حصار
با تلنگری
حصار تنهاییام را شکستی
حصاریکه
با برگهای سوزنی کاج
دانه دانه
سالها
به گرد خود کشیده بودم
که تاب دیدار هیچکسم نبود
آمدی
با آمدنت
قلبم را التیام بخشیدی
روحام را جان دادی
و
شکوفه باران کردی
لبخندم را
تنم را از خودت پر کردی
که همه عشق بود
چه خوب آمدی!