‏شد که ‏مخالف‏ انقلاب‏ است! (درعوض، مطبوعات رسمی و نيم‏رسمی و نشريات وابسته ‏به ‏گروه‏های فشار (که غالب ‏افرادشان يک‏سره فاقد سواد خواندن و نوشتن‏اند) با چاپ کيفرخواست‌های بی‏دليل و مدرک، پيرامون ‏ما عده‏ای از نويسند‏گان فضائی چنان آکنده از رعب و وحشت ايجاد کرده‏ بودند که‏ مبارزه با عوارض‏ دلهره‏ای که ‏به ‏جان کس‏ و کار ما انداخته ‏بود به ‏ناچار بخش‏ مهمی‏ از وقت ‏و فرصت ‏فعاليت ‏ما را مصروف خود می‏کرد چرا که به ‏هر حال آثار زهر بهتان‏ها را نمی‏توان ‏نديده ‏گرفت و اين ‏همه ‏در حالی ‏بود که‏ ما برای ‏دفاع ‏از خود نيز فضائی ‏نمی‏يافتيم. به قول سعدی: (۱۲۹۳ – ۱۲۱۳) سنگ‏ها را بسته ‏بودند و سگ‏ها را گشوده! (سعدی شاعر قرن سيزدهم ميلادی‏ست. می‏بينيد که ‏انگار تو مملکت‏ ما هميشه ‏در بر يک‏ پاشنه چرخيده ! اما، درنهايت، بايد بگويم گناه ‏از ما بود که‏ نسل جوان‏مان را چنان‏ که ‏هست نشناخته ‏بوديم! درست هنگامی ‏که ياوه‏گويان می‏پنداشتند ما را به ‏جائی روانه ‏کرده‏اند که‏ ديگر برای‏مان راه ‏نجاتی نمانده و به‌خصوص نام ‏ما يک‏سره از ذهن جوانان بيست و بيست و پنج ساله‏ی ‏انقلابی زدوده شده، ازنمايش‏گاه بين‏المللی‏ کتاب سال ۱۹۹۳ خبر آمد که ‏تمامی‏ نسخ مجموعه‏های شعر من ‏که ‏پس ‏از سال‏ها اجبار به ‏سکوت اجازه‏ی ‏نشر پيدا کرده و ناگهان بی‏خبر در تيراژهای ده‏ هزار جلدی‏ به ‏نمايش‏گاه ‏عرضه‏ شده ‏بود ظرف‏ سه ‏روز به ‏فروش‏ رفته ‏است! و اين بدان ‏معنی ‏بود که‏ ما در امر ارزيابی‏ نسل جوان کشورمان سخت به‏ خطا رفته‏ بوديم. و اين بدان‏ معنی بود که ‏احتمالا درگيری‏های ‏فکری و خستگی و شايد بی‏حوصلگی ما را گرفتار ضعف قضاوت و نوميدی کرده‏بود. و اين بدان معنی ‏بود که‏ از ميان کج‏انديشی‏ها و ستيزه‏جوئی‏های اهرمنانه نسلی سر برآورده که‏ يأس‏ و خستگی نمی‏شناسد و به ‏آسانی از پای ‏طلب نمی‏نشيند! آن‌گاه جوانان نسخه‏های‏ کپی‏ شده‏ای ‏از آثار ما شاعران‏ غضب‏گير شده را نشان‏مان دادند که ‏از فرط دست‏ به ‏دست ‏شدن به‏ راستی ديگر قابل ‏استفاده ‏نبود. سوآل ديگرتان تفاوت ميان دوره‏ی ‏جوانی‏ ما و دوره‏ی ‏جوانی‏ نسل معاصر بود.

جوانی‏ ما سراسر با دغدغه‏ی آزادی‏ گذشت. امروز هم نسل جوان ما با همين
دغدغه‏ می‏زيید و آن را در هر جا که مجال پيدا کند به ‏زبان می‏آورد. اما اين ‏نسل پوياتر و پربارتر است. سال‏های جوانی‏ ما در رؤيای ‏مبارزه به ‏سر آمد اما اين ‏نسل، راست در ميدان مبارزه به‏ جهان ‏آمده. تفاوت در اين ‏است . چنان‏که پيش ‏از اين ‏گفتم: در مراتب‏ تربيتی‏ ‏ما چيزی نفرت‏انگيزتر از به‏ خود پرداختن و از خود سخن ‏گفتن ‏نيست و شرم‏ بر من ‏باد که ‏گرفتار چنين‏ موردی‏ شده‏ام و علی‏رغم ‏آگاهی ‏از زشتی‏ اين‏ کار بسيار از خود سخن ‏گفتم. بزرگان ‏ما گفته‏اند جريمه‏ی ‏از خود گفتن خاموشی ‏گزيدن است. پس به ‏من ‏اجازه ‏بدهيد سخن را به‏ همين‌جا پايان ‏بدهم به‏خصوص که سوآل‏های ‏ديگرتان سياسی‏ست و از آن‏جا که من‏ به ‏عنوان ‏سخن‏گوی هم‌قلمانم انتخاب ‏نشده‏ام به‏ خود اجازه‏ نمی‏دهم بی‏مشورت با دوستان به ‏اين قلمرو پا بگذارم .



منتشرشده در گزارش | 2 دیدگاه

نام ساختگی و دروغین برای «خلیج فارس» در "گوگل ارث"

.
نوشته‌ی زیر از سایت کانون پژوهشهای ايران شناختی زیر نظر ایران‌شناس فرهیخته آقای جلیل دوستخواه را عینآ در این‌جا نقل می‌کنم تا درصورتی‌که بعضی ازما موفق به امضاء این دادخواست‌نامه‌ی قانونی نشده‌ایم به انجام آن مبادرت ورزیم.
…………………………………………………………………………..رسانه
۱۶. دادخواست‌نامه برای اعتراض به کاربُرد ِ نامی ساختگی و دروغین برای «خلیج فارس» در “گوگل ارث

سرانجام اعتراض به نام مجعول برای «خلیج فارس»درگوگل‏ارث،

Google Earth

تا بامداد روزجمعه ۹۵۰هزارامضا رسیده است. یعنی بعد از هشت‏ماه حالا دیگر فقط ۵۰۰۰۰امضا کم داریم ! بی‏شک ما ایرانی‏هامردمان عجيبی هستيم؛ از يک سوعرب‏ستيزترين ملتِ گيتی هستيم وازطرف ديگر، گذرنامه‏های تک‏تک‏مان ممهور است به مُهرسفارت امارات متحده‏عربی درجوانی و عربستان سعودی در پیری ازآن طرف دم زدن از وطن‏پرستی وتمدن دوهزاروپانصدساله‏مان گوش فلک راکر کرده، و از اين طرف به‏سختی توان گردآوریِ يک‏ميليون امضا برای جلوگيری از تغيير نام خليج‏فارس را داريم؛ و در همان حال به‏ راحتی یک‏ميليون پيامک دردو ساعت برای عادل فردوسی‏پوروبرنامه‏اش می‏فرستيم.واقعاً مسامحه‏کار و بی‏خیال شده‏ایم.
گر کسی را سراغ دارید که هنوزاین اعتراض را امضا نکرده، برای جمع کردنِ این پنجاه‏هزار امضای باقی‏مانده این نشانی و ضرورت و اهمیتِ این کار را به اویادآور شوید > > استدعا می‏کنم هر ایرانی را که می‏شناسید، برایش ارسال نمایید.
http://www.petitiononline.com/sos02082/petition.html

منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با دست بسته نمی‌شود كاری كرد…

.
شعری ازشاعر نام‌آور ایران شمس لنگرودی در ارتباط با حرکت حق‌طلبانه‌ی مردم ایران . نقل از سایت شخصی‌ وی
.

حتما سراسر شب صدامان مي‌كردي

اما عزيز دلم

زندگان

قادر نيستند كه صداي تو را بشنوند

حتما سراسر شب

بر دريچه سنگين‌ات كوفتي

و ما فقط صداي ريزش باراني را مي‌شنيديم

كه بر گل نامرئي مي‌باريد

و بويي غريب

از گل‌هايي ناشناخته در شب مي‌پيچيد

با دست بسته نمي‌شود كاري كرد

شب چسبنده دست و دهانمان را فرو مي‌بندد

و آنچه كه مي‌بيني روياهاي ماست

كه مثل مه‌اي برمي‌خيزد

بر سنگت فرو مي‌ريزد

با دست بسته نمي‌شود كاري كرد

اما هيچ‌كس را توان بستن روياهايمان نيست

روياهايي كه نيمه‌شبان قدم به خيابان مي‌گذارند

در تلالوي پنهان خويش يكديگر را مي‌شناسند

از ديداري در سپيده فردا سخن مي‌گويند.


منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شناسنامه ٣۱

.
شناسنامه‌ام خیس است

و ریشه‌ام از خزر
…………………آب می‌خورد.

…………………….هفدهم جولای ٢٠٠٩

………………………کوُل کالیفرنیا

منتشرشده در شعر شناسنامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

تقصیر صندلی

.

پیدا کنید
ارتباط بین این دوربین بی‌پایه
و این آدم نزدیک بین پایه‌دار را
که پای این فانوس بی‌فتیله
تاریک شده‌اند
این مارمولک اگر سبز نیست
تقصیر صندلی‌هایی‌ست
که از درخت بودن
خسته شده‌اند
وگرنه صحبت داس و اره
آن قدر تیز نیست
که کاغذ تازه نوشته شده
بوی بکارت کاج‌های جوان بدهد
بلندی‌ی این دیوار را
کوتاه آمده‌اند
تا احتیاجی نباشد
که صبح را
زیر پای‌ات بگذاری
و نردبان خمیده را
با رنگ وارفته‌ی رنگین کمان
خط خطی بکنی
مشتی آینه
بر اندام بهار ببار
تا خیابان کوتاه بن بست
با خیال کوچک سبرینه
دیداری تازه کند
آن که از کبوتران‌ات می گوید
هیچ نسبتی با آبی‌ی آسمان تو ندارد
هرچند باید قرابتی بین ساطور و جلاد باشد
که این گونه صاف و پوست کنده
با هم کنار می‌آیند
…………………….. ۱۴ ژانویه ٫۲۰۰۷ روزویل کالیفرنیا
منتشرشده در شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بیا به تماشای آفتاب بنشینیم

.
تقدیم به: دختران آفتاب
.
پیش از آن‌که اتفاق بیافتد

چهار صندلی‌ی دسته‌دار
دور میدان قار قار نشاندیم
ما با صدای کوچه تمرین می‌کردیم
و هیچ‌کس به این چهار حنجره‌ی تازه‌کار
………………………….. شلیک نمی‌کرد
بخت با ما بود
که انتهای خیابان را
از گل‌های شیپوری
……………. پر می‌کردند
تا بهتر شنیده شویم
مردان بازنشسته
کودکان دیروز را صله می‌دادند
و خواب ما تا صبح
……………. سپیده می‌زد
مادران داغدار
ا
نگشتان پیروزی
…………. در هوا می‌رقصاندند
و ما نشان می‌دادیم که می‌توانیم
دستان خود را گره کنیم
سنگ‌پران‌های حرفه‌ای
با مرکب‌های آهنین
اجتماع دختران بهارپوش را
نشانه می‌کردند
و آفتاب در خیابان‌های شهر
……………. رژه می‌رفت
ما نیز آموخته بودیم
که آزادی در اختیار است
……………… نه در اجبار
آن‌که رأیی دیگر در صندوق
به امانت گذاشته بود
بالا بلند آمده بود
تا جوانان تابناک
برای فروغ فرخزاد چراغ هدیه ببرند
ما نیز قلم‌هامان را تر می‌کردیم
تا زیر بیانیه‌ی خواب‌های تو
انگشت بزنیم‌
جای احمد شاملو هم خالی بود
این نیز روزگار غریبی‌ست
شاعر نازنین!!
………………………………جون٣٠ ٢٠٠٩
…………………………. روزویل کالیرنیا

منتشرشده در شعر | ۱ دیدگاه

شعری از یداله رویایی

شنبۀ سیاه

” نمی دانید چقدر زدند، چقدر می زنند، چقدر می زنندم …
ما با تنی کبود ازباتوم، در یک شهامت می میریم و بازاز یک ترس
زاده می شویم “
(از نامۀ مهناز یوسفی شاعر، ٥ تيرماه ٨٨)

و ترس باز
در چهارراه منتظر من بود

وقتی که فتح، زشت ترین فتح
عقل و جنون را
سرخ و سیاه
مثل گیاه
از دست هایم می رویاند
و ترس می درخشید
در چهارراهِ ترس .

فریاد
طول ِ طناب بود
که از گلو پائین می رفت
و خاره از طناب بالا می آمد:
پرخاش !
وقتی تمام ِمن
پرتاب از دهانم می شد

وقتی تمام ِمن – پرخاش –
پرتاب از دهانم شد
سگ ها بهم نشانم دادند
و در محاصره لبخند هائی از گچ
تا چهارراه ترس بدرقه ام کردند
آنقدر که از جرقه ای قدیمی
انگشت هایم از سرما لرزیدند

بار دگر
ننگِ اطاعت از ضخیم ترین حرف های لات
سنگِ صدا دهان فرتوت
صندوق تفته
تابوت !
.
برگرفته از:سایت شخصی یداله رویایی

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعری از یداله رویایی

به چهرۀ خونین دخترم : ندا


ای که در صفِ پیش،
جان پیش ِ صف می گذاری
برتلاطم تو جهان ِمن کف و کاهی باد !
و جمال تو تا ابد
اندازۀ جان ما باد !

.
نقل از: مجله الکترنیکی وازنا

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روی موج کوتاه

.
١٩
آخرین عدد رها می‌کند
اندیشه‌های درهم را
آن‌ سمتِ ارتباطِ اشاره
دستی جوینده
بر نطعِ کی‌برد
** می‌دود
و خواب در چشمِ تَرم می‌شکند*.

………………………………۲۸جون ٢٠٠٩
…………………………. روزویل کالیرنیا
.
* برداشتی از شعر نیمای بزرگ
**Keyboard

منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید: