سرفصل‌هاى موسيقى ايرانى «نامه‌ی سى و ششم»

 
 

فراموش مى كنند كه فكر را نمى توان به اسارت درآورد. 

قلم را مى توان شكست اما با قلم شكسته هم مى توان نوشت و خوب و تند هم نوشت، كه قلم شكسته تيزتر است. از اين روست كه تكفير و سانسور هم مثل زمستان ميگذرد و سياهى به ذغال مى ماند.

هراس بى هراس !! كه تاريك انديشى و نا شكيبايي راه به جايى نميبرد.

                                                                                                         ناصر پاكدامن

     


عارف قزوینی

همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روح‌پرور پرداخته‌اند می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل سی‌ و یکم


هلن شوکتی

 

عارف قزوينى  روضه‌خوانى تا تصنيف‌خوانى در تهران

 

ميرزا ابوالقاسم‌خان زاده‌ى قزوين به سال ١٢٥٩ شمسى  مشهور به عارف قزوينى.

پدرش ملاهادى قزوينى ملقب به وكيل بود.  او مشوق ابوالقاسم براى يادگيرى صرف و نحو و عربى و يادگيرى  قرآن براى جانشينى خودش در روضه‌خوانى‌ها بود.

عارف زندگى خود را چنين مى‌گويد: مى‌توانم بگويم، نطفه من با بدبختى بسته شد ، چرا كه پدرم با داشتن دو پسر بزرگتر از من، چون مرا روضه‌خوان تصور مى‌كرد،  (روزى از جمعيتى دعوت كرد و پس از صرف چاى و شيرينى و اجراى مراسم عمامه‌گذارى)  بى‌اعتنا به اخم و تخم من عمامه بر سرم كردند و بدين ترتيب مرا وصى خود براى محافل و مجالس روضه‌خوانى كرد.

ملاهادى پس از مراسم عمامه گذارى! ابوالقاسم نوجوان را نزد ميرزا حسين واعظ / جهت گرفتن رخصت روضه‌خوانى در پاى منبر ايشان برد. 

به اين ترتيب  عارف قزوينى در همان دوران نوجوانى پامنبرى تكاياى قزوين شده بود.

 

عارف از دوران كودكى به شعر و ادبيات علاقه زيادى داشت و در نتيجه، در همين سال‌ها غير از خواندن 

روضه، در محضر استادانى چون حاج ميرزاصادق خرازى و سيدجعفر لنگرودى و ملاعبدالكريم قزوينى

به تحصيل موسيقى پرداخته و بدين منوال راه آموزش موسيقى را تا مرگ پدر ادامه داد.

بعد از كم شدن سايه سنگين پدر، ابوالقاسم نوجوان نه تنها ترك روضه و مسجد كرد كه هيچ،، حتا عاشق دخترى ارمنى‌تبار  بنام خانم بالا  شد.      

اين عشق آتشين دو طرفه بود كه در نتيجه به عقد و ازدواج پنهانى كشيده شد.

داستان اين عشق و ازدواج پنهانى به گوش خانواده دختر رسيد و فشار زيادى بر آن‌ها وارد كردند .

عارف پس ازاين ماجرا مدتى به رشت رفت و پس از بازگشت با آن‌که عشق فراوانى به خانم بالا داشت مجبور به طلاق و ترك او گردید. (اولين تصنيف را عارف در هجده سالگى براى خانم بالا در دستگاه شور ساخت)

ديدم صنمى سرو قد و روى چو ماهى             افكنده به رخسار چو مه زلف سياهى

گر گويم سروش، نبود سرو خرامان                  اين قسم شتابان، چون كبك خرامان

اين نيست مگر آيينه لطف الهى                       صد بار گداييش به ازمنصب شاهى

در پى اين عشق و ناكامى، ابوالقاسم با چشمانى اشكبار و دلى شكسته ترك يار و ديار كرد و راهى تهران شد. به گفته‌ى عبداله دوامى : خرج سفر  او را يكى از ملاكين سرشناس و هنردوست قزوين مشهور به نايب الصدر تقبل كرده و لقب عارف را هم او به ابوالقاسم داده است.

(عارف با ورودش به تهران يك دنيا سرمايه داشت/  خط خوش  سخن خوش  ساز خوش و  آواز خوش)

عارف به سبب صداى دلنشينى كه داشت در تهران به حلقه شاهزادگان و رجال دربارى از جمله وثوق الدوله و صدر الممالك و غيره وصل شد.

ديرى نپاييد كه آوازه اين جوان شهرستانى، در محافل و مجالس بزم اعيان و اشراف پايتخت پيچيد و طبعأ به گوش شاه هم رسيد.  شاه عارف را براى اجراى قطعاتى به دربار دعوت كرد و او قطعاتى با سه‌تار نواخته و تصنيف هم خواند و شاه هم بسيار خوشش آمد و دستور داد عمامه از سر عارف برداشته و كلاه قجرى  بر سرش گذارند و او را در رديف فراشان خلوت شاه درآورند.

 عارف اما اين تفقد ملوكانه را هرگز نپذيرفت و آن را براى خود ننگ مى‌دانست.

ديدم عمامه به آن ننگينى و شيخ بودن به آن بدنامى ،، هزار بار شريف تر از كلاه شاهى است 

عارف گرچه در خلوت شاه ماندگار نشد، اما چند صباحى در حول و حوش دارالخلافه پرسه زد و چند بار هم به قزوين رفت ولى طاقت نيآورد و به تهران بازگشت.

خودش مى گويد: تا آن موقع تهران را نديده بودم ولى در اين مدت يكسال با اغلب دربارى‌ها آشنا شدم و حقيقتأ لذت استبداد را بردم و ديگر ميل به زندگى در قزوين را نداشتم.

سيد جواد بديع زاده در كتاب خاطراتش  گلبانگ مهراب يا بانگ مضراب  نوشته است

در باغ جمال‌آباد هرشب بساط خوشگذرانى برقرار بود و نوازندگان و خوانندگان وقت،اغلب دعوت مى‌شدند، ازجمله عارف قزوينى كه بطور مرتب در اين ميهمانى ها حضور داشت. 

عارف به نظام السلطان بستگى و پيوستگى وافر داشت در نتيجه عضو جدانشدنى اين محفل بود.

و اما ظهور مشروطيت////  آنچه در ادبيات فارسى شعر ملى ناميده مى شود ، ظهور و سقوط اش مصادف با ظهور و سقوط مشروطيت است. در اين ميان با تغييرات تحولات سياسى واجتماعى درايران و تاثيرات آن در حوزه ى شعر و موسيقى // منجر به شكل گيرى نوعى از تصنيف شد كه <مهرش mohrash>به نام عارف قزوينى با لقب شاعر ملى خورده است. چه بسا شاعران بزرگى كه پيش و پس ازعارف اشعارى در وصف وطن سروده بودند،  از اديب نيشابورى و ميرزاده عشقى و فرخي يزدى و ابوالقاسم لاهوتى تا محمد تقى بهار متخلص به ملك الشعرا ..

عارف قزوينى هم مثل شيدا ، در اوايل كار تصنيف هاى عاشقانه مى سرود_ اما نهضت مشروطه از او يك شاعر انقلابى ساخت و پس از آن اشعار و تصانيف اش سرشار ازروح وطن پرستى و عدالت خواهى شد و به همين اعتبار  روح اله خالقى او را اولين تصنيف سازى خوانده كه مضامين اجتماعى و افكار سياسى و انتقادى را در شكلى از آهنگ و شعر ترسيم كرده و موسيقى را وسيله نشر عقايد خود نموده است.

 

در سال ١٢٨٢ كه زمزمه ى مشروطه خواهى بر سر زبان ها افتاد ،، عارف ٢٣ ساله بود به جنبش پيوست و دل بست به انقلابى كه در راه بود..  چهار سال بعد كه فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه امضا شد عارف شهرت داشت به   حنجره ى مشروطيت   و اينكه حلقه ى پيوستن عارف به صحنه ى سياست كسى نبود به جز حيدر خان عمو اوغلى و به لطف معاشرت با او بود كه تصنيف هاى عارف رنگ و بويى تازه گرفت با مضمون وطن و وطن پرستى، و بقول دكتر محمود خوشنام از آن زمان به بعد مشروطه نطفه ى اعتراض را به زهدان ترانه تزريق كرده و از آن پس تا امروز انبوهى ترانه اعتراض، به شكل شيوه هاى مختلف پديد آمده است.

 

عارف تمامى استعداد خود را در زمينه موسيقى و شاعرى وقف انقلاب مشروطه كرد. شعرهايش در روزنامه ها چاپ مى شد و از همين زمان بود كه بعنوان شاعر ملى ، وطن پرست و مبارز شهرت يافت

و بعنوان زبان گوياى دردهاى ملت ايران و روشنفكران، احساسات ترقى خواه خود را بيان مى كرد.

از اين رو عارف را مى توان در مسلك سياسى اش، نمونه اى از يك روشنفكر رمانتيك و داراى روحيه 

احساسات گراى افراطى و با نيت ترقى خواهى قلمداد كرد.

بنا بر اين عارف انقلابى و طغيانگر در دوره ى مشروطه، عزمى راسخ داشت تا موسيقى را از دربار به ميان مردم برده و از طريق موسيقى، تصنيف و آواز، نداى آزادى خواهى و پيام مشروطه را به گوش مردم ايران برساند.

از خون جوانان وطن لاله دميده

از ماتم سرو قدشان، سروخميده

در سايه گل بلبل از اين غصه خزيده

گل نيز چو من در غمشان جامه دريده

 

هنگامى كه كلنل محمد تقى خان پسيان در خراسان علم طغيان عليه حكومت قاجار بلند كرد، عارف به او به عنوان يك سردار ملى و نجات دهنده ايران ، اميد بسيار بسته بود. 

عارف از كشته شدن كلنل بسيار اندوهگين شد و در رثاى او تصنيف  گريه كن كه گر سيل خون گرى ثمر ندارد  را ساخت و در سال ١٣٠١ خورشيدى در صحنه ى گراند هتل اجرا كرد.

 

گريه كن كه گر سيل خون گرى ثمر ندارد              ناله اى كه نايد ز ناى دل اثر ندارد

هر كسى كه نيست اهل دل، زدل خبر ندارد           دل ز دست غم مفر ندارد

 

عارف همه چيز ايران را دوست داشت و عشق به وطن و ناسيوناليسم در شعر عارف از نوع خالص ايرانى است. سرانجام اين شاعر و موسيقيدان وطن پرست ايرانى در دوم بهمن  ١٣١٢  خورشيدى ديده از جهان فروبست و در آرامگاه بوعلى سينا همدان به خاك سپرده شد.

 

 
 

 

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید