بایگانی دسته: شعر دیگران

دو شعر کوتاه از هوشنگ رئوف

۱ دل‌ام که می‌گیرد به آنی سراسر ایران را دور می‌زنم با یک مداد روی خط‌های نقشه به سرعت ریل می‌کشم از شرق می‌زنم به غرب   از جنوب می‌روم به شمال

منتشرشده در شعر دیگران | 2 دیدگاه

سه شعر از فتح اله شکیبایی

تمشک می‌پیچد به دور خویش در حریری از ابر                         و آسمان در فنجانی اشک غرق می‌شود پرنده نجوا می‌کند با درخت

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سنگ آفتاب ۶

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دوشعر از هوشنگ رئوف

۱ حواسم برگ باران زده‌ای‌ست در حافظه‌ی خاکی باغچه آن جا که شادمانی‌ات بال بال می‌زد به تماشای گلی کوچک بر درخت انار حالا کجائی که تماشا کنی انارستان دلم را با زخم چاک چاک هزار هزار انار. . نان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سنگ آفتاب ۵

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سه شعر از هوشنگ رئوف

۱ بر گلوی دریا چنگال خرس‌های سفید گیر کرده است که رود خانه‌ها خاموش از ترانه‌ی ماهی سر به زیر می‌گذرند . …. …

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سنگ آفتاب ۴

ادامه‌ی شماره‌ی قبل

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سه شعر از هوشنگ رئوف

اشعار زیر از دوست سالیانم هوشنگ رئوف شاعر گرامی‌ی خرم‌آبادی‌ست که در ایمیل‌های‌اش فی‌البداعه و بدون دستکاری و اصلاح نوشته و برایم ارسال داشته. از انصاف دور بود اگر از او حتی به اشارتی در این‌جا نگویم، او را که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سنگ آفتاب ۳

ادامه‌ی شماره‌ی قبل ادامه در شماره‌ی بعد

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سنگ آفتاب ۲

\ ادامه‌ی شماره‌ی قبل

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دو شعر

یک از صدای دختری که زنگ زده است سن و سالش شاید حس و علاقه‌اش را نمی توانی حدس بزنی من فقط بلدم از پشت عینک ته استکانی خودم چهره‌خوانی  کنم در این سیم‌ها

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سنگ آفتاب ۱

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر کوتاه

. . از: کتاب ممنوع الانتشار صبح آفتابی‌تان به خیر گرگ برفی سلو‌ل‌مان سیاه و ساکت و سرد بود گفتیم: کاش که پرنده‌ئی… کلاغی آوردند.   سرودی می‌خواندیم- غار غار بلند می‌شدیم- غار غار دراز می‌کشیدیم – غار غار همه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سلمانی

. . در کنار یکدیگر نشسته‌ایم و به بازی قیچی و شانه دل بسته‌ایم. صندلی چرخان، تو را با من برابر می‌کند و آینه‌ی دیواری، ما را به هم پیوند می‌دهد. چون به تو می‌نگرم، خود را می‌بینم و چون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر کوتاه

اینرو، دوست، آنرو، دشمن، سوغات ضرابخانه مدنیت! رودها را حرص عقیم می‌کند درختان، خمیرمایه برگ‌هایی آبستن دروغ بادها، زندانی آسیابی نان به نرخ روز خور به دل‌نوشته‌ها اعتماد نیست شاعران پیام‌آوران ابلیس‌اند…….

منتشرشده در شعر دیگران | ۱ دیدگاه

دو شعر کوتاه

۱ توی آشپزخانه توی راهرو پای باغچه زیر دوش حمام همه جا یک نفس به دنبال تو گشتم وقتی خوب خسته شدم به یادم آمد که تو اصلن نیامده‌ای

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید: