مطلبى را كه ملاحظه ميكنيد كه در حقيقًت مصاحبه شاملو با من است به اصرار و لطف بيژن أسدىپور در شماره ويژه دفتر هنر كه او براى احمد شاملو تدارك ديده بود بود در اسفند ماه ١٣٧٦ منتشر شد . فكر كردم كه آنرا در اختيار علاقمندان بگذارم.
ص.ا.
(گرفته شده از نامهی صدرالدين الهى به بيژن أسدى پور سوم ژانويه ١٩٩٨)
یک مصاحبهی ناتمام از شاملو!
… هزار گرفتاری بیفایده مرا چندین بار از انجام قولی که به شما داده بودم بازداشت. حالا در این تعطیلات اول سال فرنگی فرصتی دست داد که هر دو وعده را جامهی عمل بپوشانم. این یادداشت مربوط میشود به ویژهنامهی شاملو.
همانطور که اینجا در برکلی یکدیگر را دیدیم و حرف زدیم، در پائیز سال ۱۹۶۸ من که در فرانسه سرگرم کار تحقیق و گذراندن دو رساله در آن واحد بودم برای پر کردن جای خالی دوست بزرگوار و انسان آزادهی دنیای ورزش ایران کاظم گیلانپور که به مکزیک میرفت از طرف کیهان به تهران فراخوانده شدم تا به آقای مهدی دری (سردبیر کیهان ورزشی) در تهیه و تنظیم اخبار و گزارشهای بازیهای المپیک ۱۹۶۸ مکزیکو کمک کنم.
در همین روزها شاملو ـ در به نظرم خیابان صفی علیشاه ـ سردبیری مجلهی خوشه را به عهده داشت. روزی به هم برخوردیم و به سابقهی آشنایی و دوستی سالهای پیش از ۱۳۳۲ در هم نگریستیم و او به من گفت که بیا دفتر خوشه میخواهم با هم صحبتی داشته باشیم؛ یعنی توی روزنامهنویس بشوی مصاحبهشونده و من شاعر مصاحبهگر.
قرار را گذاشتیم؛ تاریخ دقیق آن یادم نیست. آن وقتها ضبط مصاحبه هم مرسوم نبود (یا اگر بود ما این کار را نکردیم). الغرض در یک عصر پائیزی، بعد از آن که روزنامهی لوموند به همت خانم بریژیت سیمون و این بنده یک صفحهی تمام در ویژهنامهی کتابش که زیر نظر پیر هانری سیمون (آکادمیسین و پدر بریژیت) منتشر میشد، ترجمهای از شعر معاصر فارسی را چاپ زده بودیم از نیما تا احمدرضا احمدی. شاملو و من به گفتوگو نشستیم. یکی از ابواب جمیع شاملو که خط خوشی هم داشت مثل تندنویسهای مجلس به سرعت حرفهای ما را یادداشت کرد. قریب دو ساعت بعد شاملو یادداشتها را به من داد که هم اصلاح عبارتی بکنم و هم برای دنبالهی آن طرح بریزم؛ چون مصاحبه به طرز پیشبینی نشدهای جلو رفته بود. اما … این اتفاق هرگز نیافتاد و من بیدرنگ بعد از بازیهای المپیک به پاریس بازگشتم و این مصاحبهی ناتمام توی کاغذهایم ماند و با خودم به سرگشتگی تمام سالها سفر کرد. حالا تمام آن را برایتان میفرستم فقط خواهش دارم که جستوجویی بکنید و ببینید آن آقای کاتب چه کسی بوده است؟ هر چند کار دشواری است.
حالا این شما و این مصاحبهی معروف سرگردان بر وزن یهودی سرگردان. با سلام. امضاء الهی.
شاملو: عرض کنم که، اخوی! مدت درازی در ایران نبودی، لاجرم برخوردت با این محیط چه جوری بود؟ چه دیدی؟ چه کس کردی؟ کجای کاریم؟ عقبیم، جلوئیم، همپائیم؟ کجائیم؟
الهی: عرضم به حضورت که من یک خورده شبیه کفترای دوبرجه هستم. علت این که اغلب نیستم یک نوع خاصیت طلبگی در من هست، هر وقت میبینم که خودم وضعم از لحاظ آخوندی (با تمام معنی قدیمیاش) در خطر میافتد، میزنم به دیار کفار. به هر بهانهای. آخرین بهانهاش ـ خندهات نگیرد ـ ورزش بود. برای من دنیای تازهای است اگرچه سیزده ساله درش کار میکنم و دریچهای است برای خیلی از روشناییها به شرط این که گردنکلفت نشوم و خر! به هر حال … بار آخر در شرایطی تهران را ترک کردم که از نظر روحی در زمینهی شعر احتیاج به استراحت داشتم. تعجب میکنی که بگویم از نظر روحی آدم دربارهی شعر احتیاج به استراحت داشته باشد. نه با تو تعارف دارم و نه اهل تعارفم. سالهاست که به آب شدن صمیمانهی تو نگاه میکنم و به روئیدن هرزهی دیگران و باز هم اطوار نیست. جز تو هر که بود صحبت نمیکردم. این را هم در تعریف از مقام شامخ خودم عرض نمیکنم، حوصلهاش را نداشتم. میپرسیدم کجائیم، درست لب تیغ. چیزی شبیه پل صراط. از شمشیر باریکتر از مو نازکتر. در حساسترین دقیقهی زندگیِ شعرمان بعد از سالها خواب طولانی … من شعر را از تحول ذهنی و اجتماعیِ ملت ایران هیچ وقت جدا نمیدانم. به نظر من شعر همیشه سرفصل انقلابهای ما بوده. البته لازم نیست همهی انقلابها با خونریزی توأم باشد. این دیگر آهستهی شعر که میجوشد طعام تحول فردای ما را در خود دارد. هر کس هر جور دلش میخواهد تعبیر کند. جنبشی مقدس است، منتهی شرایط تقدس را باید در نظر گرفت. واقعا در شعر پیش رفتهایم. بحثی نیست و گفتوگویی نیست و هر چه به وسعت شاعران اضافه میشود من به ثمربخشیِ فردا بیشتر اعتقاد پیدا میکنم. من برخلاف همه شاعر را بیکاره نمیدانم. شاعر ما سنگ زیرین تحول اجتماع ماست؛ زیرا که شعر جزء لایتجزای زندگیِ ایرانی است. بنابراین در جای خوبی قرار داریم. باید هوشیار بود. پیش رفتهایم. باید ارزش این پیشرفت را دانست. اما دربارهی برخوردم با محیط …
شاملو: وسط حرفت! یعنی پیش از این که به مهمترین جواب خودم، از نظر خودم برسم نکتهای گفتی که میخواهم جا در جا خِرت را بگیرم و ازت بخواهم که گسترش بیشتری به آن چه رندانه گفتی و رد شدی بدهی: از مجموع حرفهایت این طور دستگیرم شد که در شاعر چیزی نظیر یک پیشگو سراغ کردهای. این با آن تعریف یا استنباط موجود که شعر را منتجهی برخورد شاعر و واقعیات روز میدانند، مغایر است. درست فهمیدم؟