شارل بودلر شاعر بزرگ فرانسه گفته است:
سختترین کارها سرگرم کردن خود است و به همین دلیل نوشتن شعر همیشه برای من این همه مشقتبار بوده است.
برای آدمی مثل من که بودلر نبوده است خود را سرگرم کردن در روزگار جوانی با تماشای ” فیلمفارسی” تامین میشد. با یکی دو نفر از دوستان به سینما میرفتیم و در ردیفهای جلو مینشستیم. در لحظهی اوج و اشکانگیز فیلم که صدای خفهی گریه نیز از پشت سر به گوش می رسید بی اختیار چنان قهقههای سرمیدادیم که کنترلچی میآمد و ما را از سینما بیرون میکرد.
با بر آمدن آفتاب حکومت اسلامی و رسیدن ما به میان سالگی زحمت ما کم شد و هر وقت که از خواندن جدی خسته میشدیم کانالهای تلویزیون انواع و اقسام صحنههای اشکانگیز را فرا روی ما میگسترد و کسی هم نبود که ما را از خانه بیرون بیاندازد. با گذشته هم فرق نمیکرد تنها امثال عنایت بخشی که در دوران شاه در سینما با آن چشمهای لوچ خشن همیشه نقش آدمکش و قاچاقفروش را بازی میکرد حالا شده بودند بزرگتر محل یا متولیی مسجد که جوانان را نصیحت میکردند و از ثواب بیاندازهی دعای جوشن کبیر در شبهای قدر سخن میگفتند. سه سال پیش که به ایران رفته بودم در یک میهمانی دوستی شخصی را که از در وارد شده بود و هر دو میشناختیم به من نشان داد و گفت: ” این بابا چه قدر شبیه عنایت بخشی شده ” گفتم : “کدام یکیش؟ قبل از انقلاب یا بعد از انقلاب”
*
بعضی وقتها قضیه به جای خنده از اشکانگیز بودن مسخرهی سریال غمانگیزتر میشد؛ وقتی که میدیدی یک گروه از بازیگرانی که در حول و حوش هشتاد سالگی به سر میبرند و روزگاری بازیگران سرشناس تیاتر و حتی چند تایی از شاگردان معلم بزرگ تیاتر شاهین سرکیسیان بودهاند حالا به خاطر گذران زندگی تن به بی ربطترین و مبتذلترین سریالهای سیمای جمهوری اسلامی دادهاند، که البته خنده طعم تلخی به خود میگرفت.
تصور این که محمد علی کشاورز که بیتردید بهترین نقش عمرش را در سریال “هزار دستان” مرحوم علی حاتمی بازی کرده بود، یعنی همان ” شعبان استخوانی” که قمه میکشید و درخت را از ریشه بیرون میآورد و بر فرق لات رقیب میکوبید و حالا به نحو مسخرهای در کسوت میرفندرسکی فیلسوف عهد صفویان در آمده بود و شکمش را جلو داده بود و گشاد گشاد راه میرفت، آدم را افسرده میکرد. انگار کسی به او نگفته بود که این میرفندرسکی آن لباس پشمینه را که پوشیده بود یکراست از کنار مردم معمولی رفته بود هند که در آثار و عقاید هندیان تحقیق کند و آنقدر مانده بود که هر وقت از او میپرسیدند: چرا به دیار خود باز نمیگردی؟ جواب می داد: در آن جا باید به دست خویش گوسفند را سر برید و مرا توان آن نیست که جانداری را بیجان کنم.
2 Responses to یادداشتهای شخصی ” اندر معایب سرگرمی “