لبخند میزند خورشيد از گلوی نازكت
و در شيبِ سپيدِ نور
شناسه میپوشد.
سيبی كه اولين گناهِ را سرود
در رستاگِ پيراهنت تكثير شده است
من از اولين دكمههای تو بهشتی میشوم
و با لمسِ وسوسهی اهريمن
در ايستگاهِ آخر
چمدانم را میبندم.