طنز و شوخ‌طبعی‌ی ملانصرالدین(۸ )


منتشرشده در ملانصرالدین | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دیدار با(محمد حسین مدل)

(پنجاه و دو)


درون بغض شب
سخاوت کدام لحظه را نگاه می‌کنی!
بی‌دست
بی‌پا
فریادت به کجا می‌رسد!؟

صداها بیگانه و
لبخندها شوم
و حتی نسیم ِشب
                  که می‌گذرد
                            در حوالی‌ی پلک
مجال خسته‌ای‌ست.

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

طرح‌ها و نقاشی‌های سهراب سپهری(رنگی)

منتشرشده در طرح‌‌ها و نقاشی‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادی از دكترفاطمی‌، فرزند ملت‌ ایران

 
با یاد روشن دکتر حسین فاطمی در سالروز شهادت خونین‌اش در۱۹ آبان‌ماه۱۳۳۳
دکتر حسین فاطمی:
«… آنهايى كه بر ضد مطبوعات رجز مى‌خوانند و جلسه تشكيل مى دهند و تقاضاى تعقيب و توقيف جرايد را مى‌كنند، اين دسته‌اى كه به ظاهر حامى و حافظ قانون هستند و با كمال صراحت برخلاف اصل مسلم قانون اساسى تمناى سانسور جرايد را دارند، اطمينان قطعى داشته باشند كه دير يا زود جواب خود را خواهند شنيد…» (باختر ۲۴ خرداد ۱۳۲۸)



مطلب زیر از سایت آسمونی نقل شده است

باز هم می‌خواهم از ۲۸ مرداد بنویسم و این بار از ‌ سردار بزرگ‌ نهضت‌ ملی‌ ایران‌ دكتر حسین‌ فاطمی‌ . وی‌ در طول‌ حیات‌ پربارش‌، دوبار مورد سوء قصد قرار گرفت‌ وضاربان‌ هر دو مورد، اكنون‌ در قید حیات‌اند و هم‌چنان‌ در فاصله‌ای‌ دور از هم‌ از اقدام‌ خود مفتخر.امروز قرار نیست‌ در سال‌گرد سقوط  ملی‌ترین دولت ایران وبزرگمردان آن از جمله  حسین‌ فاطمی‌، این‌ جوان‌ترین‌ وزیر امور خارجه‌ و معاون‌ و سخن‌گوی‌ دولت‌ ملی‌ ایران‌، به‌ بیوگرافی‌ و درج‌ جملات‌ كلیشه‌ای‌ از تولد پدر و مادر و محل‌تحصیل‌ بپردازیم‌ كه‌ فاطمی‌ فرزند ملت‌ ایران‌ بود و ایران‌ خاطره‌ی‌ فرزندان‌ رشید خود را هم‌چنان‌ زنده‌ نگه‌ می‌دارد و او كه‌ از رشیدترین‌ها بود و به‌ راستی‌ فرزند ملت‌ بود.
دكتر فاطمی‌ مدیرمسؤول‌ روزنامه‌ی‌ باختر امروز، همان‌ كه‌ با افشاگری‌های‌ دلیرانه‌اش‌ فضای‌ سرشار از فساد و فحشای‌ حاكم‌ بر دربار را برای‌ جهانیان‌ ترسیم‌ نمود، یك‌ ژورنالیست‌ متعهدایرانی‌ بود.
دكتر فاطمی‌، اولین‌ پیشنهاد دهنده‌ی‌ تشكیل‌ جبهه‌ی‌ ملی‌ ایران‌ بود كه‌ دست‌آورد عظیم‌ آن‌ سرافكنده‌گی‌ استعمار و غارت‌گران‌ نفت‌خوار و ایادی‌ داخلی‌ آنان‌ است‌. دكتر فاطمی‌، همچنین‌،نخستین‌ پیشنهاد دهنده‌ی‌ ملی‌ كردن‌ صنعت‌ نفت‌ بود تا ملتی‌ كه‌ به‌ گفته‌ی‌ حاكمان‌ مزدورش‌، قدرت‌ ساخت‌ لوله‌ی تفنگ‌ را ندارد، بتواند این‌ سرمایه‌ی‌ عظیم‌ را خود استخراج‌ كند، خود بفروشد واز درآمد آن‌، نه‌ خاندان‌ حاكمان‌ كه‌ همه‌ی‌ ملت‌ ایران‌ بهره‌مند گردند.
دكتر فاطمی‌، پیشنهاد دهنده‌ی‌ اقتصاد بدون‌ نفت‌ نیز بود تا در جهانی‌ كه‌ همه‌ی‌ راه‌ها به‌ دستور اجانب‌ بر روی‌ ملت‌ ایران‌ بسته‌ شده‌ بود و حتا دولت‌ به‌ اصطلاح‌ سوسیالیستی‌ و مدافع‌مبارزات‌ خلق‌های‌ جهان‌ علیه‌ امپریالیست‌ هم‌ دارایی‌های‌ آن‌ را مسدود كرده‌ بود، آن‌ ملت‌ برپای‌ خود بایستد و رو به‌ جانب‌ اجانب‌ نیاورد.

دكتر فاطمی‌، اولین‌ پیشنهاد دهنده‌ی‌ تغییر نظام‌ شاهنشاهی‌ بود، تا آن‌جا كه‌ با این‌ پیشنهاد علاوه‌ بر لرزش‌ پایه‌های‌ قدرت‌ حاكمان‌، همراهان‌ غیر واقعی‌ مصدق‌ را به‌ لرزش‌ درآورد و اینجا بود كه‌ كینه‌ی‌ فاطمی‌ در دل‌ همه‌ی‌ عوامل‌ درگیر از انگلیس‌ و دربار تا همراهان‌ منشعب‌ از اندیشه‌ی‌
مصدق‌، رشد پیدا كرد و سرانجام‌ منجر به‌ قتل‌ و شهادتش‌ گردید.
آری‌، دكتر حسین‌ فاطمی‌ وزیر امور خارجه‌ و سخن‌گوی‌ دولت‌ ملی‌ مصدق‌ كه‌ جاودانه‌ برای‌ مردم‌اش‌ و استقلال‌ كشورش‌ زیست‌ و در هنگام‌ شهادت‌ فریاد زد: شاه‌ خائن‌ باید بداند كه‌ با كشتن‌من‌، نفرین‌ و لعنت‌ نسل‌های‌ آینده‌ نثار او و فامیل‌اش‌ خواهد بود. من‌ یقین‌ دارم‌ كه‌ صدای‌ ایران‌ این‌ مردم‌ ستمدیده‌ را از شر این‌ ضحاك‌ خون‌آشام‌ نجات‌ خواهد داد و همان‌گونه‌ كه‌ با برانكارد به‌ سوی‌ میدان‌ تیر برده‌ می‌شد، چون‌ نتوانستند به‌ علت‌ ضعف‌ و ناتوانی‌ و تب‌ شدید او را به‌ تیر چوبی‌ اعدام‌ ببندند، در برانكارد به‌ تیر بستند تا آتش‌ قهر و كین‌ خود را از این‌ فرزند ایران‌ خاموش‌ سازند و به‌ گمان‌ خود دیگر خیال‌ بستن‌ سفارت‌ انگلیس‌ در ذهن‌ هیچ‌كس‌ خطور نكند.
آری‌; فاطمی‌، سیاوش‌ معاصر بود كه‌ با مبارزه‌ با استبداد و مقابله‌ با استعمار به‌ عنوان‌ دو مؤلفه‌ی‌ ناسیونالیسم‌ اعتقادی‌ خود همه‌روزه‌ پی‌گیر این‌ دو پدیده‌ی‌ شوم‌ بود و شعر زیر چه‌ زیبا شرح‌حال‌ شهادت‌ وی‌ را بیان‌ می‌دارد. روح‌اش‌ شاد.
صبحی ‌ست‌ نیمه‌روشن‌ و مردی‌ پریده‌رنگ‌
بیمار و زار و خسته‌، ولی‌ با ثبات‌ كوه‌
گفتند عفو خویش‌ ز درگاه‌ شه‌ بخواه‌
تا وا رهی‌ ز كشته‌ شدن‌ در پناه‌ او
گفتا كه‌ هرگز این‌ نكنم‌، به‌ كه‌ جان‌ خویش‌
بهر وطن‌ سپارم‌ و میرم‌ به‌ راه‌ او
رخصت‌ نمی‌دهند كه‌ ببندند چشم‌ او
فریاد می‌كشد كه‌ شه‌ جلاد كشته‌ باد

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مرضیه‌ی خاطره‌ها! «تنها صداست که می‌ماند»

رضا مقصدی



مادر که از مدرسه برمی‌گشت و در غیابِ خاله، دستش به آشپزی که می‌رفت ،حال و هوای دیگر داشت. هرچند دستش به اشیای آشپزخانه، دلبستگی نشان می‌داد اما دلش همواره در جایی دیگر بود. در این هنگام، دلواژه‌های او پیوسته برلبش می‌ریخت وهوای خانه را با زمزمه‌هایی زیبا ،معطرتر می‌کرد و من که گهگاه یک صدا از او فاصله داشتم در متن ِ مهربانِ رنگین کمانِ کلامِ موزونش قرار می‌گرفتم تا جایی که کم کمَک، گوشه‌هایی از آن ترانه‌ها را با او دنبال می‌کردم.
این جا و اکنون وقتی که غبار از چهره‌ی زمان، بر می‌گیرم و پرده‌های پریروزهای کهن را کنار ‌می‌زنم، رقص ِ موزونِ گلواژه‌های دلکش وُ مرضیه‌ست که از دهانِ مادر، برجانِ کودکانه‌ی مشتاقم می‌ریزد و شعله‌های شورانگیزی را تا هنوز، در من برمی‌انگیزد.
کودکی‌های من، در تماشای آهنگ وُ رنگ گذشت. رنگِ آبی ِ عاشقانه‌های قشنگ که با آهنگ وُ شعری از « شیدا » از حنجره‌ی زخمی ِ تو بر می‌خاست و در گلوی ِ گرامی ِ مادر، جلوه‌ای جانانه می‌یافت:

عشق تو مستم، عشق تو مستم، عشق تو مستم
بیا بنشین که دل، بیابنشین که دل
بردی از دستم ، بردی از دستم، بردی از دستم
دلم پیش تو بند، پیش تو بنده
یارم مشکل پسند، مشکل پسنده.

۲

خواهر بزرگتر از من نیز که در آستانه‌ی بی قراری‌های دل، قرارگرفت
آینه‌آرایِ آوازهای تو بود و من که تازه ـ تازه به دلبستگی‌های پنهان ِ عاشقانه، آشنا می‌گشتم اندک اندک در می‌یافتم آنچه را که هنوز ازمن، چند سالی دور بود.
این بارترانه‌ات را به زمزمه، از دهان ِ دخترکی می‌شنیدم که آرام آرام، در گستره‌ی سرمستی‌های عاشقانه، گام می‌زد و در اوجِ جار و جنجال‌های جوانانه، مهربانانه به خلوت ِ خاموشِ خویش ، خم می‌شد تا به غوغای ِ قشنگ ِ درونش، دل بسپارد. با کلامی فریبا که از دل ِ فروزان ِ رهی معیری، فروچکیده بود:

من از روز ازل دیوانه بودم  / دیوانه‌ی روی تو
سر / گشته‌ی کوی تو / سرخوش از باده‌ی /مستانه بودم
در عشق و مستی /افسانه بودم /… بی باده، مدهوشم/ ساغر نوشم / زچشمه ی نوشِ تو / مستی دهد ما را / گلرخسارا /
بهار ِ آغوشِ تو !



شادا، این دخترکِ سرمست، که ترانه‌های تو را پناهگاه ِ پرندین ِ پیامش می‌دانست به چنان بهار ِ شکوفایی دست می‌یازد که در خارزارِ زندگی، گلرخسارش را تا آخرین دقایق هستی، از ناملایمات ِ زمانه، در امان نگاه می‌دارد.


در پیرامونم، از میان شیفتگان ِ تو نمی‌توانم از رندِ یک لا قبای میخانه‌های شهر، بگذرم. مردی که هیچگاه به « مکتب نرفت وُ خط ننوشت» اماهماره، مساله آموز ِ مدرس‌های مکتب رفته، می شد.


مرا با «دایی»، پیوندی پایدار وُ مهربانانه بود. او پایی در خاک و جانی د رافلاک داشت. شوربختانه، هرگز ندانستیم کدام درد، در کجای جانش، چنگ انداخته ب

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مدرک جرم

نقل از سایت وازنا  

مسعود فخرپور
نمک که به زخمت نپاشند
عادت می‌کنی زخمی بمانی
برای مجرم بودن حتماً لازم نیست
عریانی‌ات را با کسی قسمت کنی
همین که کف دستت را بو کنند
فانتزی‌های بند رخت همسایه را هم می‌فهمند
حتی رویاهای خیست که چکه می‌کند
مدرک تمام جرم‌هایت خواهد شد
می‌دانی؟!
زندگی همیشه برای آنها که کسی را نکشته‌اند
گناه سنگینی‌ست
منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روی موج کوتاه

۵۰
اهالی‌ی این خیابان
تیر هوایی می‌خورند
و از هوای آلوده‌ی تهران
نیرو می‌گیرند
پس زنده باد
نیروی
هوایی‌ی
مردم ایران

اکتبر ۲۰۱۰
روزویل کالیفرنیا
منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ویژگی های ایرانی اصیل

 http://www.schoolnet.ir/~farzanegan/farzanegan2/Tarikh/images/main_4311.jpg


در تصاویرحکاکی شده بر سنگ‌های تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست
 هیچکس سوار بر اسب نیست
هیچکس را در حال تعظیم نمی‌بینید
 در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.
 “این ادب اصیل‌مان است:نجابتقدرتاحتراممهربانیخوشرویی”

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شوش در دامن لوور

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

رازی که بعد از دویست سال برملا شد

hajiir.jpg

منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با هیلا صدای صدیقی

سبزست دوباره شعری از شاعره جوان هیلا صدیقی

http://www.youtube.com/v/MKvws2xKoB0?fs=1&hl=en_US

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

رقص دهاتی بلوچستان

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شماره‌ی بیست و سوم سال اول یکم نوامبر ۲۰۱۰
منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

پای صحبت کلثوم ننه‌ی بیژن اسدی‌پور(بخش هشتم)

منتشرشده در کلثوم ننه‌ | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت‌های شخصی (تولستوی و عشق آنا کارنینا)

در شاهکارهای هنر و ادبیات دنیا فصل‌هایی وجود دارد که خود را از میان اصل متن  بیرون کشیده و شناسنامه‌ای مخصوص به خود پیدا می‌کنند. حسنک وزیر از تاریخ
ابوالفضل بیهقی و شیخ صنعان از منطق الطیر عطار را می‌توان نمونه‌های مشهور نظم و نثر فارسی این سخن در تاریخ ادبیات فارسی دانست. اما کسانی هم  بوده‌اند که فصل  نهایی شاهکار منحصر به فرد تاریخ رمان‌نویسی یعنی آنا کارنینا ی تولستوی را بر عکس از مقوله‌ی جمع بندی‌های معمول رمان کلاسیک دانسته‌اند که قبل از آن رمان  تمام شده بوده است. در واقع  سرانجام عشق تراژیک آنا کارنینا  در فصلی که آن را آغاز حرکت جریان سیال ذهن در ادبیات مدرن دانسته‌اند با خودکشی او در ایستگاه  قطار به پایان می‌رسد‌، عشقی که نقطه‌ی آغاز آن مصادف با مرگ کارگری بود که هنگام ورود آنا به مسکو و برخورد اولش با ورونسکی زیر قطار له شده بود.  حکایت
بسیارغریبی‌ست که سی و چند سال بعد از انتشاراین رمان خود تولستوی نیز در یک  ایستگاه راه آهن از دنیا رفته است.    اگر چه دقایق این رمان عظیم از این نکته‌ها بسی فراتر می‌رود و تنها یک نابغه  می‌توانسته است از یک ماجرای معمولی‌ی روزنامه چنان جزئیاتی خلق کند که به اثری بیانجامد که دور نیست نزدیک‌ترین رمان روایی باشد به واژه‌ی دست نیافتنی کمال.  می‌گویند درخشش غزل‌های  حافظ وقتی بیشتر  به چشم می‌خورد که بدانیم هنوز صدای غزل‌های سعدی از کوچه باغ‌های شیرازیان به گوش می‌آمده است؛ و طلوع اثری چون آناکارنینا پس از شهرت جهانگیر جنگ و صلح از همین مقوله بوده است.
اشاره به اخلاقی بودن رمان آناکارنینا همان قدر مهمل است که استفاده از کلمه‌ عرفانی برای رفع شر مطلبی که از آن سر در نمی‌آوریم.  
شاید آن جمله‌ی کتاب مقدس که تولستوی بر پیشانی کتاب گذاشته است اصلا به همین منظور بوده است که نخست از زبان خداوند بگوید” قصاص مراست، خواهم ستاند ” و سپس به آفرینش غیر آسمانی خود مشغول شود. چون نقل شده است  که پس از نوشتن پایان فصل هفتم که آنا را با قلم و کاغذ  خود زیر قطار انداخته بود چند روزی  از اتاق کار بیرون نمی‌آمده و چیزی نمی‌خورده است. احتمالا او هم مثل کنستانتین له وین- که تولستوی از روی خودش آفریده بود –  ترسیده بود که  مبادا  عاشق  مخلوق  خود شود. ممکن است نظامی ما  نیز در وصف جان دادن شیرین و یاد آوری مرگ همسر جوان قبچاقی خود “آفاق” به چنین حس عاشقانه‌ای رسیده بود که آن  را بهانه‌ی  حضور شخصی خود در متن خسرو و شیرین قرار داده است: 
نظامی بس کن این گفتار، خاموش
چه گویی با جهانی پنبه درگوش
تو کز عبرت بدین افسانه مانی
چه پنداری مگر افسانه خوانی
در این افسانه شرط‌‌ست اشک راندن

گلابی تلخ بر شیرین فشاندن
به حکم آن که آن کم زندگانی
چو گل بر باد شد روز جوانی
سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود ” آفاق ” من بود
*
پس برای  تولستوی بزرگ که خود در ادبیات مبدع بوده  است سنت فصل آخر معنی معمول را نمی‌توانست داشته باشد و باید جوری از لابلای صحنه‌های پراکنده‌ی کتاب
چیزی را به سود آنا جستجو کنیم. کاربرد اشیاء در رمان‌های تولستوی چنان دقیق است که پیش گویی هنری را که بعدها سینمای جدی  نامیده شد می‌توان در جزئیات صحنه‌های وصفی او به عیان دید، عناصر و اشیایی که در نظر اول عادی به نظر  می‌رسند ولی در ده‌ها صفحه بعد و فصولی به ظاهر نامربوط مچ خواننده‌ی حرفه‌ای را نیز می‌گیرد. هیچ کس تا همان فصل آخر نمی‌داند که چرا تولستوی دریکی دو جای کتاب به دندان‌های سفید و صدفی ورونسکی اشاره کرده است. تولستوی حتی به شرح زیبایی‌های زنان نیز چندان رغبتی نشان نمی‌دهد و تصویری که از آنا رسم  می‌کند بیشتر شیرینی و دلپذیری و گاهی رقت‌انگیزی اوست و حتی قید می‌کند که زیبایی فوق‌العاده‌ای نداشته است. 
بیشتر به چیزی اشاره می‌کند شبیه به آن چه حافظ در شعر خود به ” آن ” تعبیر کرده است:
بنده‌ی طلعت آن باش که ” آنی ” دارد 
و به آن مفهومی که خود به زیبایی شرح داده است: 
لطیفه‌ای ست نهانی که عشق ازآن خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری‌ست
تاکید بر لباس بنفشی که در آغاز صحنه‌ی رقص به تن آنا کرده است چنان با آغاز بحران تراژیک داستان متقارن است که شاید یک قرن بعد الهام‌بخش هیچکاک در انتخاب لباس خاکستری مادلن در فیلم ابدی ” سرگیجه ” بوده باشد. خواننده وقتی در فصل پایانی که ورونسکی را درهم شکسته و رنجور – و باز هم درایستگاه قطار – در جمع افسرانی می‌بیند  که افسرده پس از مرگ آنا روانه‌ی جنگ عثمانی است  و از دندان دردی خرد کننده به خود می‌پیچد تازه می‌فهمد  که سرنوشت ورونسکی هم  در ذهن خلاق  تولستوی مثل معشوقه اش آنا در یک ایستگاه قطار ترسیم شده  بود .
با  تحول روحی تولستوی در هنگام تکمیل آخرین فصول آنا کارنینا وقبل از تغییر افکاری که به نوشتن اعترافات و انکار آثار پیشین  انجامید، شاید آن دندان درد کشنده‌ی ورونسکی انتقام تولستوی از مردی بوده است  که آنا ی مخلوق او را قربانی ی  ریاکاری اجتماع هرزه‌ی گرد خود  کرده بود و شاید آن جمله‌ی پیشانی کتاب نیز  با  ورونسکی بوده است که : اینک تقاص !
*
{معترضه}
این که گاه به طنز و یا به جد گفته شده است آن چه مردان در باره‌ی زنان می‌دانند بیش از کتاب سفیدی نیست شامل ادبیات نمی‌شود. 
چند شاهکار رمان کلاسیک و مدرن بر پایه و به نام قهرمانان زن بنا شده است. همین 
آناکارنینا، مادام بواری فلوبر، لولیتای نابوکف، group portrait with  lady 
هاینریش بل همه پیرامون پیچیده ترین جهات شخصیت زنانه نوشته شده اند. 
اما معلوم نیست چرا نام معروف‌ترین رمان‌نویس زن قرن نوزدهم انگلستان  جرج   الیوت است؛ و یا چرا صاحب مجموعه‌ای از بهترین و دوست‌داشتنی‌ترین قصه –  حکایات قرنی که گذشت اسم خود را از بارونس کارن بلیکسن( دانمارکی ) به ایزاک دنیسن معروف و صاحب کتاب عالی out of africa تغییر داد! 
منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید: