.
این را هم در سایت یداله رویایی عزیز خواندم که حیفام آمد آنرا برایتان نقل نکنم.
این هم متن مطلب
عباس عزيز
*من خوانندۀ عجیب دیگری را دیدم، عجیب تراز آن شاعرفقیدِ نفرینی
درلوس آنجلس،خانۀ فرهنگ فرهی،گذارم به اطاق پسرش افتاد.اطاقی “بس آشفته مانده”1
در میان بسیار چیزهائی که پراکنده روی زمین بود کتابی را دیدم. کهنه، رنگ باخته، مستعمل، و دِفرمه . برداشتم . “لبریخته ها”ی چاپ پاریس بود! ازریخت افتاده ، با لکه هائی ازهمه جور برآن، ازجوهر تا چائی، تا سیگار، و تا خواب درکتاب. به یادم آمدسرشب وقتی که ما را، من و زنم را، به خانۀ پدرش می برد، پشت فرمان تمام راه برای ما لبریخته خوانده بود. خواستم ازش بگیرم، نداد
! می خرم –
.رنجيد. و در نگاهش جریحه را خواندم
.آن شب این حرف چقدرحیوانی بود. هنوز اززخمی که زدم زخمینم
تا وقت دیگر قربانت
نتيجه اخلاقي : خوانش اگر واقعا تخريبِ متن باشد (دکونستروکسيون؟) خرابه هاي متن را مي خواند نه متن هاي خراب را
! رجوع کنید به پست 2 مارس200