دیدار با (محمد علی سپانلو)

در فردیس*

چرت می‌زند
یا فکر می‌کند
یا هیچکدام؟
با لوچه‌ی آویزان

چشمان به زیر افتاده
                       شاید
شست پای غایبش را می‌جوید.


لاغرتر از کوتاه‌ترین جمله‌هایش
-مداد شکسته‌ای در لیوان-
در مرکزصندلی نشسته
                          پنداری
از تماس پُشتی و بازوها می‌ترسد.
تنهایی او، این “الف” تنها را
اکنون خلاء بزرگ در بر می‌گیرد
هُرم عظمت یا هاله‌ی تابستان است
گردِ سر این پیامبر
                که شکل مداد می‌شود!

تا چرت زدن را تقلید کند
بیداری او را باور دارم،
تاریخ من است او که شک دارد
کامل باشد واژه‌ای که آن‌سوی سکوت،
این پیر مرد پسر تاریخ من است
                           من که عشقم را
در زمزمه‌ی سکوت او سنجیدم…


اکنون دست می‌کشم به موهایش
چه برف گرمی
نشسته روی سر شاعر!


فردیس،دهکده‌ محل اقامت شاملو

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | 2 دیدگاه

گواهی نامه ازدواج

سيدعلی سكس‌الواعظين


شب عيدی اين خبر يك مرتبه ساری وجاری شد كه حكومتی كه ازصبح تا شب و بلكه ازشب تا صبح تمام حواسش ايجاد رفاه و ارزانی و سلامت و سعادت برای مردم ايران است دست به ابتكارتازه ای زده كه جهان انگشت به دهان هاج و واج مانده است.



كساني كه می‌خواهند ازدواج كنند بايد دوره سه ماهه اين مهم را طی كرده و پس از اخذ گواهينامه كه مهرو امضاء شده وازهرجهت معتبراست بروند خواستگاری. به زودی خواستگاری بدون گواهی ممنوع می‌شود و هركس بدون گواهی زن بگيرد زنش بر او حرام است و تا اخذ گواهی بايد شب ها جدا بخوابند و برای حسن اجرای كار يك لباس شخصی دراطاق آن ها كشيك می دهد كه بدون گواهی قاطي پاطی نشوند.


اما اين گواهي سه ماهه را به اين سهولت هم نمی‌شود گرفت . ما درباره محتويات اين دوره شور و غور كرديم و به نظرمان آمد كه درابتدا طبعاً مراتب دينی و مذهبی مطرح‌اند. البته و صدالبته كه برای هر ازدواج اجازه بزرگ ولی داران الزامي است . ما امت اسلام بدون اجازه ولي داران بزرگ حتي حق نداريم شب پيش زنمان برويم چه برسد كه زن بگيريم . البته جوان ها بايد بدانند اين نهايت رأفت و بزرگواري بزرگ ولي داران است كه اجازه مي دهد جوان ها زن بگيرند و شب ها تنها نخوابند .


بعد فيزيولوژي بدن انسان تدريس مي شود . براي ماده ها جدا و براي نر ها جدا . چون ابزار ازدواج مربوط به اين قضيه مي شود و اگر كساني فاقد ابزار و آلات باشند بهتر است به دنبال اخذ گواهي نروند .


گويا طبق نظر بزرگ ولي داران كسي كه دراين دوره شاگرد اول شود علاوه بريك زن يك صيغه هم به عنوان جايزه به او تعلق مي گيرد كه براي مدت يك سال مي تواند يك شب درميان مورد استفاده قرار بگيرد .


البته بعد مراتب اخلاقي مربوط به ازدواج تدريس مي شود و مخصوصاً به آقايان تدريس مي شود كه تا چه حدي مي توانند زنشان را كتك بزنند و ضربات رابه كجاي بدن آن ها وارد كنند و اگر مشكلي پيش آمد به كدام درمانگاه به طور صلواتي مراجعه كنند .


بعد مي رسيم به جاي شيرين برنامه كه همانا تمرين عمل ازدواج است . براي اين منظور مأمورين فوق العاده با تجربه اي از زندان سابق كهريزك و زندان اوين و زندان رجائي شهر و زندان هاي شهرستان ها مأموريت شرعي و قانوني دارند كه به دخترها نشان بدهند بالاخره اين ازدواج يعني چه و چه جوري مردوزن ازدواج مي كنند واگر دختر از خودش لوس بازي درآورد كه من مي ترسم وازاين حرف ها چطور بايد با او برخورد شرعي كرد كه بفهمد ازدواج شوخي بردار نيست و هردختري از 9 سالگي به بعد بايد آمادگي كامل ازبرخورداري از مراسم نكاح و تحمل ابزار نكاح و طاقت پيمودن اين راه شرعي را داشته باشد .


بعد ازآن كه گواهي ازدواج صادرشد تحول تازه اي دراجتماع رخ مي دهد. هركس كه جوياي كاراست و مي خواهد استخدام شود كنارديپلم و ليسانس مي نويسد داراي گواهي ازدواج با رتبه ممتاز . هرجواني با دختري آشنا مي شود مي پرسد : گواهي ازدواج داري يا نه ؟ اگر نداشته باشد درعشق مردود است . هركس مي خواهد عاشق ديگري شود بايد اول تكليف گواهي ازدواج را روشن كند .


خلاصه طراحان اين برنامه انقلابي چنان تحولي در اجتماع ما پديد مي آورند كه موضوع غني سازي اورانيوم مي رود درجه دوم واقع مي شود .


حتي شنيده مي شود مثل گواهينامه رانندگي اين گواهينامه هم بعد ازچندسال بايد تمديد شود . دركار رانندگي بررسي مي كنند كه متقاضي درست مي بيند يا نه ؟ دست و پا و كمرش سالم است يانه و اگر همه چيز سرجايش بود گواهي او را تمديد مي كنند . حالا درمورد تمديد گواهي ازدواج بايد وضع جسماني مرد وزن هردوتحت بررسي متخصصين كهريزك قرارگرفته و واقعاً معلوم شود به درد ادامه ازدواج مي خورند يا اين كه بايد بروند غاز بچرانند .


حتي مثل مجوز طرح ترافيك قرار است برچسبي تهيه كنند كه بعد از تمديد نصب شود. حالا كجا بايد نصب شود منوط به نظرحوزه خواهد بود .


حالا بگوئيد اين حكومت به فكر مردم نيست . واقعاً نمي بينيد چقدر دارند زحمت مي كشند و خون جگر مي خورند كو قدر دان ؟

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ققنوس در آتش

رضا مقصدی

در آستانه‌ی دهمین سالگرد ِ از دست دادن عزیز ِ شعر ِ پارسی ایستاده‌ایم.
این شعر سالها پیش در اسپانیا با یاد ِ این “یار ، این یگانه‌ترین ِ یار” نوشته شده است.
در آنجا دو چیز بیش از هر چیز مرا به جانب ِ خود می‌خواند: “ماه” و “گارسیا لورکا” .
در ساحل، در دیدارهای مهربان با ماه _ پیاپی _ صدای هوشُربای شاملو با کلام ِ شورانگیز ِ لورکا در جانم می‌ریخت و مرا تا دور، تا لحظه‌های پرشور می‌بُرد.
نخستین سطرهای این شعر در زیر منشور ِ نور ِ ماه و در آن ساحل بر کاغذ نشست و سپس در سال ۷۶ در “دفتر هنر” ویژه‌ی احمد شاملو به سردبیری مهربانم بیژن اسدی‌پور در امریکا انتشار یافت.


در این لحظه، با بهره از کلام ِ فاخر ِ ” سایه”ی عزیزم، به آن “بامداد ِ ” همیشه می‌گویم:


یاد ِ دلنشین‌ات ای امید ِ جان
هر کجا روم، روانه با من است

ققنوس در آتش

به:قامت بلند حماسه وعشق
احمد شاملو

                                                                    رضا مقصدی و احمد شاملو

….. پس
واژه را دوباره فرا خواند
تا از فراز ِعاطفه‌ی ابر، بگذرد

وز نور
وز غرور
جامی به سربلندی‌ی آواز ِ عاشقان
بردارد
تا بامداد، بر سر ما خیمه گُسَترد.

همواره یک پرنده
بر شانه‌ی ستبر ِ بلندش
رو سوی روشنایی‌ی یکدست
آوازهای تازه، به لب دارد.

این کیست؟ از کدام تبار است؟
وقتی که برف را
بر حرف و بر هِجای جهان
می‌بیند
ما را به میهمانی‌ی خورشید می‌بَرَد.

گندم
صدای ماست
شادی
جوانه‌اش.
آن جا که آسمان ِ زمان، خالی
از بوسه‌ی برهنه‌ی باران است
بر ریشه‌های تشنه‌ی ما
می‌بارد.

در کارگاه ِ هستی
− این آفریدگار −
بومی ز خاک دارد
رنگی ز شاعرانگی‌ی افلاک
مضمونی از مناظر ِ انسان.

هر جا که عشق
از آبی‌ی یگانه‌اش خالی‌ست
آوازی از سپیده دمان است.
دیری‌ست ” آن کلام مقدس “
با پیکر ِ نشسته به خاکستر
در شعله‌های آتش
می‌سوزد.
شادا
ققنوس را بشارت ِ او زنده می‌کند.

گیتارهای تاریک!
گیتارهای درد!
” اسپانیا ” ترانه‌ی ” لورکا ” را
چون باغی از انار به جانش ریخت.


فریاد ِ ” بامداد “
اما
میانِ زخمِ دل ِ ما
ایستاده است.


اسپانیا ۱۹۹۷

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

به یاد بیژن اسدی‌پور

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روی موج کوتاه

۴۵
به آب نگاه کن
که برای تصویر یک ماه کوچک
چگونه رود را
در آغوش می‌کشد.

 

……………………………۵ اوت٢٠١٠
…………………………………….. روزویل کالیفرنیا


۴۶

این شعر برای فروش نیست
لطفآ مداد و کاغذم را
از لیست اشیاء حراجی
حذف کنید .

…………………………..۱۴ اوت٢٠١٠
…………………………………….. روزویل کالیفرنیا

 

منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای(مینا اسدی)

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سه شعر کوتاه از حمیدرضا رحیمی

گزارش



سالی که گذشت
سال عشق بود
عشقی میهمان
در اتاقکی بی‌در، بی‌پنجره

****
در سالی که گذشت
ماهیان بیشماری
در آب
غرق شدند
و هزاران سیب سرخ
خود را از درختها
آویختند .
****
سالی که گذشت
سال خنده های کاغذی من بود
زیر باران‌های ُمکرّر این شهر
وسالی بود
که قلبی شیشه‌ای
زیر ضربان‌های خود
شکست …

انعکاس



به رودخانه
سخت
خيره شده‌ام
بی‌اعتنا
به فريادهای تصويری.
که دارد
در آب
دست و پا می‌زند…

تصوير



لباسم را
سخت می‌تکانم
و موهايم را نيز
و به پيرمردی که
در آينه است می‌گويم:
باد را
می‌بينی؟
انگار
خاکستر می‌آورد!…

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

من کی هستم؟!

این متن نوشته‌ی خانم ” بلقیس سلیمانی” یکی از نویسندگان  معاصر است

من« دوشيزه مکرمه» هستم،
وقتی زن‌ها روی سرم قند می‌سابند و همزمان قند توی دلم آب می‌شود.
============ ========= =====

من «مرحومه مغفوره» هستم،
وقتی زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده‌ام و احتمالاً هيچ خوابی نمی‌بينم .
============ ========= ========= =

من «والده مکرمه» هستم،
وقتی اعضای هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيرينی ۲۰آگهي تسليت در ۲۰ روزنامه معتبر چاپ می‌کنند.
============ ========= ========= ===

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم،
وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری‌اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه‌ی اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ می‌رساند
============ ========= ========= ===

من «زوجه» هستم،
وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی‌ی دادگاه خانواده قبول می‌کند به من و دختر شش ساله‌ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان، بدهد
============ ========= ========= ===

من «سرپرست خانوار» هستم،
وقتی شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه‌اش از گردنه‌ی حيران رد نشد و برای هميشه در ته دره خوابيد.
============ ========= ========= ===

من «خوشگله» هستم،
وقتی پسرهای جوان محله زير تير چراغ برق وقت‌شان را بيهوده می‌گذرانند.
============ ========= ========= ===


من «مجيد» هستم،
وقتی در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می‌ايستد و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا می‌زند.
============ ========= ========= ===


من «ضعيفه» هستم،
وقتی ريش سفيدهای فاميل می‌خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.
============ ========= ========= ===


من «بی بی» هستم،
وقتی تبديل به يک شی‌ی آرکائيک می‌شوم و نوه و نتيجه‌های‌ام تيک تيک از من عکس می‌گيرند.
============ ========= ========= ===

من «مامی» هستم،
وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می‌کند.
============ ========= ========= ===

من «مادر» هستم،
وقتي مورد شماتت همسرم قرار می‌گيرم چون آن روز به يک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه‌ها را درست نکرده بودم.
============ ========= ========= ===


من «زنيکه» هستم،
وقتی مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ می‌شنود.
============ ========= ========= ===


من «مامانی» هستم،
وقتی بچه‌هايم خرم می‌کنند تا خلاف‌هايشان را به پدرشان نگويم.
============ ========= ========= ===


من «ننه» هستم،
وقتی شليته می‌پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم می‌کنم و نوه‌ام خجالت می‌کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم… به آنها می‌گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.
============ ========= ========= ===


من «يک کدبانوی تمام عيار» هستم،
وقتی شوهرم آروغ‌های بودار می‌زند و کمربندش را روی شکم برآمده‌اش جابه جا می‌کند.
============ ========= ========= ===

من «بانو» هستم،
وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته‌ام و هيچ مردی دلش نمی‌خواهد وقتش را با من تلف بکند.
============ ========= ========= ===


من در ماه اول عروسی‌ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزيزم، عشق من، پيشی، قشنگم، عسلم، ويتامين و…» هستم.
============ ========= ========= ===


من در فريادهای شبانه شوهرم، وقتی دير به خانه می‌آيد، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می‌دهد، «سليطه» هستم.
============ ========= ========= ===


من در محاوره‌ی ديرپای اين کهن بوم؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره، مار، ابليس، شجره مثمره، اثيری، لکاته و…» هستم.
============ ========= ========= ===


دامادم به من «وروره جادو» می‌گويد.
============ ========= ========= ===


حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می‌زند.
============ ========= ========= ===
من «مادر فولاد‌زره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با اين و آن می‌جنگم.
============ ========= ========= ===

مادرم مرا به خان روستا «کنيز» شما معرفی می‌کند……

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

دستفروش

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

آهنگ ایرانی

با صدای معین و رقص زیبای دختر خردسال ایرانی

http://www.youtube.com/v/FYAghNSws4Q&hl=en_US&fs=1?rel=0

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

قفس

منتشرشده در ویدیو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شماره‌ی هفدهم سال اول یکم اوت ۲۰۱۰
منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

گل مریم هم پژمرد

وقتی با دوست عزیزم در ایران تلفنی صحبت می‌کردم و به او گفتم که آهنگ استاد نوری را بر رسانه‌ی شماره‌ی شانزدهم استفاده کرده‌ام خوشحال شد و پرسید که لابد می‌دانم که او در بیمارستان بستری‌ست. با ترسی که از این خبر وجودم را احاطه کرده بود خیلی خلاصه و سریع آن‌طور که گویی نمی‌خواستم جواب پرسش‌ام را بدانم سوال کردم خیلی بد؟ که جواب‌اش مثبت بود.
و حالا که با این واقعیت انگار ناپذیر مواجه هستم نمی‌دانم چه بگویم؟

تصویر از عصر ایران

محمد نوری درگذشت
خبرگزاری فارس: محمد نوري خواننده پيشكسوت موسيقی ايران ساعاتی پيش در بيمارستان جم دار فانی را وداع گفت.


به گزارش خبرنگار موسيقی فارس، محمد نوری خواننده قطعات ماندگار موسيقی ايران و چهره توانمند اين هنر ساعاتی پيش به علت بيماری در بيمارستان جم تهران درگذشت.
او كه مدتی در بستر بيماری بود صبح امروز برای چندمين بار به بيمارستان جم منتقل شد و حدود دو ساعت پيش در همين بيمارستان دار فانی را وداع گفت.
قطعه ايران از جمله آثار ماندگار اين هنرمند است.
درگذشت اين هنرمند كشورمان را به خانواده محترم ايشان و ديگر علاقه‌مندان وی تسليت می‌گويد


گل مريم


وای گل سرخ و سپیدم کی می‌آیی
بنفشه برگ بیدم کی می‌آیی
تو گفتی گل درآید من می‌آیم
وای گل عالم تموم شد کی می‌آیی


جان مريم چشماتو واكن منو صدا كن
چون هوا سفيد در اومد خورشيد
وقت اون رسيد كه بريم به صحرا آی نازنين مريم


جان مريم چشماتو واكن منو صدا كن
بشيم روونه بريم از خونه
شونه به شونه به ياد اون روزها واي نازنين مريم


باز دوباره صبح شد من هنوز بيدارم
ای كاش می‌خوابيدم تورو خواب می‌ديدم
خوشه غم توي دلم زده جوونه دونه بدونه
دل نمی‌دونه چه كنه با اين همه غم
وای نازنين مريم


بيا رسيد وقت درو مال مني از پيشم نرو
بيا سر كارمون بريم درو كنيم گندمارو
بيا رسيد وقت درو مال مني از پيشم نرو
بيا سر كارمون بريم بیا بیا نازنین مریم نازنین مریم


واای
وااای
مریم
مریم
وای نازنين مريم


باز دوباره صبح شد من هنوز بيدارم
ای كاش می‌خوابيدم تورو خواب می‌ديدم
خوشه غم توي دلم زده جوونه دونه بدونه
دل نمي دونه چه كنه با اين همه غم
وای نازنين مريم وای نازنین مریم


وای نازنين مريم

منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

پای صحبت کلثوم ننه‌ی بیژن اسدی‌پور(بخش اول و دوم)

توضیح

کلثوم ننه را دو شماره پیش با هم شروع کردیم ولی کیفیت بد تصاویر به عللی که عمده‌ی آن ضعف دانش کافی حقیر در کار با کامپیوتر بوده هیچگاه ارضاء‌ام نکرد.

حالا که بعد از کلی کلنجار رفتن با این جعبه‌ی جادویی موفق به ارایه‌ی بهتری از این تصاویر شدم( لااقل به زعم خودم) و از  آن‌جا که خواندن این کتاب و دیدن طرح‌های آن‌را برای همگان لازم می‌دانم یک بار دیگر آن را از ابتدا با هم مرور می‌کنیم. امیدوارم که دیداری باشد جان‌نواز پر بار.  

با مروری حتی گذرا بر آثار گونه‌گون بیژن اسدی‌پور طراح و طنز نویس متعهد کشورمان به آسانی می‌توان دریافت که مسایل زنان ایرانی همواره یکی از دغدغه‌های اصلی‌ی خاطر او بوده است. از نوزده شماره‌ی منتشره‌ی دفتر هنر که با آن آشنایید، سه شماره‌ی آن به زنان نام‌آور نویسنده و شاعر اختصاص یافته که در مقایسه با بسیاری نشریات دیگر که غالبأ مسایل زنان را بخشی از کل جامعه دانسته و پرداختن به آن‌را به طور مجزا و یگانه لازم نمی‌دانند و مدعی‌اند که پرداختن به بحران کلی جامعه مثل آزادی و برابری و..، موضوع زنان را نیز در بر می‌گیرد، بخوبی تفاوت دیدگاه او را با دیگران لمس کرد. در زمینه‌ی طراحی،‌ زنان درذهن تابناک بیژن جایگاه خاصی دارد که البته همه‌ی علاقمندان کارهای او از آن به خوبی آگاهند. کلثوم ننه‌ی بیژن اسدی‌پور را که به تازگی از دوست نازنینی بدستم رسید یکی از بهترین آثار بیژن در زمینه‌ مسایل زنان در ایران یافته‌ام که دوست دارم با توجه به شرایط نفس‌گیر بانوان سخت‌کوش جامعه کنونی‌ی ایران بخش‌هایی از آن را در شماره‌های پیاپی‌ با شما قسمت می‌کنم. 
                                                                                     رسانه 


افزودن عنوان

منتشرشده در کلثوم ننه‌ | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت های شخصی ( از آدم‌هايی که مثل بقيه نبوده‌اند )

حرف اين نوشته از آدم‌هايی ست که مثل بقيه نبوده‌اند و دورو بری‌ها و سر آخر جامعه چون آنها را نمی‌فهميده‌اند خطری بالقوه برای خود فرض کرده ودر صدد سرکوب آن‌ها بر آمده‌اند، اما وقتی خود اين سرکوب هم به دليل ندانستن چرايی‌اش باسکوت بر گذار شده آن را دهان کجی به خود دانسته و در صدد حذف آن‌ها برآمده‌اند . بعضی از سطرهای معروف بوف کور هدايت را که خود يکی از همين قربانيان بوده است من دوست دارم در همين معنا بدانم :”اين دردها را نمی‌شود

به کسی اظهار کرد ….و اگر کسی بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاری و اعتقادات خودشان سعی می‌کنند که بالبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند .”
چه گونه ممکن است کسی بدون آشنايی با طعم آن “لبخند شکاک و تمسخر آميز ” چنين چيزی را بنويسد ؟ يکی از ناشناخته‌ترين بخش‌های مقالات قربانی بزرگ شمس تبريزی گفته‌هايی‌ست که او از خودش می‌گويد که چون علی‌الظاهر متضمن فوايد عرفانی و تاريخی نبوده است استادان با “عبارات نامربوط و بی سر و ته ” از آن ياد کرده‌اند .
” مرا از آن کباب‌هات زهرا آرزوست . خوش کباب می‌سازد تر و لطيف، آن کرا چرا کباب می‌کند
خشک خشک؟ يادم می‌آيد در حلب می‌گفتم کاشکی اين‌جا بودی آن وقت که من بخورم ترا نيز بدهم. طرفه شهری‌ست آن حلب و خانه‌ها و راه. خوش می‌نگرم سر کنگره‌ها می بينم،
فرو می‌نگرم عالمی و خندقی …”
پير مرد هميشه اين حلب را دوست می‌داشته، چه آن زمان که ابن عربی به او می‌گفته: ” فرزند! تازيانه قوی می‌زنی،” و بعد به خنده می‌افتاده است، و چه حالا که مثل کودکی هوس کباب زهرا و لباس شستن او کرده و گله از آشپزی کرا زن مولانا می‌کند .اين شنونده کيست که شمس هم از اين می‌گويد و هم وصفی از حلب می‌کند که به شعر می‌ماند. با اين پير مرد چه کرده‌اند که مي‌گويد” اگر جهت مولانا نبودی من از حلب نخواستم باز گرديدن. اگر خبر آوردندی که پدرت از گور  برخاست و به ملطيه آمد که بيا تا مرا ببينی، البته نيامدمی.”و بعد مثل يک غريب
بی پناه فرياد می‌کشد: ” بهشت يا دمشق است يا بالای آن”. يک روز در کودکی پدرش به او می‌گويد :
” ترا چه شد؟
_مرا هيچ نشد
_ چيزی نمی خوری؟
_امروز نخورم.
_فردا؟ پس فردا؟ روز ديگر؟
پدر از من خبر نداشت، من در شهر خود غريب، پدر از من بيگانه، دلم از او می‌رميد…. پنداشتم
که مرا می‌زند، از خانه بيرون می‌کند.”

می گويد: “اکنون ای پدر ! من دريا می‌بينم مرکب من شده است. اگر تو از منی يا من از توام در آ در اين دريا، 
                               وگر نه برو بر مرغان خانگی

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

جای « داش ‌آكل » خالی

جهانگيرهدايت

داش‌ آكل نام داستان كوتاهی است از صادق هدايت كه درسال ۱۳۱۱درمجموعه‌ی سه‌قطره خون چاپ و منتشر شد . اين داستان معروفيت بسيار يافت تا حدی كه فيلم سينمايی‌ای نیز از آن به كارگردانی مسعود كيميائی ساخته شد كه هنوزهم در تلويزيون‌های خارج به نمايش گذاشته می‌شود.
داش آكل لوطی‌ی قمه‌كشِ جوانمرد آزاده‌ای بود كه يك عمر با نامردان مبارزه كرد. او انسانی است پای‌بند مردی و مردانگی ، عاشق آزادگی ، بسيارامانت دار و صحيح العمل و باغيرت و با هيبت . او ظاهر خشنی دارد اما در وجودش محبت و صفا موج می‌زند . او با دست‌های خشنی كه دارد ازيك سو قمه می‌كشد و ازسوی ديگر بر سر پيرزن‌ها و بچه‌ها دست نوازش كشيده  و ازآن‌ها درمقابل همه‌ی عوامل آزار دهنده به شدت حمايت می‌كند .
داش آكل درشيراز بود او وقتی درمحله سردزدك می‌ايستاد هيچ لات و ارازلی جرئت نمی‌كرد عرض اندام كند . لات‌ها و ارازل مخصوصاً شب‌ها که داش‌آکل در خانه بود مزاحم مردم شده از آن‌ها اخاذی می‌كردند و زن ها را آزار می‌دادند . اما وقتي سايه داش آكل ظاهر می‌شد این ارازل كه ضربت قمه او را چشيده بودند هركدام به گوشه‌ای خزيده و پنهان می‌شدند . داش‌ آكل ازهيچ كمكی به مردم روی گردان نبود، چه جانی و مالی. تا آنجائی كه اگر زنی بار سنگيني را حمل می‌كرد داش آكل بار او را تا مقابل درخانه‌اش به دوش می‌گرفت ، با مردم مهرباني می‌كرد . به فقرا پول و غذا می‌داد . داش آكل تنها بود ، تنهای تنها و فقط يك طوطی داشت .
او همه حرف‌هايش را برای همين طوطی می‌گفت . داش آكل در جنگ با ارازل آنقدر پافشاری كرد تا بالاخره او را زخمی زدند که وقتی به‌خانه‌ رفت از شدت آن مرد .
بعد از مرگ داش‌آکل طوطی او را آوردند و ديدند که آن طوطی لحظه به لحظه می‌گويد: ايران … ايران … تومرا كشتی … عشق تو مراكشت …!
به راستی جای داش آكل خالی است .

منتشرشده در با هدایت از هدایت | دیدگاه‌تان را بنویسید: