جلال ذوالفنون هم رفت

با خبر شدیم در روزهای پایانی‌ی سال گذشته‌ی خورشیدی استاد جلال ذولفنون در تهران درگذشت. سفر این چهره‌ی آشنای سه‌تار را به همه دوستداران موسیقی‌ی اصیل ایرانی تسلیت گفته، یکی از ساخته‌های او را که روی شعر فریدون مشیری و با صدای مرتضی فلاحتی اجراء شده است برای‌تان می‌آوریم.

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

آهنگ و رقص محلی در آرزوی صلح

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شش شعر

 

(مدرک)
بعضی ها مدرک گرفته اند
بعضی خریده اند و
بعضی دیگر
آبش را می خورند
متخصص اطفال
وزیر خارجه می شود  و
تاریخ درس می دهد
قهرمان دو و میدانی
رییس فدراسیون فوتبال می شود و
گوش های وزیر اقتصاد
شکسته است
اصلا به من چه مربوط
که علوم آزمایشگاهی خوانده ام و
ادعای شاعری دارم

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر فرانو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی‌ی ایرج زهری



شعرخوانی‌های اشعار شاعران ایرانی یکی از کارمایه‌های ايرج زهری، منتقد، مترجم، نمايشنامه‌نويس و مدرس تئاتر است که دیرزمانی‌ست او را به خود مشغول داشته است . در شماره‌های قبل اشعاری از شاعران مختلف را با صدای ایرج زهری شنیدیم. در این شماره شعری از سهراب سپهری را با صدای این هنرمند گرامی برایتان می‎آوریم،

 

برای آشنایی بیش‌تر با ایرج زهری‌ به سایت شخصی‌ی او به نشانی‌ی زیر مراجعه کنید.

http://www.iradjzohari.epage.ir

سپهری تا شقایق هست


منتشرشده در صدای شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نقطه وصل

 

از: محمود راجی

پیرزن فکر می‌کند، بعد دوباره آلبوم را ورق می‌زند تا شاید عکس دیگری از آن مرد بیابد، که نمی‌بیند. بعد دوباره به همان عکس قبلی برمی‌گردد و دوباره سئوالش را تکرار می‌کند.
پسرک چیزی نمی‌گوید و نگاهش را می‌کشاند به دکان آنطرف خیابان، ولی هنوز کسی را آنجا نمی‌بیند.
پیرزن می‌پرسد، اصلا این مرد را می‌شناسی؟ اگر آشنای شما نیست، عکسش اینجا چه می‌کند؟
پسرک می‌گوید نمی‌دانم. ولی گاهی به خانه ما می‌آمد، وقت‌هائی که من با بچه‌ها بازی می‌کردم. بعد دست دراز می‌کند که آلبوم را از دست پیرزن بگیرد. پیرزن هم مقاومتی نمی‌کند. پسرک، با آلبوم دردست، می‌خواهد وارد خانه شود که بقال دکان روبرو را می‌بیند و با صدای بلند صدایش می‌کند، حسین آقا، حسین آقا. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دیدار با لیلا فرجامی

 

‫‫ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ‬

ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺯنی ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ‬
‫ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ‬

‫ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ‬
‫ﺑﺮﺝ‌ﻫﺎ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ‌ﻫﺎی ﻣﺴﻄﺢ‬
‫ﻣﺎﺑﻴﻦ‬
‫ﺁﻧﺘﻦ‌ﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ‌ﻫﺎ ﻭ ﻛﺒﻮﺗﺮﻫﺎی ﺩﻭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ‬
ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | ۱ دیدگاه

دوشعر تازه

گالاردو

سر افکنده مقابل ماتادورها

چشم دریده زیر چاقوی سلاخ‌ها

عکاس این عکس راست می‌گفت:

جلوی قصابی که می‌رسند به لاشه

همنوعان‌شان بی‌خیال نگاه می‌کنند

گاوها ژست‌های عجیبی دارند

 

محمدعلی کلی

 

از دست‌های خالی خوشم می‌آید

راحت مشت می‌شوند

 

منتشرشده در شعر فرانو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روز جهانی تئاتر -ما تئاتریم-

روز جهانی تئاتر بر شما مبارک. در این روز فرخنده که به روایت (” آگوستو بوآل متولد 1931 در ريودوژانيرو برزيل دراماتورژ، استاد دانشگاه، نويسنده، تئوريسين، کارگردان تئاتر و خالق روش”تئاتر ستمديدگان ما تئاتریم:

تمامی جوامع بشری در زندگی روزمره خود”جذاب و ديدنی” بوده و در لحظاتی خاص نيز”صحنه‌هايی باشکوه و تماشايی” خلق می‌کنند. آنان در شکلِ سازمان اجتماعی، جذاب و ديدنی‌اند و صحنه‌های باشکوه و تماشايی را نيز به گونه‌ای خلق می‌کنند که گويی تماشاگری به ديدن آن آمده است.
ساختار روابط انسانی ريشه در شيوه‌هايی تئاتری دارند، هر چند خود افراد نسبت به اين مهم آگاهی نداشته باشند. استفاده از فضا، زبان تن، گزينش واژه‌ها و حتی تغيير تکيه صدا، تقابل افکار و هيجانات و هر آن چه که در صحنه به نمايش می‎گذاريم، همان است که هر روزه آن را نيز زندگی می‌کنيم. ما تئاتريم!)*

یاد سه تن از چهره‌های ماندنی‌ی تئاتر امروز ایران را با آوردن تصاویر آن‌ها گرامی می‌داریم.

نقل از: سایا تئاتر



منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای شمس لنگرودی

http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=qTHDxOm60WQ&noredirect=1#!

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صفرکیلومتر

آقا بزرگ

بزرگ بود

“چمدان”‌اش را در تهران بست

و “چشمهایش” را در فرنگ

میرزا کوچک‎خان

افتاده بود

و در جنگل‌های گیلان برخاست

من که نه علوی هستم و

نه جنگلی

هدایت نمی‌شوم

و پشت پیکان ۴۶

شعرهای‌ام را صادق‌انه

گاز می‌دهم.

۹ نوامبر ۲۰۱۱

منتشرشده در شعر فرانو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نقاشی‌های بزرگ خضرائی


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در طرح‌‌ها و نقاشی‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

چندبار بگویم که خوبم؟!

از حالم پرسیدی

گفتم خوبم

دروغ گفتم

حالم وقتی خوب بود که در کودکی کنار حوض می نشستم

و گمان می‌کردم که ماهی‌ها مرا می‌شناسند

و گنجشک‌ها آب خوردنشان را نشانم می‌دهند

باران یار دبستانیم بود

و هر قطره‌اش را بالش سرم می‌کرد

تا تنهاییم را تبعید کنم ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت‌های شخصی (مرگ آن بانوی سیه چرده)

گفته‌اند که مرگ خانه‌ی زندگی ست. و از همین روست که بزرگان با زندگی رنج و تشویش بیشتری داشته‌اند تا
مرگ. حکایت پیری که در برابر عطار روی زمین دراز کشید و مرگ را به آن صوفی‌ی نامدار نشان داد خیلی
هم افسانه نیست. حسین منصور هم که گفت اقتلونی یا ثقاتم / چیست در مرگم حیاتم همین را می گفت.  ادامه‌ی خواندن
منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید: