

سعید شمس
نوشتهای از سعید شمس به یاد استاد بهرام مشیری
خبر درگذشت بهرام مشیری، پژوهشگر، روشنفکر و آموزگار بزرگ معاصر ایران، موجی از اندوه و تأمل در میان علاقهمندان فرهنگ و تاریخ برانگیخت. مردی که سالها، نسلهای مختلف ایرانی را با میراث فرهنگی، علمی و ادبی گذشته این سرزمین آشنا کرد و اندیشهٔ روشن و مستقل را به جامعه عرضه نمود. این یادداشت، روایت نزدیکی من و برادرم با او و بازخوانی نقش بیبدیلش در زندگی فکری و فرهنگی ماست، تا اندک سهمی باشد در بزرگداشت مردی که نور اندیشهاش هنوز روشن است.
بهرام مشیری در میان چهرههای فرهنگی معاصر، جایگاهی یگانه داشت. او تنها یک پژوهشگر یا مجری یا تحلیلگر نبود؛ او ادامهدهندهٔ سنتی بود که با تلاش نسلهایی از بزرگان، ساخته شده بود. سنتی که بزرگانی چون بدیعالزمان فروزانفر ،استاد پورداوود، علامه قزوینی، احمد کسروی، صادق هدایت، سعید نفیسی، فریدون آدمیت، مجتبی مینوی، محمد دبیرسیاقی و محققان برجستهٔ دیگر در آن نقش داشتند، و در آثار خاورشناسانی چون نولدکه، ادوارد براون و ژول مول، پژواکی جهانی یافته بود. مشیری این میراث را تنها نقل نکرد؛ آن را از فضای دانشگاهها و کتابخانهها بیرون کشید و به بطن جامعه برد؛ کاری که در تاریخ فرهنگی ایران، کمنظیر است.
او ایرانیان را با حکیم طوس، فردوسی از نو آشنا کرد؛ نه فقط با شاهنامه به عنوان یک متن ادبی، بلکه با جهانبینی، انسانگرایی و ایراندوستی ژرفی که در لابهلای ابیات آن تنیده شده است. او با صدایی گرم و درعینحال استوار، دربارهٔ سعدی و حافظ و منش آزادیخواهانهٔ شاعران واندیشهورزان گذشته سخن گفت. در کنار ادبیات، مردم را با علم و روش علمی آشنا کرد. از زکریای رازی و ابوریحان بیرونی سخن میگفت، از دستاوردهای تمدن ایرانی در نجوم، پزشکی، ریاضیات و موسیقی، چنانکه گویی این چهرهها دوباره بر صفحهٔ روزگار ایستادهاند.
یکی از کارهای بزرگ او پرداختن به کتابهای سنگین و سترگی بود که حتی بسیاری از اهل پژوهش کمتر بهسوی آنها میرفتند. او دربارهٔ «الأغانی الکبیر» ابوالفرج اصفهانی ـ کتابی که فرهنگ، موسیقی، تاریخ و ادب را در خود گرد آورده، به زبانی سخن گفت که مردم بفهمند و لذت ببرند. طبری و طبقات واقدی، ابن اثیر و ده ها کتب قدیمی دیگر را به مردم معرفی کرد. مشیری سالها دربارهٔ شیوههای علمی نقد ادبی و شناخت مغالطات ذهنی صحبت کرد. او مردم را با انواع مغالطات آشنا کرد، از خطاهای ادراکی سخن گفت، و نشان داد که بدون این آگاهی، جامعه نمیتواند مسیر آزادی و دموکراسی را طی کند. سخن گفتن از ریشههای عقبماندگی، از نبود فرهنگ نقد، از اهمیت آزادی اندیشه، از ضرورت تفکیک دین از حکومت، از مفهوم شهروندی و حاکمیت ملی، و نیز از تاریخ فلسفهٔ سیاسی و اجتماعی غرب، همه از کارهای گستردهای بود که نسل امروز مدیون اوست.
مشیری با فروتنی و صداقتی کمیاب، از علم و فرهنگ گفت، بدون آنکه هرگز به خشونت کلام یا تعصب بیفتد. حتی در حساسترین مباحث تاریخی و سیاسی، با آرامش و وقار سخن میگفت. او در دهها مصاحبه، برنامهٔ تلویزیونی و گفتوگو حاضر شد و همیشه با استدلال و رفتار انسانی، از گفتوگو بیرون آمد. مردم به او احترام میگذاشتند، نه فقط به خاطر دانشش، بلکه به خاطر منش ، صداقت و اخلاقش. صداقت و پاکیزگی اندیشهاش، او را در ذهن بسیاری جایگاهی ویژه بخشیده بود.
اما برای من، مشیری فقط یک شخصیت فرهنگی یا روشنفکر برجسته نبود؛ او بخشی از زندگی من بود. سالها پیش، زمانی که هنوز کودکی بیش نبودم، شنیدن صدای او از برنامههای تلویزیونی برایم شبیه مواجهه با جهانی ناآشنا و شگفتانگیز بود. نمیفهمیدم که چه میگوید، اما گویی صدای او حامل چیزی فراتر از کلمات بود؛ حامل نوعی وقار، دانایی و آرامشی که کودک را در خود میگرفت. همین جاذبه بود که مرا به راه خواندن، جستوجو و فهمیدن انداخت.
سالها بعد، در نوجوانی و جوانی، وقتی مهاجرت کردم و در دنیایی قرار گرفتم که آزادی رسانه در آن معنای دیگری داشت، فهمیدم که چه سرمایهای در اختیار داشتهام. برنامههای او فقط برنامه نبود؛ بخشی از زیست روزانهٔ بسیاری از ما بود. او مرا به سمت کتابهایی برد که دربارهشان حرف میزد. من خواندم، آموختم، و بعدها نسخههای صوتی این آثار را هم تولید کردم تا در اختیار دیگران قرار گیرد. در این مسیر بود که اندیشهام شکل گرفت، روش فکریام ساخته شد، و بهتدریج احساس کردم که باید با خودش سخن بگویم.
ایدهی تماس با او ساده نبود. من و برادرم در سال ۲۰۲۱ تلاش کردیم تا به او برسیم. شش ماه جستوجو، مکاتبه و انتظار گذشت تا روزی صدای او از آنسوی خط آمد. لحظهای که با انسانی سخن میگویی که سالها معلم معنویات بوده، در قالب واژه نمیگنجد. اما عجیبتر از همه، تواضع و مهربانی او بود. چنان ساده و گرم سخن گفت که گویی پدری مهربان با فرزندانش حرف میزند.
کمتر از شش ماه طول کشید که این رابطه به پیوندی پدرانه تبدیل شد. ساعتها با هم صحبت میکردیم. وقتی تماس میگرفتم، با صدایی خندان میگفت: «عزیزم، صبر کن چایم را بیارم، بشینیم حرف بزنیم.» و سپس ساعتها دربارهٔ کتابها، تاریخ، فلسفه و زندگی و حتی مسائل شخصی گفتگو میکردیم.
علت این نزدیکی، فقط محبت شخصی او نبود. دلیل اصلی این بود که اندیشهی ما به یکدیگر نزدیک بود. کتابهایی که او خوانده بود، همانهایی بود که ما سالها با شوق مطالعه کرده بودیم. شیوهی فکری و افق ذهنی ما یکی بود؛ دغدغههایمان، نگاهمان به تاریخ، به سیاست، به آزادی، به هنر و به فرهنگ، همراستا بود. همین همسانی فکری بود که ارتباط ما را به رابطهای عمیق و پدرانه تبدیل کرد. ما دربارهٔ تاریخ ایران، فلسفهٔ سیاسی، ادبیات و حتی جزئیات کوچک زندگی حرف میزدیم و هیچوقت سخنمان تمام نمیشد؛ تنها گاهی خسته میشدیم.
در ماههای پایانی زندگیاش، حتی در حالی که بیماری او را فرسوده کرده بود، ذهنش هنوز همان دقت و زلالی همیشگی را داشت. وقتی شاهنامه میخواندم، با آنکه خسته بود، ادامهی ابیات را از حفظ میگفت و اگر اشتباه میخواندم، اصلاح میکرد. این لحظات برای من تنها یاد گرفتن نبود؛ لذت محض بود. آخرین گفتوگوی ما سه یا چهار روز پیش از درگذشتاش بود. با صدایی ضعیف اما زلال گفت: «خوب نیستم عزیزم… » جملهای که با همان زبان شاعرانه و خاص خودش گفت و هنوز در ذهن من مانده است. گفتم دو هفته دیگر به لسآنجلس میآیم تا با هم به استخر برویم. خندید و گفت: «چه استخری هم اینجا هست عزیزم…» و گویی میدانست که زمانش نزدیک است.
من امروز که از او یاد میکنم، تنها یک شخصیت فرهنگی را بزرگ نمیدارم؛ از انسانی سخن میگویم که مسیر زندگیام را دگرگون کرد. از مردی که به ما نشان داد فرهنگ چیست، تفکر چیست، مطالعه چیست، انسانیت چیست. بسیاری از سخنان او شاید امروز درک نشود؛ شاید پنجاه سال دیگر دریابند که چه اندیشههای بزرگی مطرح کرد.
ما که سالها با او زیستهایم و تمام برنامههایش را با دقت دنبال کردهایم، میدانیم کلمات او کلمات یک انسان اندیشمند بزرگ بود. خودش میگفت:
این گونه سخن گفتن حد همه کس نیست
داند شمن آراستن روی وثن را
و آرزو داریم روزی برسد که مردم ایران اندیشههای او را بشناسند، بازخوانی کنند و ادامه دهند.
او برای ما فقط یک پژوهشگر و تحلیلگر نبود؛ یک نماد بود. نمادی از خرد، انسانیت و آزادی. به قول استاد طوس:
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن من پراگندهام
هر آنکس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ، بر من کند آفرین
یاد و اندیشهٔ او همچنان راهنمای ما خواهد بود و میراثاش در ذهن و دل ایرانیان زنده خواهد ماند.
سعید شمس
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.